مجلهی بانوان ایلای
💞🍃ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞 به قلم #یاس حیاط زیبای آقای احمدی چنان خیره کننده بود که گلی با ذوق گفت __وای کی
💞🍃ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞
به قلم #یاس
آقای احمدی رو به کیمیا و زینب خانم گفت
____ ایلای یعنی ماهرویی که توی ایل و فامیل تکه
کیمیا به همسر آقای احمدی خیره شد و گفت
_و چقدر هم این اسم به شما میاد خانم احمدی
شما واقعاً برازنده این اسم هستین
الای لبخندی زد و گفت
_شما لطف دارید
گلی گفت
_ این اسم ترکی هست درسته
خانم احمدی دستش رو دور شونه دخترش حلقه کرد و گفت
_ بله درسته ما ترک هستیم
زینب خانوم که میشد برق تحسین رو در چشمهاش دید گفت
_ چقدر زیبا و دلنشین
و ایلای دوباره تبسمی زد
سبحان که نزدیک کیمیا نشسته بود سرشو سمت مبل کیمیا خم کرد و گفت
__ فری جون میگم ما هم اسم دخترمون رو یه اسم ترکی بزاریم اسمهای قشنگی دارن
کیمیا نخودی خندید
صدای زنگ در بلند شد
خانمی که از مهمانها پذیرایی میکرد رو به الای خانوم گفت
_فاطمه خانوم هستن
و الای با خوشحالی پا شد و سمت در رفت
صدای تق و توق کفشهای پاشنه بلند زنی که نزدیک در بود میومد
کیمیا رو به گلی گفت
_ چقدر قشنگه نگاه کن گلی چه استایلی داره
و گلی آروم گفت
____ واقعاً تو اون کت و شلوار مشکی مثل ماه در شب تاریک میدرخشه
حقا که آقای احمدی حقشه همچین زنی داشته باشه
صدای مردی اومد که با صدای بلندی همراه خنده گفت
____الای تو رو خدا امشب این فاطمه رو اینجا نگه دار
انقدر غر زده که مغز منو خورده
و زنی با خنده گفت
_ مهدی من اینجا نمیمونم
صدای ونگ ونگ آیدین نمیذاره من بخوابم
پس بیخود دلتو صابون نزن
با ورود آقا مهدی و همسرش فاطمه خانوم همه مهمونها به رسم ادب پا شدند
آقا مهدی جلو اومد
اول از همه با حسن آقا دست داد و گفت تو رو خدا شرمندم نکنید بفرمایید خواهش میکنم
و بعد با سبحان و حسین هم دست داد و دقیقاً مثل آقا محمد رو به سبحان گفت
_ از دیدنتون خوشحالم شما حتماً همون عاشق پیشه معروف هستین
سبحان خنده دلنشینی کرد و گفت
_و شمام حتماً دوست و همکار آقای احمدی هستین که اینجور اخلاقتون شبیه همه
اونم دقیقاً همین حرفو به من زد
مردها با صدای بلند خندیدند
و الای دست رو شونه فاطمه خانوم حلقه کرد و رو به مهمانها گفت
_ایشون فاطمه جان خواهر و دوست نزدیک من هستند و همسر آقا مهدی
◍⃟🍃ꕥ࿐❤️
◍⃟🍃ꕥ࿐❤️◍⃟🍃ꕥ࿐❤️
◍⃟🍃ꕥ࿐❤️◍⃟🍃ꕥ࿐❤️◍⃟🍃ꕥ࿐❤️
#حکایت_قدیمی
💎از پیرمرد حکیمی پرسیدند: از عمری که سپری نمودی چه چیز یاد گرفتی؟ پاسخ داد:
*یاد گرفتم*
🌟که دنیا قرض است باید دیر یا زود پس بدهیم.
*یاد گرفتم*
🌟که مظلوم دیر یا زود حقش را خواهد گرفت.
*یاد گرفتم*
🌟که دنیای ما هر لحظه ممکن است تمام شود اما ما غافل هستیم.
*یاد گرفتم*
🌟که سخن شیرین، گشاده رویی و بخشش سرمایه اصلی ما در زندگیست.
*یاد گرفتم*
🌟که ثروتمند ترین مردم در دنیا کسی است که از سلامتی، امنیت و آرامش بهره مند باشد.
*یاد گرفتم*
🌟کسی که جو را میکارد گندم را برداشت نخواهد کرد.
*یاد گرفتم*
🌟که عمر تمام میشود اما کار تمام نمیشود.
*یاد گرفتم*
🌟کسی که میخواهد مردم به حرفش گوش بدهند باید خودش نیز به حرف آنان گوش دهد.
*یاد گرفتم*
🌟که مسافرت کردن و هم سفره شدن با مردم بهترین معیار و دقیق ترین راه برای محک زدن شخصیت و درون آنان است.
*یاد گرفتم*
🌟کسی که مرتب میگوید: من این میکنم و آن میکنم تو خالی است و نمیتواند کاری انجام دهد.
*یاد گرفتم*
🌟کسی که معدنش طلا است همواره طلا باقی میماند بدون تغییر، اما کسی که معدنش آهن است تغییر میکند و زنگ میزند.
*یاد گرفتم*
🌟که بساط عمر و زندگیمان را در دنیا طوری پهن کنیم که در موقع جمع کردن دست و پایمان را گم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
دور باش تا عزیز باشی 👌👌
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
میدونم نگاهم میکنی
میدونم بهترین ها رو برام در نظر گرفتی
من از ته قلبم باور دارم به رحمت و حکمتت...
خدایا شکرت🙏
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🌸🍃
گذری بر زندگی پر فراز و نشیب دختری ماه روی به نام #ایل_آی آخرین فرزند پاییز....
🍃🌸🍃
مجلهی بانوان ایلای
💞💞💞 قسمت سوم #داستان_ایل_آی به قلم پاک #یاس خیلی خوشحالم که آیسو عاشق خاله و دختر خالشه خوبه که
💞💞💞
قسمت#۴
#داستان_ایل_آی
به قلم پاک #یاس
همونجور که نگاه میکرد تا واکنش منو ببینه گفت
_آره خانم بهرامی
__پس بالاخره برگشت ایران
____آره برگشته اونم با یک عدد شوهر خارجی
____من تو این سالها هیچ سوالی از تو و مامان مهتاب نپرسیدم که یه وق سو تفاهم نشه ولی واقعا چی شد کجا بود واسه چی رفته بود
__رفت سوئیس پیش دایی عطا
درسش ادامه داد دکتراشم گرفت
____عه واقعا خوش به حالش پس خانم دکتر شده
____اون دکترم بشه بازم همون سارای خودخواه و مغرور
من میشناسمش بهتر از هر کسی
_دختر خوبی بود ولی یکم این اخلاقاش خاص بود
پا شدم و دوباره برا محمد جایی ریختم و صحبتمو ادامه دادم
_چقد منو بابت صحبت با خانم رضایی سرزنش کرد گفت شان ما نیس با آبدارچی صحبت کنیم
__آره همینجوریه
داشتم چایی محمد جلوش میزاشتم تا دوباره برم سر جام بشینم که دستمو گرفت و مجبورم کرد کنارش بشینم
دستشو دور گردنم حلقه کرد به خودش نزدیک کرد و تو چشام نگاه کرد لبخند پر محبتی زد و گفت
_خوشحالم که با اون ازدواج نکردم و تو قسمتم شدی
با ناراحتی گفتم
____محمد میگم من بیام خاله مهناز ناراحت نمیشه
خودت میدونی تو این سالها هر جا من بودم اون ترجیح داده یا نباشه یا دور از من باشه و باهام حرف نزنه
محمد دوباره دستشو تنگتر کرد و گفت
____یه لیوان آب میخوره ناراحتیش درست میشه
با خنده نگاش کردم اونم خندید و گفت
_والا بزار ناراحت بشه برام مهم نیس
ببین ایلای من از اول همین بودم منظورم اینه که اخلاق منو همه میدونستن همین خاله مهناز و مامان به زور منو سارارو بهم نزدیک کردن که مثلا مهرمون تو دل هم بشینه
مهدی از همون اول رک و راست گفت بهم نمیخوریم ولی بخاطر چه میدونم رودرواسی بود چی بود زیاد مخالفت نکردی سر جمع نامزدی ما ۳ ماه طول نکشید که فهمیدم با خودم تعارف که ندارم به قول قدیمیا علف باید دهن بزی شیرین بیاد که هر کاری کردم نیومد که نیومد
وقتیم به همه اعلام کردم نمیخام و نمیتونم نه تو بودی نه هیچ کس دیگه
پس خودتو اذیت نکن ریلکس باش
چشماش بین چشمام و اعضای صورتم در گردش بود که دوباره کمی منو به خودش نزدیک کرد و گفت
_قلب من برای همیشه جایگاه تو ایلای خانوم
صورتشو نزدیک کرد و از ........
خندیدم و تو دلم باز هم صدقه کنار گذاشتم
ولی گاهی قسمت ها و اتفاق ها زورشون بیشتر ازین صدقه هاست
گردش دوران تورو اینقدر به درو دیوار میکوبه که راضی به قضای روزگار بشی
مثل پرنده ای که تو قفس افتاده باشه مدام میپری خودتو به دیواره های قفس میزنی اینقد خودتو میکوبی به این ور و اون ور که آخرش از نفس میافتی و راضی میشی
با خودت میگی باشه فلک اونی که خودم میخواستم ولش فقط دیگه کمتر اذیتم کن
همین خانم بهرامی چقدر سعی کرد نظر محمد رو به خودش جلب کنه
چقدر محمد رو دوست داشت
شاید تو رویاهاش با یاد محمد میخوابید با محمد بیدار میشد
حتی یه مدت غرورشم زیر پا گذاشت
خودشو به محمد نزدیک کرد
ولی وقتی دید دل محمد با اون نیست
اونم درست مثل همون پرنده راضی به قسمتش شد
شایدم از ایران رفت تا دوباره چشم تو چشم محمد نشه
ولی هیچکس به اندازه اون دختری که نه حمایت شوهرش رو داره نه حمایت خانوادهاش اذیت نمیشه
من همیشه دعا میکنم خداوند شوهر خوب قسمت دخترا بکنه
ولی اگه به هر دلیلی دخترا شوهر خوب نداشتن
دعا میکنم پدر خوب برادر خوب مادر خوب و حمایتگر داشته باشن
خدا ما زنا رو لطیف آفریده
طاقت جنگیدن با سرنوشت رو نداریم
سعی میکنیم خودمون رو قوی نشون بدیم
ولی یه چیزایی تو ذات آدماست
و ذات یک زن همیشه خواهان یک حامی هستش
و چه بهتر که اون حامی شوهری مثل محمد باشه
🍀کپی برداری از داستان ایل آی پیگرد قانونی و الهی دارد❌
❤️پارت روزهای تعطیل در کانال دوستانه ها❤️
لینک دوستانه ها
https://eitaa.com/chslesh1402
لینک کانال
https://eitaa.com/Mgbaely
🌺
🍃🌺🍂
🍂🍃🌺🍂🍃🌺
❤️🍂🍃🌺🍂🍃🌺🍂🍃🌺🌺۴