فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میدونی چیه🫧
برا خودت زندگی کن این مردم هر روز
یه آدم جدید یه شخصیت جدید ازت میخوان
خودت باش و برا خودت زندگی کن حرف
مردم رو رها کن بذار هر چی میخوان بگن🤍
.
.
🪴🌳🌞🌿🪴🌳🌞🌿🪴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شنیدی میگن ایشالله
خونه دلت بزرگ باشه؟!
بعضی ها خونه زندگیشون بزرگه
بعضیا ماشینشون ،
بعضیا اطاقشون ،
بعضیا دماغشون ،
بعضیا لباسشون ،
بعضیا ویلاشون ،
بعضیا فامیلشون.
اما دل بزرگ کم پیدا میشه ...
خیلی ها حسرت میخورن به
نداری وخونه کوچیک و نداشته هاشون
اما تا حالا یکبارم نشده ببینن خونه
دلشون چقدر میارزه ، تا حالا نگاه
نکردن ببینن کی رو میشه تو خونه
دلشون جا بدن....
خونه دلتون بسپارین به صاحب
خونه ا
🪴🌳🌞🌿🪴🌳🌞🌿🪴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه دروغ بزرگیست !
زمان همه چیز را حل میکند...
زمــــان
فقط موهایمان را سفید کرد
زخمهایمان را کهنه
و دردمان را بزرگتر
دلتنگیمان را بیشتر
روزگارمان را سیاه تر ...!
بیزارم از هر دردی که درمانش
"زمان" است.
زمانی که دق مـﮯدهد تا بگذرد ...
"حسین پناهی"
🪴🌳🌞🌿🪴🌳🌞🌿🪴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوست عجب امنیت خوبی ست …
میتوانی با او خودِ خودت باشی …
میتوانی دردهایت را …
هرچندناچیز …
هرچند گران …
بی خجالت با او در میان بگذاری …!
از حماقت هایت بگویی …
دوست انتخاب آزاد توست،اختیار توست …!
نامش را در شناسنامه ات نمی نویسند …!
نامت را در شناسنامه اش نمی نویسند …!
دوست عرف نیست …
عادت نیست …
معذوریت نیست …
دوست از هر نسبتی مبراست …!
دوست سایبان دلچسبی ست ،
تا خستگی ات را با او به فراموشی بسپاری …!
به سلامتی همه دوستهای خوب . .
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
شما زنها خوشبختید!
چون بلدید خام را پخته کنید، طعمهای بد را چشیدنی کنید، زخمها را ببندید.دکمههای افتاده را بدوزید؛لکه ها را ببرید، آلودگیها را بشویید، اشکها را پاک کنید،سامان بدهید به نا بسامانیها و منظم کنید، بی نظمیها را.با بغض توی گلو لبخند بزنید با کمر درد، خرید کنید.با خواب آلودگی، کاردستی ناتمام کودکمان را کامل کنید. لبهایمان را رنگ شادی بزنید
و با پشت صاف و گردن افراشته مستقیم در چشمهای زندگی نگاه کنیدو بگویید تو هر چقدر سخت باشی، زندگی! من از تو سر سخت ترم .شما زنها فقط زندگی را نمیسازید.شما خودِ زندگی هستید.
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
شروع داستان زیبا و هیجان انگیزه #رویای_زندگی
🥀وقتی یازده سالم بود منو به مردی هفتاد ساله که زنش مرده بود شوهر دادن به همین سادگی ….
نه کسی نظر منو پرسید نه صلاحم رو در نظر گرفت آقام کارگری ساده بودو در آمد کمی داشت پس وقتی زن های محلی منو برای اون پیر مرد پولدار در نظر گرفتند نه نگفت....
🍃🌸
مجلهی بانوان ایلای
🍃🍃🍃🌸🍃 #برشی_از_یک_زندگی #رویای_زندگی #قسمت_اول 🍃🍃🌸🍃 وقتی یازده سالم بود منو به مردی هفتاد سال
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#برشی_از_یک_زندگی
#رویای_زندگی
#قسمت_دوم
🍃🍃🌸🍃
آقام از جاش جم نخورد سرشم بالا نکرد بلقیس سلام زیر لبی کرد و منتظر شد ..
بازم آقام تکون نخورد او به زور خودشو از ایوون بالا کشید و گفت چه خبر عبدالله.من و ربابه با کنجکاوی گوش وایسادیم تا بفهمیم بلقیس برای چی اومده ولی او سرش را نزدیک آقام برد و آهسته زیر گوشش حرف می زد …..
تا بالاخره صداشو بلند کرد که چرا چونت روبالا میندازی؟….
دخترت تو روغن و عسل می افته به مال منال می رسه انوقت تو ناز می کنی
فقط بسه که حاجی رو راضی کنه ….
آقام دستی به ریشش کشید و گفت نه نمیدم حاجی خیلی پیره خونه شم خیلی شلوغه همه ی بچه هاش با عروس و داماد تو خونه ی اونن نه نه نمیدم.
بلقیس چند دندون محکم به سقزش زد و با صدای بلند گفت ای بابا بچه هاش چیکار به دختر تو دارن سرشون به کار خودشونه
حاجی یکی رو می خواد که تر و خشکش کنه پولم می ده حالا دیگه توام کشش نده بگو چقدر می خوای؟
آقام با کسالت صورتش رو خاراند و سرش رو میون دو پا فرو کرد ولی حرفی نزد….
بلقیس با بی حوصلگی داد زد ای بابا حرف بزن دیگه یا آره یا نه…والله تو سر سگ بزنی دختر پیدا میشه، چقدر لفتش میدی؟ یک کلام به صد کلام بگو چقدر می خوای؟
آقام ساکت بود و سرش رو بلند نمی کرد ..بلقیس چادرش رو جمع و جور کرد دوباره چند دندان به سقزش زد و سرش رو به علامت اینکه چی شد تکون داد و گفت: خوب؟خوب؟
آقا جون صورتش پر از غم بود سیگارش رو از زیرگلیم در آورد و چند بار محکم به زمین زدتا توتونش فشرده تر بشه بعد زبونش رو کشید کنار اون و در همون حال گفت:چه عجله ای داری حالا صبر کن .بلقیس با بی حوصلگی دستهاشو کوبید رو هم و گفت :یا میدی یا نمیدی بگو چقدر می خوای حاجی منتظره بگو بهش بگم .
آقام سیگارش و روشن کرد و پوک محکمی به اون زد و گفت: برو بپرس چقد میده ؟بلقیس این حرف رو به علامت رضایت گرفت و از جا پرید و در حالیکه نمی توانست جلوی خوشحالی خودش رو بگیره پرسید: بگو چقدر می خوای من به حاجی میگم اگه قبول کردبهت خبر میدم اگه نکرد میرم سراغ یکی دیگه…
آقا جون شانه ها رو بالا انداخت و گفت :من نمیگم برو بپرس اگه صلاح دیدم میدم وگر نه برو سراغ یکی دیگه چه بهتر.بلقیس سرش رو برد جلو و با شیطنت گفت ده تومن خوبه ؟بهش بگم؟
آقا جون چشمش برق زد و کمی جا به جا شد بعد پوک دیگری به سیگارش زد گفت : نه مرتیکه پیره نه به این قیمت نمیدم .بلقیس همان طور که سقر می جوید گفت پانزده تومن می خوای بده می خوای نده !این آخرشه به جدم زهرا من به فکر این بچه ی بی مادرم واسه ی رضای خدا می خوام سر و سامون بگیره اگه کار تمومه بگو برم به حاجی بگم اگه گفت باشه که میام اگه نه چیزی که فراوونه دخترمیرم سراغ یکی دیگه.اون منتظر جواب آقام نشد بدون خدا حافظی با عجله رفت .من و ربابه با هم گوش می دادیم ولی هر دو می دانستیم که منظور اونا منم.
❤️❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به غَیر از آن نَمازی که شکستَش یادِ اَبرویَت
تَمامِ سُجده هایم در دلِ محرابْ ، بٰازی بود !
♥️🌱
🪴🌳🌞🌿🪴🌳🌞🌿🪴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
مهم نیست کف پاتو شستی یا نه ؟!
حتی مهم نیست کف پات نرمه یا زبر !
اما این مهمه که وقتی از
زندگی کسی رد می شی ؛
رد پای قشنگی از خودت به جا بگذاري !
همیشه میشه تموم کرد.
فقط بعضی اوقات دیگه نمیشه
دوباره شروع کرد ...!
مواظب همدیگه باشیم !
از یه جایی بــه بعد، دیگه بزرگ نمیشیم؛
پـیــــــــــر میشیم از یه جایی بــه بعد
دیگه خسته نمیشیم؛ می بُـــــرّیم !
از یه جایی بــه بعد ...
دیـگه تــکراری نیستیم؛ زیـــــادی هستــــــــیم ..!!
پس قدر خودمون ،
دوستانمونو زندگيمونو و حضور خوشرنگ مون رو تو صفحه دفتر خلقت بدونيم .
محبت تجارت پایاپای نیست ...!
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
مجلهی بانوان ایلای
💞💞💞 #داستان_ایل_آی به قلم پاک #یاس از شنیدن اراجیفی که میگفت چشمام تا سر حد ممکن باز شده بود
💞💞💞
#داستان_ایل_آی
به قلم پاک #یاس
ادامه داستان از زبان محمد
دیگه از اینکه خونه مامانم یا حاج خانم باشم خسته شده بودم
مثل آواره ها شده یودم
از طرفی آیسو راضی نمیشد بیاد خونه مامانم و پیش برادرش باشه
از طرف دیگه نمیشد زحمت هر دو تا بچهها رو به گردن حاج خانم انداخت
اونم بعد از اون سکتهای که کردند و وضعیت داغون روحی و جسمیشون
هر موقع از آیسو میپرسیدم چرا راضی نمیشه خونه مامان مهتابش بره میگفت که دوست داره از آنا مراقبت کنه
با همان بچه گی اش توضیح میداد که مامان مهتاب رو دوست داره ولی الان آنا بیشتر به کمک احتیاج داره
گاهی میدیدم که لباسهای مادرش رو بغل میکرد و میگف بوی مادرش رو میده
این روحیهاش دقیقاً شبیه مادرش بود
ایل آی هم همیشه دلسوز و مهربان اطرافیانش بود
تصمیم گرفتم یک پرستار شبانه روزی استخدام کنم
درسته که دیگه کم پرونده قبول میکردم
ولی باز هم کارهای شرکت به اندازهای بود که بیشتر وقت روزم رو میگرفت
حمیده خانوم نمیتونست برای همیشه خونه ما بمونه
ولی از اونجا که بهش اطمینان داشتم قرار شد که با خواهرش سعید خانوم مسئولیت خونه و بچهها رو قبول کنن
تا موقعهایی که حمیده خانم نیست سعید خانوم مواظب بچهها باشه
هر دو تا خواهر انسانهای شریفی بودند
برای همینم نگرانیم از بابت خونه و بچهها کم شده بود
با هزار توضیح آیسور راضی کردم به خونه برگرده
هرچند حاج خانم و آیناز مخالف بودند
با وجود گذشت سه ماه از ناپدید شدن ایلآی نتونسته بودیم هیچ رد یا نشونهای ازش پیدا کنیم
کم کم و آروم آروم اطرافیان داشتند بهم میگفتند که باید فراموشش کنم
و به احتمال زیاد گیر اراذل و اوباش افتاده و بعد کشته شده
حتی تصورشم قلبمو به درد میآورد
با اینکه آدم بسیار منطقی بودم ولی نمیتونستم این خرف رو باور کنم و
هر روز چشمم به در و تلفنم بود تا خبری از گم شدهام پیدا کنم....
🍀کپی برداری از داستان ایل آی پیگرد قانونی و الهی دارد❌
لینک پارت اول
https://eitaa.com/Mgbaely/82323
❤️پارت روزهای تعطیل در کانال دوستانه ها❤️
لینک دوستانه ها
https://eitaa.com/chslesh1402
لینک کانال
https://eitaa.com/Mgbaely
🌺
🍃🌺🍂
🍂🍃🌺🍂🍃🌺 #۱۱۳
❤️🍂🍃🌺🍂🍃🌺🍂🍃🌺🌺