May 11
🍃🍃🍃🌸🍃
گذری بر زندگی پر فراز و نشیب دختری ماه روی به نام #ایل_آی آخرین فرزند پاییز....
🍃🌸🍃
مجلهی بانوان ایلای
💞💞💞💞 قسمت اول #داستان_ایلآی به قلم #یاس به نام خداوندگار قلم قلم در دست میگیرم و مینویسم
💞💞💞
قسمت دوم
#داستان_ایل_آی
به قلم #یاس
هر موقع این آهنگ پخش میشه من پرت میشم به ۳ سال پیش
همون موقعها که محمد میگفت عاشق زنی به اسم یاس شده
یادش بخیر چقدر من ساده بهش دلداری میدادم که باید با یاس خانم صحبت کنه و از احساسش بگه
چقدر براش آرزوی خوشبختی میکردم
داشتم میرفتم موهامو سشوار بکشم که با صدای ناهنجاری ترسیدم و از جا پریدم
اسباب بازی آیدین زیر پام بود
و با اون صدای جیغ جیغش منو ترسوند
خم شدم و اسباب بازی رو برداشتم
خندیدم و گفتم
____ مثل باباشه پرشور و شر
اسباب بازی رو برداشتم با خودم به طبقه دوم رفتم
اسباب بازی رو تو اتاق مشترک آیسو و آیدین گذاشتم
با اینکه خونمون اتاق خالی داره ولی ترجیح میدم آیسو و آیدین توی یک اتاق باشن
یه بار تو تلویزیون از کارشناس شنیدم که بهتره بچهها توی یک اتاق باشند
شاید دعواشون بشه و مثل منو آیناز گیس و گیس کشی بشه
ولی همین دعواها در آینده خاطرات بامزهشون میشه که میشینن با هم تعریف میکنن و میخندن
در واقع همین دعواها کشمکشها و شریک شدنها زورکی در آینده باعث صمیمیت بینشون میشه
هرچند آیدین به زور به اتاقش میره ولی با همکاری آیسو دارم عادتش میدم
که اینجا اتاقش هستش
اتاق کمی به هم ریخته هست از وقتی که آیسو کلاس اول میره کمی شلخته شده
هرچند دقیقاً مثل خالهاش به تیپ و مد و قیافهاش میرسه
ولی در رابطه با نظم اتاقش زیاد اهمیت نمیده
وارد اتاق خودم شدم روی تخت نشستم
سشوارو به پریز پایین تخت زدم
و بدون نگاه کردن به آینه شروع به خشک کردن موهام کردم
به کمک این شامپوهای درست و حسابی و ماسکموها موهام حسابی ابریشمی و خوشبو شده
خودم از دست کشیدن به موهام لذت میبرم
فاطمه اصرار داره موهامو دکلره کنه ولی محمد مخالفه
میگه دوست دارم همینجوری که هستی بمونی
گاهی فاطمه محمد رو حاج محمد صدا میزنه
میگه انگار نه انگار که جوون امروزی هستش
اخلاقش خیلی خاصه
یه خاص دوست داشتنی که من میمیرم براش
به روز میپوشه به روز میخوره به روز میگرده ولی مثل قدیمیا میگه دوست دارم خانومم همینجوری که هست طبیعی بمونه
میگه دوس دارم زنم تو خونه باشه برام چایی دم کنه دم بغلم بشینه میگه رنگ و لعابها چیه میمالن به سرشون عینهو جوجه تیغی
محمد عاشق بچه است
با یادآوری بچه میخندم
درست از جشن تولد یک سالگی آیدین صرار داره دوباره بچهدار بشیم
هرچی میگم جفتمون جوره بزار بچهها بزرگ بشن ما هم بریم بگردیم مسافرت بریم میگه نه دوست دارم دختر زیاد داشته باشم
محمد عاشق دختره اسمشم پیدا کرده ولی به من نمیگه
میگه هر وقت مشتلق بارداریتو بهم دادی هر وقت فهمیدیم دختره اسمشو بهت میگم
موهامو با کش آبی رنگی دم اسبی میبندم
یه تاپ و شلوارک آبی آسمونی تنم کردم و به طبقه پایین رفتم
میانههای پلهها بودم که صدای زنگ در اومد
سرعتمو بیشتر کردم و قفل در رو زدم
از پنجره آشپزخونه دیدم که محمد در حالی که دست آیسو و آیدین رو در دستش گرفته مثل بچهها میخنده و گاهی مثل آیدین بالا و پایین میپره وارد حیاط شدند
به پیشوازشون رفتم و با خنده گفتم
__میبینم که بازم این آقا فسقلی مجبورت کرده بستنی پیچی بخری
محمد خندید و گفت
_ایلای خدا شاهده من انقدر سمج نبودم
این بچه به کی رفته آخه تو هم اینجوری نیستی
از سر فروشگاه تا خود خونه مجبورم کرده لی لی کنان بیام خونه
و باز با خنده گفت
_آبروم پیش در و همسایه رفت
یکیشون این دوربینهای مداربسته در خونشون رو چک کنه فرداش کلیپ لی لی بازی بنده تو استوری همه مشتریای کارخانه هستش
آیسو با هیجان گفت
__مامان خاله زنگ نزده گفته کی راه میافتن؟؟؟
دستمو روی سرش گذاشتم کمی ماساژ گونه کشیدم و گفتم
____چرا زنگ زد امشب راه میافتن
فردا صبح میرسن تهران
آیسو به عادت بچگی بالا و پایین پرید و گفت آخ جون خاله آینازم داره میاد.....
🍀کپی برداری از داستان ایل آی پیگرد قانونی و الهی دارد❌
❤️پارت روزهای تعطیل در کانال دوستانه ها❤️
لینک دوستانه ها
https://eitaa.com/chslesh1402
لینک کانال
https://eitaa.com/Mgbaely
🌺
🍃🌺🍂
🍂🍃🌺🍂🍃🌺
❤️🍂🍃🌺🍂🍃🌺🍂🍃🌺🌺۲
11.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔💯
این داستان و باید با طلا نوشت👌
گرگ عاشق شده بود
عاشق طعمه اش …
نزدیکش شد
بوییدش
بوسیدش و
با دندان گلویش را درید …
افسوس …
ذات احساس نمی شناسد…!!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
14.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌تجربه به من ثابت کرده که …
عزت نفس رابطه مستقیم با اعتماد به نفس داره
برای ساختن یک لایف استایل عالی به یک اعتماد به نفس شگفتانگیز
نیاز داری
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
5.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ حسرت گذشته را نخور ✨
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
مفهومی🌺
خودتو حقیر فرض نکن
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ خویش را بشناس
صد چندان تویی ... ✨
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
مجلهی بانوان ایلای
❤️❤️ #ترنم با كلافگي نگاهي به ترنم مي ندازه و ترنم بي تفاوت به حال خرابش ادامه ميده: -من واسه ي
❤️❤️
#ترنم
خوب مي دوني كه هست.
-بابا نم يخوام. مگه زوره؟!
دوباره عصباني ميشه:
-آره زوره! حالا هم برو به كارات برس تا اون روي من بالا نيومده.
ترنم با خشم به سمت در ميره و ميگه:
-اصلا اون مدارك ارزوني خودت. مهران و امير، بدون مدرك هم قبولم دارن.
با شنيدن اين حرف، كنترلش رو از دست ميده.
از بين دندوناي كليد شده ميگه:
-پس حدسم درست بود!
قبل از اين كه ترنم به در برسه، جلوي راهش رو سد مي كنه.
با صداي تقريبا بلندي ميگه:
-تو چي گفتي؟
ترنم با ترس ميگه:
-چته؟ چرا اين جوري مي كني؟
به بازوهاي ترنم چنگ مي زنه تا اجازه ي دور شدن رو بهش نده.
-گفتم چي گفتي؟
ترنم با صدايي كه سعي مي كنه نلرزه اما چندان هم موفق نيست ميگه:
-گفتم اون مدارك ارزوني خودت.
از لحنِ مظلومِ ترنم، دلش زير و رو ميشه و ناخواسته اون رو تو بغل خودش مي كشه.
ترنم - چي كار مي كني؟ ديوونه شدي؟
سر ترنم رو به سينه اش ميچسبونه
-آره، خيلي وقته.
تو دلش جملش رو ادامه ميده:
-ديوونه ي تو!
ترنم با مشت به سينش مي كوبه .
ترنم - ولم كن ديوونه.
بي توجه به حرف ترنم، سرش رو تو گودي گردن ترنم فرو مي كنه و به آرومي عطر تنِ ترنم رو با همه ي وجودش استشمام مي كنه. شالِ ترنماز اين همه تقلا روي شونه هاش ميفته.
-هيس ... آروم بگير بچه. من بهت اجازه نميدم هيچ جايي به جز اين جا كار كني. زور بيخود نزن!
ترنم - ولم كن لعنتي.
با شيطنت ميگه:
-مگه جات بده؟
ترنم - سروش تو رو خدا ولم كن.
نفس عميقي مي كشه و بي توجه به تقلا و سر و صداي ترنم توي دلش ميگه:
-خدايا شكرت كه از من نگرفتيش. نمي دونم واقعا چجوري مي تونستم بي ترنم دووم بيارم .خيلي سخت بود. دلش براي سياوش مي سوزه.
ترنم خسته از تقلا ميگه:
-داري كمرمو مي شكوني!
بوسه ي آرومي به سر ترنم مي زنه و محكم تر از قبل، اون رو به خودش مي چسبونه.
ترنم - سروش با توم؟
-الان چند تا قرارداد ميلياردي توي دست دارم.
ترنم - خب به من چه؟
-اگه نپري تو حرفم، ربطش به تو رو هم، روشن مي كنم.
- ...
-داشتم مي گفتم چند قرارداد چند ميلياردي دارم كه اگه جنابعالي مثل يه دختر خوب به وظايفت عمل نكني من رو متحمل ضرر بزرگي مي كني.
ترنم - ولم كن اَه . ... وقتي من نبودم چي كار مي كردي؟! حالا هم همون كار رو كن.
-وقتي تو نبودي يه مدت اشكان بود اما الان كه اشكان نيست و تو هم كه تو اين دو هفته خوب استراحتت رو كردي، بايد سر كارت برگردي.
بعد با شيطنت ادامه ميده:
-نمي خواي كه من هم از راه قانون وارد عمل بشم؟! فكرش رو كن؟ خسارت ميليارديِ اون قراردادها رو مي خواي چجوري جور كني؟
ترنم - داري تهديدم مي كني؟
مي خنده و آروم پوست گردن ترنم رو با انگشتاش لمس مي كنه.
-نه فقط دارم با زبون خودت باهات حرف مي زنم.
ترنم سرش رو عقب مي كشه و ميگه:
-اَه ... ولم كن.
خندش شديدتر از قبل ميشه.
دوستت دارم خيلي زياد. نمي ذارم دست كسي بهت برسه هر. چقدر كه دوست داري تقلا كن ولي آخرش مال خودمي !
ترنم - تو ... تو ... تو ... اَه!
-حرص نخور خانوم خانوما. زشت ميش،ي اون وقت نميام بگيرمتا!
ترنم - چه بهتر!
يه خورده ترنم رو از خودش دور مي كنه و محو صورت ترنم ميشه...
ادامه دارد..
🍃🍃🍂🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ سه راه حل برای ایستادگی در برابر چالش ها و مشکلات زندگی و کسب و کار ✨
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#داستان_آموزنده
دختری با پدرش میخواستند از یک پل چوبی رد شوند. پدر رو به دخترش گفت: دخترم دست من را بگير تا از پل رد شويم.
دختر رو به پدر كرد و گفت:
من دست تو را نميگيرم تو دست مرا بگير.
پدر گفت: چرا؟ چه فرقي ميكند؟ مهم اين است كه دستم را بگيري و با هم رد شویم.
دخترك گفت: فرقش اين است كه اگر من دست تو را بگيرم ممكن است هر لحظه دست تو را رها كنم،
اما تو اگر دست مرا بگيري هرگز آن را رها نخواهي كرد!
این دقیقا مانند داستان رابطه ما با خداوند است؛
هر گاه ما دست او را بگيریم ممكن است با هر غفلت و ناآگاهي دستش را رها كنیم،
اما اگر از او بخواهیم دستمان ما را بگيرد، هرگز دستمان را رها نخواهد كرد!
و اين يعنی عشق...
"دعا کنیم فقط خـــدا دستمونو بگیره"
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
انــســان ها
به ميزان "حقارتشان" "توهين" ميكنند.👌
به ميزان "فرهنگشان" "عشق ميورزند".
و به ميزان "كمبودهايشان" "آزارت ميدهند".
هرچه "حقيرتر" باشند، بيشتر "توهين ميكنند" تا حقارتشان را جبران كنند.
هر چه "فرهنگشان غني تر باشد"، بيشتر به ديگران "عشق ميدهند".
وهرچه "هويّتشان عميق تر باشد"، "محترمانه تر رفتار ميكنند".
به اندازه "دركشان" ميفهمند،
و به اندازه "شعورشان" به "باورها و حرف هايشان عمل ميكنند.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸