eitaa logo
مجله‌ی بانوان ایلای
8هزار دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
6.1هزار ویدیو
2 فایل
💥ِانَّ مَعَ العُسرِیُسرا💥 کپی برداری از روایت های منتشر سده در کانال حرام میباشد نویسنده راضی نیست و در صورت مشاهده پیگرد قانونی و الهی دارد⚖ ⭕️رزرو تبلیغات https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃🍃🌸🍃 گذری بر زندگی‌ پر فراز و نشیب دختری ماه روی به نام آخرین فرزند پاییز.... 🍃🌸🍃
💞💞💞💞 قسمت اول به قلم به نام خداوندگار قلم قلم در دست می‌گیرم و می‌نویسم و از خدا می‌خواهم در این راه راهنمایم باشد و قطعاً اختیاردار قلم خداست اوست که می‌نویسد.🌱 دلم همچون قلم آمد در انگشتان دلداری🍃 که امشب می‌نویسد زی نویسد باز فردا ری🍃 قلم را هم تراشد او رقاع و نسخ و غیر آن🍃 قلم گوید که تسلیمم تو دانی من کیم باری🍃 گهی رویش سیه دارد گهی در موی خود مالد🍃 گه او را سرنگون دارد گهی سازد بدو کاری🍃 به یک رقعه جهانی را قلم بکشد کند بی‌سر🍃 به یک رقعه قرانی را رهاند از بلا آری🍃 کر و فر قلم باشد به قدر حرمت کاتب🍃 اگر در دست سلطانی اگر در کف سالاری🍃 سرش را می‌شکافد او برای آنچ او داند🍃 که جالینوس به داند صلاح حال بیماری🍃 نیارد آن قلم گفتن به عقل خویش تحسینی🍃 نداند آن قلم کردن به طبع خویش انکاری🍃 اگر او را قلم خوانم و اگر او را علم خوانم🍃 در او هوش است و بی‌هوشی زهی بی‌هوش هشیاری🍃 نگنجد در خرد وصفش که او را جمع ضدین است🍃 چه بی‌ترکیب ترکیبی عجب مجبور مختاری🍃   _از شعرم خوشت اومد ؟؟ _خوبه از مولاناست درسته؟؟ _ آره من عاشق اشعارشم خیلی قشنگه مولانا جوری با خدا دوست بوده که انگار من با تو دوستم نخند در همین حد صمیمی و راحت _آره منم دوسش دارم کاش از اول می‌دونستم شعر و ادبیات مورد علاقه منه البته نه که نه نه که ندونم می‌دونستم ولی آدم تو اون دوران اوصولاً تو انتخاب رشته سعی می‌کنه رشته‌ای رو انتخاب کنه که بازار کاریش خوب باشه خصوصاً ماها که وضعیت مالیمون خوب نبود همیشه این مورد در نظر میگیریم _آره بچه‌هایی که از لحاظ مالی و حمایتی از سمت خانواده‌هاشون فول هستند معمولاً پی علاقه‌شون میرن مهم اینه که الان فهمیدیم حالا تعریف کن مو به مو __باشه رییس تویی اول از حال و هوای خوب اون روزا میگم از پنجره آشپزخانه به حیاتمون نگاه می‌کردم از اون روزهای پاییزی زیبا که آسمون آبی داشت و تیکه ابرهای سفید مثل بالشتک‌های کوچیک پخش شده بودند فضای آبی دلنشین آسمون لبخند بی‌اختیاری روی لبام نشست من متولد پاییزم شاید به خاطر همینه که پاییزو دوست دارم شایدم این همه رنگ‌های زیبا و صدای هوهوی باده که دل من رو برده هرچی که هست زیباست گوشیمو برداشتم و آهنگ مورد علاقه محمد رو پلی کردم دستمو بردم زیر موهام و تکونی بهشون دادم بوی خوش شامپو تو دماغم پیچید هنوز موهام نم داره و کف سرم یخ کرده قوریو برداشتمو مثل هر روز یه قاشق چای یک دونه هل یه دونه میخک آب جوشو باز کردم و قوریو گذاشتم روی کتری گل گلی خوشگلم که حالتش منو یاد زنای تپل بامزه می‌اندازه آهنگ شروع به خوندن کرد و منم زیر لب مزمه می‌کردم خیلی دوسش دارم یادش بخیر اولین بار این آهنگ تو ماشین محمد شنیدم چقد اون روز حس خوبی پیدا کردم 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌺🍃 چشم من پی تو گشته حیران از همه به غیر تو گریزان چشم تو شبی ستاره باران آسمان شده خلاصه در آن من از تمام دنیا شبی بریدم تو را که دیدم میان چشم مستت چه ها ندیدم تورا که دیدم غم تورا همان شب که دل سپردم به جان خریدم قسم به جان تو من به جان رسیدم تو را که دیدم ..... فرهادم که بردم از دل غم را شیرینی ولی نمیزنی دلم را آرامش کنار تو معنا شد دنیایم کنار تو زیبا شد من از تمام دنیا شبی بریدم تورا که دیدم میان چشم مستت چه ها ندیدم تو را دیدم غم تورا همان شب که دل سپردم به جان خریدم قسم به جان تو من به جان رسیدم تورا که دیدم 🍀کپی برداری از داستان ایل آی پیگرد قانونی و الهی دارد❌ ❤️پارت روزهای تعطیل در کانال دوستانه ها❤️ لینک دوستانه ها https://eitaa.com/chslesh1402 لینک کانال https://eitaa.com/Mgbaely 🌺 🍃🌺🍂 🍂🍃🌺🍂🍃🌺 ❤️🍂🍃🌺🍂🍃🌺🍂🍃🌺🌺🌺
سلام وقت همگی بخیر خواهریا دوس جونیا یه سری مشکلات برای کانال پیش اومد که اینجا جاش نیس بیان کنم ...در هر حال از امروز به امید خدا هر روز به طور مرتب داستان ایل_آی رو خواهیم داشت بابت وقفه پیش اومده غدرخواهی میکنم ولی میدونم عاشق ایل_آی میشید😍😜 از پارت اول شروع میکنم 😃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ویدئو دعای امام صادق (ع) در حق محبّان و شیعیان اهل بیت (ع) استاد فروغی تصویری دقیقه 1:07 حجم: 3.00مگابایت 🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤😏🖤
. هرگز فکر نکنید فلان مرحله زندگی بگذرد ، همه چیز درست می شود . از همه چالش ها لذت ببرید هنر زندگی دوست داشتن مسیر زندگی است… 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 داستان دخترک و پیر مرد.... 🍃🍃🍂🍃
مجله‌ی بانوان ایلای
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 داستان دخترک و پیر مرد.... 🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 📖داستان کوتاه در روستایی کشاورزی زندگی می کرد که پول زیادی را از پیرمردی قرض گرفته بود و باید هرچه زودتر به او پس می داد کشاورز دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد کشاورز نمی تواند پول او را پس بدهد معامله ای پیشنهاد داد او گفت اگر با دختر کشاورز ازدواج کند بدهیش را خواهد بخشد دختر از شنیدن این حرف به وحشت افتاد پیرمرد کلاه بردار برای اینکه حسن نیت خود را نشان بدهد گفت: اصلا یک کاری می کنیم من یک سنگریزه سفید و یک سنگریزه سیاه در کیسه ای خالی می اندازم دختر تو باید با چشمان بسته یکی از این دو را بیرون آورد اگر سنگریزه سیاه را بیرون آورد باید همسر من بشود و بدهی بخشیده می شود و اگر سنگریزه سفید را بیرون آورد لازم نیست که با من ازدواج کند و بدهی نیز بخشیده می شود اما اگر او حاضر به انجام این کار نشود باید پدر به زندان برود این گفت و گو در جلوی خانه ی کشاورز انجام شد زمین آنجا پر از سنگریزه بود پیرمرد خم شد و دو سنگریزه برداشت دختر که چشمان تیزبینی داشت متوجه شد که او دو سنگریزه ی سیاه از زمین برداشته است ولی چیزی نگفت ! سپس پیرمرد از دخترک خواست که یکی از آنها را از کیسه بیرون آورد تصور کنید اگر شما آنجا بودید چه کار می کردید؟ چه توصیه ای برای آن دختر داشتید؟ اگر خوب موقعیت را تجزیه و تحلیل کنید می بینید که سه امکان وجود دارد: 1ـ دختر جوان باید آن پیشنهاد را رد کند 2ـ هر دو سنگریزه را در آورد و نشان دهد که پیرمرد تقلب کرده است 3ـ یکی از آن سنگریزه های سیاه را بیرون آورده با پیرمرد ازدواج کند تا پدرش به زندان نیفتد لحظه ای به این شرایط فکر کنید هدف این حکایت ارزیابی تفاوت بین تفکر منطقی و تفکری است که اصطلاحا جنبی نامیده می شود معضل این دختر جوان را نمی توان با تفکر منطقی حل کرد. به نتایج هر یک از این سه گزینه فکر کنید اگر شما بودید چه کار می کردید؟ و این کاری است که آن دختر زیرک انجام داد: دست خود را به داخل کیسه برد و یکی از آن دو سنگریزه را برداشت و به سرعت و بدون اینکه سنگریزه دیده شود وانمود کرد که از دستش لغزیده و به زمین افتاده پیدا کردن آن سنگریزه در بین انبوه سنگریزه های دیگر غیر ممکن بود در همین لحظه دختر گفت: آه چقدر من دست و پا چلفتی هستم ! اما مهم نیست اگر سنگریزه ای را که داخل کیسه است درآوریم معلوم می شود سنگریزه ای که از دست من افتاده چه رنگی بوده است.... و چون سنگریزه ای که در کیسه بود سیاه بود پس باید طبق قرار، سنگریزه ی گم شده سفید باشد پیرمرد هم نتوانست به حیله گری خود اعتراف کند و شرطی را که گذاشته بود به اجبار پذیرفت و دختر نیز تظاهر کرد که از این نتیجه حیرت کرده است نتیجه ای که 100 درصد به نفع آنها بود 1ـ همیشه یک «راه حل» برای مشکلات پیچیده وجود دارد 2ـ این حقیقت دارد که ما همیشه از زاویه ی «خوب» به مسایل نگاه نمی کنیم 3ـ همه ی شما می توانید سرشار از «افکار و ایده های مثبت و تصمیم های عاقلانه» باشید.     🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 کیمیا... 🍃🍃🍂🍃
مجله‌ی بانوان ایلای
💞🍃ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞 #آنلاین_کیمیا به قلم #یاس زینب خانوم رو به حسین گفت ____مادر جان ببین من عیب و ا
💞🍃ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞 به قلم هر دو به سمت پارکینگ حرکت کردند کیمیا طبق معمول سمت ماشین شاسی بلند مشکی سبحان می‌رفت که سبحان گفت __ اون نه امشب دوست دارم با این یکی بریم کیمیا به سمت ماشین اسپرت کوپه سبحان رفت و گفت __ چی شده امشبپسر عموی من هوای اینو کرده __ همینجوری خیلی وقته سوارش نشدم دوباره گوشی کیمیا زنگ خورد و این بار گلی بود که می‌گفت __میدونم مشغول چی هستی ولی اگر زحمتی نیست بیایید ما رسیدیم کیمیا هینی کشید و گفت ___ وای سبحان مامان اینا رسیدن ما هنوز از خونه خارج نشدیم سبحان استارت زد و گفت __راهی نیست که ۵ دقیقه‌ای می‌رسیم و درست ۷ دقیقه بعد سر قرار بودند حسین سوتی کشید و گفت __دارندگی و برازندگی که میگن همینه‌ها هر روز یه ماشین سوار میشن اون وقت منو گلی هنوز درگیر قسط‌های این لگن هستیم گلی با اعتماد به نفس جلو اومد و گفت __ مبارکت باشه سبحان اینو رو نکرده بودی ماشین خوشگلیه ولی هیچ چیز سالار ما نمی‌شه و بعد دستش روی ماشین خودشون گذاشت زینب خانم که داخل ماشین نشسته بود سرش رو از پنجره بیرون آورد و گفت __بچه ها یه جوری وسط خیابون وایسادین میگین می‌خندین که انگار سال‌ها همو ندیدین بابا دیرمون شده حسین نگاهی به ساعت انداخت و بعد نمایشی رو سرش زد و گفت _همش تقصیر شما دوتاست کیمیا با خنده گفت __وا داداش به ما چه دوباره همگی با خنده راه افتادند و ۱۵ دقیقه بعد جلوی در منزل آقای احمدی بودن همگی دستی به سر و روشون می‌کشیدند تا لباس‌هاشون رو مرتب کنن گلی خندید و گفت _ انگار داریم میریم پیش آقا ناظم مدرسه ببین چه جوری هممون هول کردیم همه خندیدند و کوثر با اعتماد به نفس فراوان گفت __ از الان گفته باشم اگه دخترش از این لوس نونورها باشه من حالشو می‌گیرم زینب خانوم ضربه آرامی به سر کوثر زد و گفت __من نمی‌دونم این چه شباهتیه بین این بچه و رضا هرچی رضا ریخته این بچه پشت سرش داره جمع می‌کنه حالشو می‌گیرم چیه کوثر با ادب باش به ما ربطی نداره بچه‌اش لوسه یا نه دو ساعت اینجاییم ببینم می‌تونی آبرومونو ببری یا نه حسین زنگ زد و بلافاصله در با خوش آمد گویی آقای احمدی باز شد.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌◍⃟🍃ꕥ࿐❤️ ‌◍⃟🍃ꕥ࿐❤️‌◍⃟🍃ꕥ࿐❤️ ‌◍⃟🍃ꕥ࿐❤️‌◍⃟🍃ꕥ࿐❤️‌◍⃟🍃ꕥ࿐❤️
. توی رفت و آمداتون دقت کنید همنشینی با یه آدم اشتباه ممکنه توی ظاهر چیزی نباشه ولی ممکنه سال‌ها شمارو از زندگی عقب بندازه دوباره تکرار میکنم سال‌ها .... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
1_7946300888.mp3
6.93M
‌ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸