11.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#عشقانه
ارسالی اعضا
اینگونه قضاوتم نکن جانا
چیزی بجز عشق نبوده و نیست اندرون من
بیا و بشکاف درون سینه ی مرا
و باز هم ببین که به جز عشق
منظور نبوده و نیست در این راه پاک عاشقی
و لحظه ای بی تو سپری نشود مگر به مهر تو
آری
تو که خوب می شناسی ام بی آنکه بشناسم خود را
و می بینی ام بی آنکه ببینم
هدایتم بنما که تو سرآغاز زیستنی..
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
یه زمانی بدون اینکه خودت
بفهمی یه آدم دیگه ای میشی
بیشتر سکوت میکنی
دیرتر باور میکنی
و کمتر رنج میکشی
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
مجلهی بانوان ایلای
💞🍃ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞 آنلاین_کیمیا به قلم #یاس لازم نکرده زنگ بزنی داداشهای لات و لوتت بیان سراغ بچه من
💞🍃ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞
#آنلاین_کیمیا
به قلم #یاس
____به نظرم قبل از رفتن به اونجا بهتره صحبت کنیم
دوباره زن دایی مریم عصبانی گفت
__ صحبتی چی سوسن من شکایت میکنم
خاله سوسن با عصبانیت دستشو سمت زندایی مریم گرفت و گفت
____چی داری میگی مریم
هرچی هیچی نگفتیم تو واسه خودت دور برداشتی
دخترتو به زور نبردن اینو متوجه باش
الاانم با این حرفها فقط داری وضعیت اونو بدتر میکنی
و بعد رو به زینب و حسن آقا که از عصبانیت دستهاشو مشت کرده بود گفت
خواهش میکنم بشینید
شوهر خاله سوسن در تایید حرفهای زنش گفت
__بله بهتره انقدر الکی خون خودتون رو کثیف نکنید
حسن آقا بیا بشین بابا از قدیم گفتن دختر و هزار میخوان یکیشون میبره
این دوتا جوونم این همه سنگ انداختین جلوشون ولی حریفشون نشدین
بهتره دیگه بیشتر از این براشون مشکل درست نکنین خدارو خوش نمیادا
اونا همدیگر رو میخوان
صدای زنگ در خونه اومد کیمیا خواست پاشه بره در رو باز کنه که سبحان اشاره کرد که خودش میره
حسین همراه ایلیا و زهرا وارد حیاط شدند و از دیدن جمعیتی که همگی عصبانیت و ناراحتی از سر و روش و میبارید با تعجب به همدیگه نگاه میکردند
خاله سوسن توضیح داد که چه اتفاقی افتاده
حسین با ابروهای گره کرده گفت
____این پسر عقل تو کلش نیست اگه شوهر زیبا شکایت کنه میدونین چه بلایی سرش میارن
زینب خانوم با خوشحالی گفت
____ خدا رو هزار مرتبه شکر مثل اینکه زیبا نامزدیش با اون پسره رو قبلا به هم زده بوده
البته مثل اینکه شناسنامهای نبوده و فقط در حد یک محرمیت بوده
و بعد در حالی که انگار برای خودش هم سوالی ایجاد شده بوده رو به برادرش گفت
_ داداش من شنیدم که عقد محضری کردین پس چطور....
دایی امیر با همان حالت کلافه گفت
__همون موقع هم زیبا بهانه آورد و گفت که دلش میخواد عقد و عروسی با هم باشه
و قبول نکرد
حسین که تا چند لحظه پیش عصبانی بود بلند خندید و گفت
__ پس مبارکه ما که داشتیم آماده عروسی زهرا و ایلیا میشدیم
الان به جای یک عروس دوماد دوتا عروس دوماد داریم
ایلیا هم با خنده گفت
___ فکر خوبیه ما که هزینه کردیم رضا هم که غریبه نیست همین فردا میریم عقد میکنند پس فردا هم عروسیشونه
زهرا با تعجب گفت
_ ایلیا شاید زن دایی و دایی از این کار خوششون نیاد
ایلیا سریع جواب داد
تو که میدونی همه هزینهها بر عهده خودمه
مامان و بابا هم چرا مخالف باشند مگه رضا و زیبا غریبه هستند
مهمونهامون هم که یکیه
زینب خانوم با چشمهای اشکی به ایلیا گفت
__ ایلیا جون عمه راست میگی تو دلت راضیه
ایلیا رو به زهرا با خنده گفت
_عمه رئیس بزرگ راضی باشه من راضیم
و زهرا با خنده گفت
_ من چه کارم آقا
زن دایی مریم با همون لحن طلبکارانه گفت
_اونی که دارین از عروسیش صحبت میکنی یک ننه بابایی هم داره
یتیم نیست از ما هم یک اجازهای بگیرید....
◍⃟🍃ꕥ࿐❤️
◍⃟🍃ꕥ࿐❤️◍⃟🍃ꕥ࿐❤️
◍⃟🍃ꕥ࿐❤️◍⃟🍃ꕥ࿐❤️◍⃟🍃ꕥ࿐❤️
#فن_دلبری😎
ویژه ارسال به همسر جهت دریافت پول وقتی دیگه خیلی عصبانی هستین😁😂
یه (اسم همسر )دارم شاه نداره
صورتی داره ماه نداره
همش براش تیپ می زنم
شعر می گم و حرف می زنم
اما ...
صنعت تلمیح و اشاره
شاید هم لف و نشر و کنایه
دگر نداردم سود
تا چند بگویمت عزیزم عشقم جونم همسرم داداش برادر بابای بچم بچه بابات
پوووووووووول بده😡😝♥️😂
.
مردها این نوع زنان را دوست ندارند
🍃زنهایی که خشک و بی روح و سرد هستند و نسبت به روابط زناشویی رغبتی نشان نمیدهند.
🍃زنهایی که همیشه افسرده و بیحال هستند.
🍃زنهایی که برای جلب توجه و محبت شوهر، بجای دلبری و عشوه، خودشان را به مریضی میزنند و اظهار ضعف میکنند.
🍃زنهایی به شوهر خود احترام نمی گذارند بخصوص در جمع خانوادگی و دوستانه از او بدگویی می کنند.
🍃زنهایی که شلخته هستند و در حمامرفتن و تمیزی خود کوتاهی می کنند
@vlog_ir
اون برمیگرده.
وقتی تو دیگه بهش فکر نمیکنی.
وقتی خودت اولویت خودت شدی.
وقتی دیگه دست از اهمیت دادن بهش کشیدی.
وقتی دیگه شبا ذهنت درگیر تغییر رفتارای اون نیست و دیگه چکش نمیکنی.
وقتی دکمه توجه زیادت به آدمارو خاموش کردی و الان یه آدم سرد و بی تفاوتی.
وقتی که دیگه زیادی دیر شده..
꧁🦚 @az_tanhaiy 🦚꧂
#به_وقت_عاشقی
دردمندیم و دوایِ ما نگاه دلبر است
حالِ عشاق از دعایش از همیشه بهتر است♥️
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
مجلهی بانوان ایلای
❤️❤️ #ترنم مهران - بهم اعتماد كن ترنم. موضوع چيه؟ -چرا براي دونستن اين همه اصرار مي كني؟ مهران
❤️❤️
#ترنم
مهران - مگه سيب زمينيم؟
-فعلا كه دارم مي بينم هستي!
مهران - ضعيفه داري اعصاب منو خط خطي مي كنيا! يه كاري نكن كار دستت بدم!
ابرويي بالا مي ندازم و ميگم:
-مثلا مي خواي چي كار كني؟
تو همين لحظه در باز ميشه.
مهران - يه پاك كن ميدم دستت تا اون خط خطي ها رو پاك كني.
-از دست تو! كار نداري؟
مهران - چرا خيلي زياد. مياي كمكم؟
به داخل خونه ميرم و ميگم:
-نه ممنون. من خودم سرم شلوغه.
مهران - پس چرا الكي تعارف مي كني؟
-الكي الكي هم نبودا. اميرو كمكت مي فرستم.
مهران - اون كه خودش بدون گفتن تو هم داره مياد!
امير - ترنم اومدي؟
-آره.
امير - پس چرا نمياي داخل؟ برو ماندانا منتظرته.
-مگه اين مهران مي ذاره!
امير نگاهي به مهران مي ندازه و با تاسف ميگه:
-دركت مي كنم ترنم. من سال هاست كه بين اين خواهر و برادر گير افتادم.
مهران - امير داشتيم؟
مي خندم و هيچي نميگم.
فقط به سمت ساختمون راه ميفتم.
- ماني كجايي؟
ماندانا - بيا، تو اتاق خوابم.
به سمت اتاق خواب ميرم.
قبل از وارد شدن چشمام رو مي بندم و يه نفس عميق مي كشم تا توي اين لحظه هاي حساس اون رو شريك غم هام نكنم. دوست ندارم بهخاطر من دوباره حالش بد بشه.
ماندانا - كجايي پس؟
چشمام رو باز مي كنم و با لبخند وارد اتاق ميشم كه ماندانا رو روي تخت مي بينم.
-به به! سلام خانوم خانوما. حالت چطوره دختر؟ بهتر شدي؟
ماندانا - بپا خفه نشي بچه! يه نفس داري سوال مي كني! مهلت نميدي جواب بدم!
مي خواد بلند بشه كه اجازه نميدم.
-واي ماني از جات بلند نشو كه مي زنم شل و پلت مي كنما!
ماندانا ! وا- چرا؟
تنها صندلي اتاق كه پشت ميزه رو بر مي دارم و كنار تخت مي ذارم.
اخمي مي كنم و ميگم:
-نكنه مي خواي دوباره راهي بيمارستان بشي؟ نشنيدي دكتر چي گفت؟
آروم رو صندلي مي شينم و به حرف ماندانا گوش ميدم.
ماندانا - اوف! اون دكتره يه زر مفتي زد، تو ديگه چرا باور مي كني؟
همين كه كامل رو تخت مي شينه با عصبانيت از جام بلند ميشم و ميگم:
-ماني اگه بخواي مسخره بازي در بياري همين حالا راهمو مي گيرم و ميرما!
ماندانا - اَه ترنم! خسته شدم از بس دراز كشيدم.
-ميرما ؟!
ماندانا - چرا تو و امير اين جوري مي كنين؟
-نه مثل اين كه دلت مي خواد برم!
مي خوام برم كه مچ دستم رو مي گيره و ميگه:
-بتمرگ سر جات!
چپ چپ نگاهش مي كنم.
دراز مي كشه و با غرغر ميگه:
-ايـــش! حالا كه زورم بهش نمي رسه هي تهديد مي كنه!
-تو كي مي خواي دست از اين بچه بازيا برداري؟ خير سرت داري براي بار دوم مامان ميشي؟
ماندانا - مثل مامان بزرگا نصيحتم نكن. خير سرت مي خواستي برام از اتفاقاي اخير تعريف كني!
سر جام مي شينم...
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🍂🍃