eitaa logo
مجله‌ی بانوان ایلای
8هزار دنبال‌کننده
9هزار عکس
6.1هزار ویدیو
1 فایل
💥ِانَّ مَعَ العُسرِیُسرا💥 کپی برداری از روایت های منتشر سده در کانال حرام میباشد نویسنده راضی نیست و در صورت مشاهده پیگرد قانونی و الهی دارد⚖ ⭕️رزرو تبلیغات https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 کیمیا... 🍃🍃🍂🍃
مجله‌ی بانوان ایلای
💞🍃ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞 #آنلاین_کیمیا به قلم #یاس ____به نظرم قبل از رفتن به اونجا بهتره صحبت کنیم دوباره
💞🍃ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞 به قلم خاله سوسن بلند خندید و گفت _مریم تو باید از خداتم باشه برو خونه به فکر لباس باش پس فردا عروسی دخترته انقدرم غر نزن خستمون کردی دایی امیر که این بار خجالت بیشتر از عصبانیت در صورتش بود رو به ایلیا گفت _ بزرگی کردی عمو و بعد رو به شبنم گفت ____ آدرسو بده برم سراغشون حسن آقا گفت __ من هم میام خوبیت نداره شب و خونه مردم بمونن و بعد رو به حسین گفت ____ بیا حسین زینب خانوم فوری گفت _ پس من چی حسن آقا سوسن خانوم گفت _ بهتره منو زینب هم بیاییم به هر حال بچم دیگه ممکنه بترسن دایی امیر و زندایی مریم با هم سوار ماشین شدند و زن دایی مریم چنان در ماشین رو کوبید که همه به سمتش برگشتند بالاخره با راهنمایی‌های شبنم به خونه دوست رضا رسیدند رضا در حالی که دست زیبا رو گرفته بود انگار آماده فرار بود زیبا معلوم بود که از دیدن پدر و مادرش علاوه بر شرمندگی بسیار ترسیده با تته پته گفت _مامان من.... مریم خانوم عصبانی گفت این نتیجه محبت‌ها های ماست که پیش اینا ما را اینجوری خوار و ذلیل کردی فقط بهم بگو با پای خودت اومدی یا رضا تهدیدت کرده سوسن خانوم با تشر گفت __مریم و دایی امیر که سرش پایین بود به در اشاره کرد و گفت __ بهتره بریم بیشتر از این مزاحم مردم نشید دوست رضا که متاهل بود و یک فرزند خردسال داشت بچه به بغل جلو اومد و گفت __ نه آقا رضا جان و زیبا خانوم ما رو در مقابل کار انجام شده قرار دادن و سرزده به منزل ما اومدن ولی در هر حال مهمان حبیب خداست این دوتا جوان هم گناه نکرده‌اند فقط می‌خوان که برای هم باشند اختیاردارشون شمایید بنده حقیر فقط نظرمو گفتم بعد از کلی تا تشکر بالاخره زیبا و رضا سوار ماشین شدند و به منزل زینب خانوم آمدند همان شب با حضور سید رضای معروف فامیل صیغه محرمیت رضا و زیبا خوانده شد و بالاخره بعد از این همه کشمکش رضا و زیبا به هم رسیدند دایی امیر یک واحد آپارتمان به دخترش کادو داد و در حد یک اتاق خواب چیدمانش کردند تا بعد از عروسی به منزل خودشون برند و همه این کارها از عقد محضری گرفته تا تمیز کردن آپارتمان چیدمان اتاق خوابشون لباس عروس و همه تدارکات عروسی در عرض یک روز و با همکاری همه کیمیا سبحان سارا و شوهرش شبنم و شوهرش خاله سوسن زینب خانوم و بقیه انجام شد زیبا و رضا که انگار تو شوک بودند و بالاخره روز عروسی رسید و به جای یک عروس و داماد دو عروس و داماد وارد مجلس شدند زهرا در اون لباس براق دنباله‌دار مثل فرشته‌ها بود و کیمیا و زینب خانوم شاید بیشتر از ۱۰ بار خدا را شکر کردند که زهرا اینجور عاقبت بخیر شد با ایلیایی که هم فامیل از مردونگی و صفات خوبش می‌گفتند کیمیا و سبحان به قدری روز قبل از عروسی دوندگی و خستگی داشتند که روز عروسی سبحانی که همیشه دنبال شلوغی و شیطونی بود خسته و کوفته نشسته بود فردای عروسی هم زهرا به همراه ایلیا عازم مشهد شدند سبحان هم کلید ویلای شمالش رو به رضا داد و ازش خواست چند روزی برای ماه عسل به شمال بروند ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌◍⃟🍃ꕥ࿐❤️ ‌◍⃟🍃ꕥ࿐❤️‌◍⃟🍃ꕥ࿐❤️ ‌◍⃟🍃ꕥ࿐❤️‌◍⃟🍃ꕥ࿐❤️‌◍⃟🍃ꕥ࿐❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 ‍ ✨﷽✨الهی به امیدتو 🍃🌸صبح سه شنبه تون معطر به ذکر شریف صلوات بر حضرت محمد (ص) و خاندان مطهرش 🍃🌸اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ 🍃🌸وَ آلِ مُحَمَّدٍ 🍃🌸وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ    🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ ﴿۱﴾ 🔸 (ای رسول گرامی) آیا ما تو را (به نعمت حکمت و رسالت) شرح صدر (و بلندی همّت) عطا نکردیم؟ 🔅 وَوَضَعْنَا عَنْكَ وِزْرَكَ ﴿۲﴾ 🔸 و بار سنگین (گناه) را (به اعطای مقام عصمت) از تو برداشتیم. 🔅 الَّذِي أَنْقَضَ ظَهْرَكَ ﴿۳﴾ 🔸 در صورتی که آن بار سنگین ممکن بود پشت تو را گران دارد. 🔅 وَرَفَعْنَا لَكَ ذِكْرَكَ ﴿۴﴾ 🔸 و نام نکوی تو را (به رغم دشمنان، در عالم) بلند کردیم. 🔅 فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا ﴿۵﴾ 🔸 پس (بدان که به لطف خدا) با هر سختی البته آسانی هست. 🔅 إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا ﴿۶﴾ 🔸 و با هر سختی البته آسانی هست. 🔅 فَإِذَا فَرَغْتَ فَانْصَبْ ﴿۷﴾ 🔸 پس چون از نماز و طاعت پرداختی برای دعا همت مصروف دار. 🔅 وَإِلَىٰ رَبِّكَ فَارْغَبْ ﴿۸﴾ 🔸 و به سوی خدای خود همیشه متوجه و مشتاق باش. 💭 سوره: شرح 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
هر یک صفحه از 🌱💚💚💚 @Malakeonline
روزی همه مان به هم، بی‌حساب خواهیم شد... صبر داشته باش و ببین؛ همان کسی که می‌خواست تو را زمین بزند، زمین خورده! همان کسی که می‌خواست حرمتِ تو را بشکند، تمامِ غرور و حرمتش شکسته! همان کسی که قصدِ آزارِ تو را داشت، بی دفاع شده و آزار دیده! کائنات، دست بردار نیست؛ انتقامِ ما را، از هم می‌گیرد! روزی همه مان به هم، بی‌حساب خواهیم شد... ‌‌‌‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌‌‌🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🕊🕊🕊🕊🕊 ⚠️همانا ویرانی زمین به دلیل تنگدستی مردم است و تنگدستی مردم به جهت غارت اموال آنها از طرف زمامدارانی است که به آیندۀ حکومت‌شان اعتماد ندارند ...!! 🕴 امام علی(ع) ꕥ࿐❤️🕊 https://eitaa.com/joinchat/255787356Cbbf20b395b  
متنی بسیار زیبا از پرفسور سمیعی👌 مغزِ کوچک و دهانِ بزرگ میلِ ترکیبیِ بالایی دارند کلماتی که از دهانِ شمابیرون می آید ویترینِ فروشگاهِ شعورِ شماست پس وای بر جمعی که لب را بی تامل وا کنند چرا که کم داشتن و زیاد گفتن مثلِ نداشتن و زیادخرج کردن است ‌‌‌‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌‌‌🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🕊🕊🕊🕊🕊🕊 یا فتاح یعنی کلید قلب من در دستان توست؟ بوی ناب بهشت می دهد همه ی نام های قشنگ تو ... می گذارمشان روی زخم های *د ل م* ... ꕥ࿐❤️🕊 https://eitaa.com/joinchat/255787356Cbbf20b395b  
"نَظردیگران‌درموردتوگاهی‌هیچ‌ربطی‌به‌تو‌نداره" ❣️یکی ممکنه فکر کنه تو افسرده‌ایی، بخیلی، زشتی، نامهربونی، موفق و خوشبخت نیستی و یا هر صفت ناپسند دیگه‌ایی رو به تو نسبت بده. تو روانشناسی یه اصطلاح هست که بهش میگن فرافکنی! فرافکنی یعنی افراد برای اینکه اضطراب خودشون رو کم کنن، امیالشون رو به دیگران تحمیل میکنن، یعنی فرد تمایلات ناپسند خودش رو به دیگران نسبت میده برای اینکه از احساس گناه خودش کم کنه! مثلا فردی که خودش دزده، همه رو دزد میدونه. چون نامهربونه، همه رو مثل خودش میبینه و یا چون دروغگوئه، همه رو دروغگو میدونه... وقتی راجع به فرافکنی بدونی، متوجه میشی که نظر مردم راجع به تو گاهی صرفا حاصل از تراوشات ذهنشونه! 🌱خلاصه‌ش میشه این مصرع صائب تبریزی: زندگی به مُراد همه کس نتوان کرد. 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88  
مجله‌ی بانوان ایلای
❤️❤️ #ترنم خوبه حالا امير همه چيز رو برات گفته! ماندانا - تعريف كردن اون به درد عمش مي خوره. -د
❤️❤️ ماندانا - چي؟! -آره ماني. اونا تو دل خواهرم بذر كينه و نفرت رو كاشته بودن .از يه طرف هم معتادش كرده بودن تا هيچ وقت نتونه از گروهشون جدا بشه. بعدش هم كه آوا يه مهره ي سوخته شد، جلوي چشماي من بدون توجه به التماساش اون رو كشتن. ماندانا - واي... -ماندانا تو اون لحظه دلم مي خواست با دستاي خودم منصور و لعيا رو تيكه تيكه كنم. لعيا و منصور قاتلاي اصلي آوا هستن. ماندانا - آدماي بي وجدان! -مي دوني دلم از چي مي سوزه ماندانا؟ از اين كه خواهرم به خاطر موادش حاضر شده بود از جون من هم بگذره. اونا يه اسلحه داده بودن دست آوا و گفته بودن اگه مي خواي از اين خماري در بياي بايد به خواهرت شلبك كني. ماندانا نيم خير شد. ماندانا - چي؟ -هيس ... دراز بكش. اگه بخواي حرص بخوري چيزي برات نميگما! ماندانا - باشه بابا اه. ... دراز مي كشه. ماندانا - خب بگو. آوا شليك كرد؟ -آره .در كمال ناباوري شليك كرد ماندانا. هر چند خشابش خالي بود اما اون لحظه دلم از خواهري كه بي نهايت شبيه من بود شكست. نميگم دست خودش بود، بالاخره معتادش كرده بودن ولي حداقل بايد يه لحظه درنگ مي كرد. من بهش حقيقت رو گفته بودم ولي اون با دونستن حقيقت هم بدون هيچ درنگي به طرف من شليك كرد. ماندانا - ازش دلگيري؟ -از كي؟ از آوا؟ سرش رو تكون ميده. -نه عزيزم. اونم يه بدبختي بود مثل من. با تمام شباهت هاش، زيادي غريبه به نظر مي رسيد. نمي دونم چرا نتونستم باهاش راحت باشم. ماندانا - ترنم اشتباه از تو نبود. سهم تو از خواهرت فقط يك روز بود. -رسيده ام به حس برگي كه مي داند باد از هر طرف بيايد، سرانجامش افتادن است! ماندان - ا اين جوري نگو گلم. سهم تو آخرش خوشبختيه. تلخ مي خندم. -آره حتما! ماندانا - تلخ شدي ترنم؟!تلخم كردن ماندانا. يادت نيست؟ جلوي چشماي خودت به زور من رو به اين حال و روز انداختن. من پر از اميد بودم، پر از آرزو. اونا همه چيزم رو گرفتن. ماندانا با تاسف نگاهم مي كنه و ميگه: -از اولش بگو. -پدرم قبل از ازدواج با مادرم، يكي از دوستاي صميمي پدرِ منصور بود .باورت ميشه ماندانا پدر من يه خلافكار بود كه به زور با مادرم ازدواج كرد .مادر من بر خلاف مونا از شغل پدرم با خبر بود .اون جور كه از پدر منصور شنيدم بابا به خاطر اين كه مامان راضي به ازدواج باهاش نميشد بهش تجاوز كرده بود. ماندانا - نـــه؟! -آخ !مي بيني ماندانا؟ نتونستم اينا رو تو دادگاه بگم. خيلي برام سخت بود .پدر من به مادرم تجاوز كرد. مامانِ من، يه دختر از قشر متوسط جامعه بود كه قرار بود با پسر عموش ازدواج ك . نه اينا رو پدر منصور كه يه روزي دوست صميميِ پدرِ من بود با بدترين لحن برام تعريف كرده. من حتي نمي تونم احساسي كه اون لحظه بهم دست داده رو برات بيان كنم. خيلي سخت بود ماندانا كه بفهمي پدرت اوني نبود كه تمام سال ها فكر مي كردي. ماندانا با بغض نگاهم مي كنه. ماندانا - الهي بميرم برات ترنم. چه زجري كشيدي خواهر! بلند ميشم و رو تخت كنارش دراز مي كشم. -ماندانا؟! ماندانا - جونم خواهري؟ -دلم مامانم رو مي خواد. ماندانا - همه چيز درست ميشه گلم. امير گفته اون دو تا پليس قراره بهت كمك كنن تا پيداش كني. -مي دونستي مامانم فقط به خاطر من و آوا با پدر متجاوزم ازدواج كرد؟ ماندانا همون جور كه دراز كشيدم، سرم رو به سينش مي چسبونه. اشك از گوشه ي چشمم سرازير ميشه. ماندانا - واسه ي الان ديگه بسه. يه خورده استراحت كن خواهري. -نه ماندانا. نمي تونم يه روز ديگه دوباره اون لحظه ها رو مرور كنم. برام به اندازه ي همه ي دنيا سخته. ماندانا - اگه اذيت ميشي نگو. -اذيت ميشم ماندانا ولي احتياج دارم با يكي حرف بزنم. شرمنده كه باز مزاحم تو هستم!. ادامه دارد... 🍃🍃🍃🍂🍃