11.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔💯
این داستان و باید با طلا نوشت👌
گرگ عاشق شده بود
عاشق طعمه اش …
نزدیکش شد
بوییدش
بوسیدش و
با دندان گلویش را درید …
افسوس …
ذات احساس نمی شناسد…!!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
14.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌تجربه به من ثابت کرده که …
عزت نفس رابطه مستقیم با اعتماد به نفس داره
برای ساختن یک لایف استایل عالی به یک اعتماد به نفس شگفتانگیز
نیاز داری
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
5.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ حسرت گذشته را نخور ✨
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
مفهومی🌺
خودتو حقیر فرض نکن
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ خویش را بشناس
صد چندان تویی ... ✨
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
مجلهی بانوان ایلای
❤️❤️ #ترنم با كلافگي نگاهي به ترنم مي ندازه و ترنم بي تفاوت به حال خرابش ادامه ميده: -من واسه ي
❤️❤️
#ترنم
خوب مي دوني كه هست.
-بابا نم يخوام. مگه زوره؟!
دوباره عصباني ميشه:
-آره زوره! حالا هم برو به كارات برس تا اون روي من بالا نيومده.
ترنم با خشم به سمت در ميره و ميگه:
-اصلا اون مدارك ارزوني خودت. مهران و امير، بدون مدرك هم قبولم دارن.
با شنيدن اين حرف، كنترلش رو از دست ميده.
از بين دندوناي كليد شده ميگه:
-پس حدسم درست بود!
قبل از اين كه ترنم به در برسه، جلوي راهش رو سد مي كنه.
با صداي تقريبا بلندي ميگه:
-تو چي گفتي؟
ترنم با ترس ميگه:
-چته؟ چرا اين جوري مي كني؟
به بازوهاي ترنم چنگ مي زنه تا اجازه ي دور شدن رو بهش نده.
-گفتم چي گفتي؟
ترنم با صدايي كه سعي مي كنه نلرزه اما چندان هم موفق نيست ميگه:
-گفتم اون مدارك ارزوني خودت.
از لحنِ مظلومِ ترنم، دلش زير و رو ميشه و ناخواسته اون رو تو بغل خودش مي كشه.
ترنم - چي كار مي كني؟ ديوونه شدي؟
سر ترنم رو به سينه اش ميچسبونه
-آره، خيلي وقته.
تو دلش جملش رو ادامه ميده:
-ديوونه ي تو!
ترنم با مشت به سينش مي كوبه .
ترنم - ولم كن ديوونه.
بي توجه به حرف ترنم، سرش رو تو گودي گردن ترنم فرو مي كنه و به آرومي عطر تنِ ترنم رو با همه ي وجودش استشمام مي كنه. شالِ ترنماز اين همه تقلا روي شونه هاش ميفته.
-هيس ... آروم بگير بچه. من بهت اجازه نميدم هيچ جايي به جز اين جا كار كني. زور بيخود نزن!
ترنم - ولم كن لعنتي.
با شيطنت ميگه:
-مگه جات بده؟
ترنم - سروش تو رو خدا ولم كن.
نفس عميقي مي كشه و بي توجه به تقلا و سر و صداي ترنم توي دلش ميگه:
-خدايا شكرت كه از من نگرفتيش. نمي دونم واقعا چجوري مي تونستم بي ترنم دووم بيارم .خيلي سخت بود. دلش براي سياوش مي سوزه.
ترنم خسته از تقلا ميگه:
-داري كمرمو مي شكوني!
بوسه ي آرومي به سر ترنم مي زنه و محكم تر از قبل، اون رو به خودش مي چسبونه.
ترنم - سروش با توم؟
-الان چند تا قرارداد ميلياردي توي دست دارم.
ترنم - خب به من چه؟
-اگه نپري تو حرفم، ربطش به تو رو هم، روشن مي كنم.
- ...
-داشتم مي گفتم چند قرارداد چند ميلياردي دارم كه اگه جنابعالي مثل يه دختر خوب به وظايفت عمل نكني من رو متحمل ضرر بزرگي مي كني.
ترنم - ولم كن اَه . ... وقتي من نبودم چي كار مي كردي؟! حالا هم همون كار رو كن.
-وقتي تو نبودي يه مدت اشكان بود اما الان كه اشكان نيست و تو هم كه تو اين دو هفته خوب استراحتت رو كردي، بايد سر كارت برگردي.
بعد با شيطنت ادامه ميده:
-نمي خواي كه من هم از راه قانون وارد عمل بشم؟! فكرش رو كن؟ خسارت ميليارديِ اون قراردادها رو مي خواي چجوري جور كني؟
ترنم - داري تهديدم مي كني؟
مي خنده و آروم پوست گردن ترنم رو با انگشتاش لمس مي كنه.
-نه فقط دارم با زبون خودت باهات حرف مي زنم.
ترنم سرش رو عقب مي كشه و ميگه:
-اَه ... ولم كن.
خندش شديدتر از قبل ميشه.
دوستت دارم خيلي زياد. نمي ذارم دست كسي بهت برسه هر. چقدر كه دوست داري تقلا كن ولي آخرش مال خودمي !
ترنم - تو ... تو ... تو ... اَه!
-حرص نخور خانوم خانوما. زشت ميش،ي اون وقت نميام بگيرمتا!
ترنم - چه بهتر!
يه خورده ترنم رو از خودش دور مي كنه و محو صورت ترنم ميشه...
ادامه دارد..
🍃🍃🍂🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ سه راه حل برای ایستادگی در برابر چالش ها و مشکلات زندگی و کسب و کار ✨
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#داستان_آموزنده
دختری با پدرش میخواستند از یک پل چوبی رد شوند. پدر رو به دخترش گفت: دخترم دست من را بگير تا از پل رد شويم.
دختر رو به پدر كرد و گفت:
من دست تو را نميگيرم تو دست مرا بگير.
پدر گفت: چرا؟ چه فرقي ميكند؟ مهم اين است كه دستم را بگيري و با هم رد شویم.
دخترك گفت: فرقش اين است كه اگر من دست تو را بگيرم ممكن است هر لحظه دست تو را رها كنم،
اما تو اگر دست مرا بگيري هرگز آن را رها نخواهي كرد!
این دقیقا مانند داستان رابطه ما با خداوند است؛
هر گاه ما دست او را بگيریم ممكن است با هر غفلت و ناآگاهي دستش را رها كنیم،
اما اگر از او بخواهیم دستمان ما را بگيرد، هرگز دستمان را رها نخواهد كرد!
و اين يعنی عشق...
"دعا کنیم فقط خـــدا دستمونو بگیره"
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
انــســان ها
به ميزان "حقارتشان" "توهين" ميكنند.👌
به ميزان "فرهنگشان" "عشق ميورزند".
و به ميزان "كمبودهايشان" "آزارت ميدهند".
هرچه "حقيرتر" باشند، بيشتر "توهين ميكنند" تا حقارتشان را جبران كنند.
هر چه "فرهنگشان غني تر باشد"، بيشتر به ديگران "عشق ميدهند".
وهرچه "هويّتشان عميق تر باشد"، "محترمانه تر رفتار ميكنند".
به اندازه "دركشان" ميفهمند،
و به اندازه "شعورشان" به "باورها و حرف هايشان عمل ميكنند.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
مجلهی بانوان ایلای
💞🍃ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞 #آنلاین_کیمیا به قلم #یاس هر دو به سمت پارکینگ حرکت کردند کیمیا طبق معمول سمت م
💞🍃ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞
به قلم #یاس
حیاط زیبای آقای احمدی چنان خیره کننده بود که گلی با ذوق گفت
__وای کیمیا اینجا رو ببین چه گلهای قشنگی
اینجا چقدر قشنگه
کیمیا با لبخند گفت
_ قشنگ نیست گلی فوق العاده است و بعد رو به سبحان با ذوق فراوان گفت
_ سبحان میگم ما هم حیاطمون را اینجوری گلکاری کنیم
ببین چقدر قشنگه
همگی تقریبا ورودی حیات بودند ماشینها در حیاط آقای احمدی پارک شده بودند که صدای خنده و خوش آمد گویی آقای احمدی همه رو از دیدن باغ گلهای زیبا و دیدنی حیاط منحرف کرد
آقای احمدی به همراه یک زن جوان و بسیار خوش پوش و زیبا به پیشواز مهمانهاشون اومدند
کیمیا چشم از استخر پر از آب گرفت و در اولین نگاه به زن همراه آقای احمدی نگاه کرد
آقای احمدی با خوشرویی به همگی خوش آمد گفت
_خیلی خوش آمدید بفرمایید
حسین با آقای احمدی دست داد و گفت
_ والا محمد آقا به قدری این گلها خیره کننده است ما همه چیز یادمون رفت
همگی خندیدند
سبحان بسیار جدی و مؤدبانه با آقای احمدی دست داد
آقای احمدی دستش رو رو شونه سبحان گذاشت و گفت
____شما باید همون عاشق پیشه معروف باشید
حسن آقا با خنده گفت
_ خودشه محمد آقا و البته پسر عموی دخترم کیمیا هم میشه
خانم همراه محمدآقا به همگی خوش آمد گفت
پس از ورود به منزل کیمیا نگاهی سریع به دور تا دور خونه انداخت
و بعد دوباره نگاهش به خانوم آقای احمدی خورد
آقای احمدی رو به جمع گفت
_ ایشون همسر عزیزم ایلای هستند و بعد با اشاره به دختر همراهش گفت
_ و ایشون هم دختر گلم آیسو خانوم هستند
فکر کنم بتونه با کوثر خانوم دوست بشه
همسر آقای احمدی لبخند زیبایی کرد و گفت
_ خیلی خوشبختم شما باید زینب خانوم باشید و بعد رو به کیمیا گفت
و ایشون هم کیمیای عزیزم
و بعد رو به گلی کرد و گفت ولی ایشون رو نمیشناسم
کیمیا با لبخند گفت
_ گلی زن داداش و دوست صمیمی من هستند
و گلی با خنده نخودیاش گفت
____و البته همکلاسی
مراسم معارفه تمام شده بود
مردها با هم مشغول صحبت بودند
خانومی از مهمانها پذیرایی میکرد
و کیمیا همچنان محو تماشای همسر آقای احمدی بود
زینب خانم کمی با خجالت گفت
_ ببخشید خانم احمدی من متوجه اسمتون نشدم
خانم احمدی دوباره سخاوتمندانه لبخندی زد که صورت دلنشینش رو بیشتر دلنشینتر کرد و گفت
_ اسم من ایل آی هست
◍⃟🍃ꕥ࿐❤️
◍⃟🍃ꕥ࿐❤️◍⃟🍃ꕥ࿐❤️
◍⃟🍃ꕥ࿐❤️◍⃟🍃ꕥ࿐❤️◍⃟🍃ꕥ࿐❤️