مجلهی بانوان ایلای
💞🍃ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞 به قلم #یاس بعد از تموم شدن همه خرده کارها کیمیا سفت و سخت به درسش چسبیده بود
💞🍃ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞
به قلم #یاس
همه چیز به سرعت میگذشت
مهر سبحان چنان به دل کیمیا نشسته بود
اگر یک روز همدیگر رو نمیدیدند کیمیا خودش معترض میشد
همه ترسهایش فراموش شده بود
بالاخره حسین آزمون وکالت داد و همانطور که کیمیا انتظار داشت قبول شد
آقای احمدی طبق قولی که داده بود قبول کرد که حسین پیش آقای احمدی کارآموزی کند
و همین امر باعث شده بود که کم کم آشنایی خانواده حسین با خانواده آقای احمدی بیشتر شود
آقای احمدی علاوه بر مدیریت یک کارخانه مواد غذایی دفتر حقوقی داشت
و اینجور که بر میومد علاقهاش به وکالت بیشتر از علاقهاش به مدیریت کارخانه بود
همسرش یک دختر از اهالی غرب کشور بود
بسیار زیبا و دلنشین
انگار نه انگار که صاحب همه این تجملات او بود
بسیار خودمانی رفتار میکرد
دختر شادی بود که خنده از روی لبانش نمیرفت
ولی با اشارات آقای احمدی حسین کم و بیش از گذشته ایلای خبر داشت
نزدیک عید بود و همه در تب و تاب عید بودند
کیمیا هر روز به جز چند ساعت استراحت و کمک به مادرش که اون هم به اصرار کیمیا بود مطالعه میکرد
و هر سوالی و مشکلی که داشت از پدرش میپرسید
صدای ویبره گوشی تمرکز کیمیا رو به هم زد
عکس سبحان روی گوشی آخرین مدل یک برند خارجی که کادوی پدرش بود نقش بست
لبخندی به عکس سبحان زد و لباشو به نشونه بوسیدن غنچه کرد
بعد دکمه پذیرش رو زد و گفت
_من مطمئنم تو قصدت قبول نشدن من در آزمون تخصص هست
که در اوج تمرکزم بهم زنگ میزنی
سبحان خنده سرمستانهای زد و گفت
____برای امروز بسه دو روز دیگه عیده
تو هنوز دست بردار نیستی
بیا بیرون منتظرتم
_ آره دیگه دیدی رقیبت غدره داری به این روش حواسشو پرت میکنی تا از تو جلو نزنه
_ من از بچگی دکتر قلب بودم
چطور میخوای از من جلو بزنی
کیمیا بادی به گلوش انداخت و گفت
_نخییر آقا جوجه رو آخر پاییز میشمارند
سبحان با خنده گفت
__ زود بیا خیلی حرفها باهات دارم
کیمیا گوشی رو قطع کرد
کتابهاش رو جمع کرد شالش رو که آزادانه رو سرش گذاشته بود دوباره با گیره محکم کرد و بیرون اومد
جلوی در کتابخونه سبحان با یک بلوز سبز و زرد با نوارهای قهوهای داشت ایستاده بود
کیمیا تا به سبحان رسید گفت
_تو سرما نمیفهمی
برو تو تا سرما نخوردی
سبحان خندهای کرد و گفت
_ببخشید خانم منتظر نامزدم بودم
خواست کیمیارو بغل کنه که کیمیا معترض گفت
__سبحان زشته
سبحان خندید و گفت
_به منم گفتی زشت نخیر خانم دکتر من خیلیم خوشگلم
بعد درو برا کیمیا باز کرد کیمیا باخنده در حالی که قربون صدقه سبحان میرفت سوار شد
◍⃟🍃ꕥ࿐❤️
◍⃟🍃ꕥ࿐❤️◍⃟🍃ꕥ࿐❤️
◍⃟🍃ꕥ࿐❤️◍⃟🍃ꕥ࿐❤️◍⃟🍃ꕥ࿐❤️
20.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
پیشاپیش عیدتون مبارک عزیزان💖
بفرست برای دوستانت😍✋
✨خدایا شکرت برای ماه مبارک رمضان
✨شکرت که بهترینها رو برامون مقدر میکنی
✨طاعاتتون قبول حق دوستان عزیزم😍💚
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
نزار قبانی میگه :
هم میترسم دوستت داشته باشم
اونوقت تو بری و من درد بکشم !
هم میترسم دوستت نداشته باشم
که فرصت «عاشق تو بودن» از دستم میره
و پشیمون میشم ، حالا تو بگو :
«کیف احبک بلا الم، و کیف لااحبک بلا ندم»
چطور عاشقت باشم و درد نکشم !؟
و چطور عاشقت نباشم و پشیمون نشم !؟❤️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌨🍂🍁🌨
زخم پایم درد دارد، صبـــرکن
تا کسے مرهم گذارد، صبر کن
صبر کن در سایه بنشینم کمے
شاید از ابـــرے ببارد شبنمے
صبــــــرکن تا راه را پیدا کنم
صبر کن تا کفش خود را پا کنم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
11.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
استاد شهریار چه زیبا میگه:
آنجاکه به عشاق دهی درد محبت
دردی هم از این عاشق دلخسته دوا کن!❤️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من ازمیان میلیاردها انسان
فقط تورا خواسته ام ...
تویی که هزارسال هم بگذرد
نه انکار میشوی،نه فراموش❤️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ماه_رمضان #عید_فطر
تونستی امسال روزه بگیری؟😍
تا حرف رفتن میزنی
یهو دلم میلرزه
ماه رمضون یه روزشم
به کل سال میارزه💚
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡