فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕عشق جانم
بودنت را دوست دارم ♡♡♡
ثانیه به ثانیه ؛ نفس به نفس💕
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
نگید "بمون نرو"مثل #شهریار بهش بگید؛
🕊♥️گر مرا ترک کنی ، من ز غمت میسوزم♡♡
آسمان را به زمين ، جان خودت
🕊♥️می دوزم♡♡
گر مرا ترک کنی ، ترک نفس
خواهم کرد
🕊♥️بی وجودِ تو بدان خانه قفس
خواهم کرد
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انقضای دوست داشتنت💕
پایان جان من است
پایبندم تا پای #جان به تمامت..💕
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣ﺍﻭﻣﺪﻥ ﻫﯿﭽﮑﺲ
ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﯽ
ﺑﯽ ﺣﮑﻤﺖ ﻧﯿﺴﺖ ....
ﯾﺎ ﻣﯿﺸﻪ ﻓﺮﺩ ﺯﻧﺪﮔﯿـــــﺖ
ﯾﺎ ﻣﯿﺸﻪ ﺩﺭﺱ ﺯﻧﺪﮔﯿـــــﺖ
❣عشق ، انسان را داغ میکند !
و دوست داشتن ،
انسان را پخته میکند !
هر داغی روزی سرد میشود
ولی هیچ پخته ای،
دیگر خام نمیشود ....!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🍀وقتی گلی شکوفه نمی دهد،
گل را عوض نمی کنند،
بلکه شرایط رشدش را
فراهم می سازند.
🍀اگر موفق نشدی،
هدفت را تغییر نده
مسیر حرکتت راعوض کن...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
نه تو می مانی و نه اندوه ،
و نه هیچ یک از مردم این آبادی!
به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه ی شادی که گذشت،
غصه هم می گذرد،!
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند،
لحظه ها عریانند . به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز…
سهراب.
꧁🦚 @az_tanhaiy 🦚꧂
مجلهی بانوان ایلای
ـ خوبه تو هم؛ حالا كه كسي اين جا نيست. پيمان: ـ از دست تو. اعصاب كه برام نمي ذاري. قرار شده تا روز
آره داداش.
پيمان :
ـ چه بي سر و صدا. ما اصلا متوجه نشديم.
ـ ديدم دارين حرف مي زنيد گفتم مزاحم نشم.
نريمان:
ـ اشتباه كردي خواهري. مگه آدم قحطه من با اين دراكولا حرف بزنم.
پيمان:
ـ خوبه تا چند ثانيه پيش داشتي مي زدي.
نريمان:
ـ اون هم تو مجبورم كرده بودي. هي نريمان نريمان مي كردي دلم برات سوخت.
پيمان پوزخندي مي زنه. نمي دونم چرا حوصله ي بحث پيمان و نريمان رو ندارم .سرم رو به شيشه ي ماشين تكيه مي دم و به پياده روها زل مي
زنم. نريمان:
ـ كجايي خواهري؟
ـ غرق در سياهي هاي اين شهر.
نريمان:
ـ خوبي ترنم؟
ـ بيشتر از هميشه.
پيمان:
ـ چرا لحنت اين قدر غمگينه؟
ـ غمگين نيستم. غم نديدي كه به حال الانم مي گي غمگين.
پيمان:
ـ نكنه ديشب باز كابوس ديدي؟
ـ تازگي ها فهميدم كه كابوس هاي شبانه شرف دارن به كابوس هاي روزانم.
نريمان:
ـ اين جوري نگو. هنوز هم شبا كابوس مي بيني؟
ـ خيلي وقته كه كابوس هام رنگ حقيقت گرفتن. ديگه فقط شبا كابوس نمي بينم، لحظه به لحظه ي زندگيم پر شده از كابوس.
نريمان:ترنم چرا يهويي اين قدر عوض شدي؟
ـ عوض نشدم داداش. همونم، همون ترنم، فقط دل شكسته تر از قبل.
نريمان:
ـ تو كه حالت خوب بود؟
ـ هنوز هم خوبم.
نريمان:
ـ پس چرا اين قدر دلگيري؟
ـ دلگير نيستم داداش، دلمرده ام. ديگه دلي برام نمونده كه بخوام باهاش گير باشم.
نريمان:
ـ ترنم مي دونم توي اين چند روز خيلي اذيت شدي، غفلت ما كار دستت داد؛ اما باور كن نه من نه پيمان هيچ كدوم نمي خواستيم اين جوري
بشه.
ـ نريمان من از دست شماها ناراحت نيستم، شما كه نمي دونستين منصور پيدام مي كنه و اون اتفاقا ميفته.
پيمان:
ـ ما نبايد ريسك مي كرديم.
آهي مي كشم و مي گم:
ـ بي خيال.
لبخند تلخي رو لبام مي شينه. اين روزها فقط مي خوام يه چيز رو بدونم، سروش مي دونه لعيا دختر خاله ي كسي هستش كه عاشقشه؟ آهي مي
كشم و بي حرف به بيرون نگاه مي كنم. مي دونم پيمان و نريمان از لحن غمگينم ناراحتن؛ اما واقعا دست خودم نيست. حواسم به بيرون نيست،
اون قدر مغزم پر از اتفاقات اخيره كه جايي براي فكر كردن به چيزاي جديد ندارم. چشمم به سرنشيناي يه پژو ميفته كه سعي دارن از ما سبقت
بگيرن. همه شون پسر هستن. يكي از پسرا بهم چشمك مي زنه يه بوس برام مي فرسته. با بي تفاوتي نگام رو ازش مي گيرم و به رو به رو خيره
مي شم. نريمان با خشم مي گه:
ـ خوبه والا.
پيمان:
ـ چي؟
نريمان :
ـ مي بينن دو تا پسر تو ماشين نشسته ها، باز هم دست از سر دختراي مردم بر نمي دارن!
پيمان:ـ كيا رو مي گي؟
نريمان:
ـ همين پژويي كه الان از ما سبقت گرفت. ما رو با چغندر اشتباهي گرفتن. حيف كه توي ماموريتم؛ وگرنه حالشون رو حسابي مي گرفتم.
پيمان:
ـ آدماي تازه به دوران رسيده به همينا مي گن ديگه، جنبه ندارن!
نريمان:
ـ ترنم يه چيزي بگو.
ـ چي بگم؟
نريمان:
ـ اگه قرار بود من بگم تو چي بگي كه ديگه نمي گفتم يه چيزي بگو.
ـ آخه حرفي واسه ي گفتن ندارم.
نريمان:
ـ فكر كنم به يه تعمير اساسي نياز داري!
شونه اي بالا مي ندازم و هيچي نمي گم. پيمان:
ـ ترنم الان بايد شاد باشي. داري بر مي گردي پيش كسايي كه بي صبرانه منتظرت هستن.
»چه فرقي داره؛ پشت ميله ها باشي يا تو خيابون هاي شهر در حال قدم زدن، وقتي آرزوهات توي حبس باشند«!
ـ شرمنده اما نيستن.
نريمان:
ـ اونا ازت متنفر نيستن ترنم. هر چي كه بشه باز هم اونا خونوادت هستن.
ـ ديگه هيچي برام مهم نيست.
پيمان:
ـ كجا برم؟
ـ يه راه دور، يه مسير بي مقصد، يه جاده ي بي انتها، سراغ داري؟
نريمان:
ـ ترنم.
با ناله مي گم:
ـ چيه داداشي؟...
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🍂🍃