9.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 وداع مردم قم با مصباح انقلاب
گزارشی از مراسم تشییع پیکر مرحوم آیتالله مصباح یزدی توسط مردم انقلابی قم
(عبرت)
خداوند نمیپرسد، چه ماشینی سوار می شدید؟
بلکه میپرسد چند پیاده را سوار کردید؟
خداوند نمیپرسد، مساحت منزلتان چقدر بوده؟
بلکه میپرسد، در آن خانه به چند نفر خوش آمد گفتید؟
خداوند نمیپرسد، در کمد خود چه لباسهایی داشتید؟
بلکه میپرسد به چند نفر لباس پوشاندید؟
خداوند نمیپرسد، بیشترین حقوق دریافتی شما چقدر بوده است؟
بلکه میپرسد برای بدست آوردن آن چقدر شخصیت خود را حفظ کردید؟
خداوند نمیپرسد، عنوان شغلی شما چه بود؟
بلکه می پرسد، چقدر سعی کردید با بیشترین توانتان، بهترین کار را انجام دهید؟
خداوند نمیپرسد، که در همسایگی چه کسی زندگی می کردید؟
بلکه می پرسد چه رفتاری با همسایگانتان داشتید؟
خداوند نمیپرسد، چند دوست داشتید؟
بلکه میپرسد، با دوستانتان چگونه رفتار کردید؟
در مورد رنگ پوستتان نمیپرسد، بلکه
از شخصیت شما سئوال می کند.
۱۳۹۹/۱۰/۲۰
( در آرامش زندگی کنیم)
يک وقت هايى بايد خودت را به بيخيالى بزنى.
بيخيال تمام ادم هايى كه دوستت ندارند؛
بيخيال تمام كار هايى كه مى خواستى بشود ولى نشد؛
بيخيال تمام ركب هايى كه خوردى؛
بيخيال هر كس كه امروز وارد زندگيت شد و فردا رفت؛
بيخيال تلاش هاى بى نتيجه ات،
دوست داشتن هاى بى ثمر ات؛
وقتى كسى دوستت ندارد اصرار نكن!
وقتى كسى برايت وقت ندارد خودت را به زور در برنامه هايش جا نده!
وقتى كسى نمى خواهد تو را ببيند پا پيچش نشو!
زندگى همين است!
شايد تو براى همه وقت بگذارى ولى قرار نيست همه دوستت داشته باشند و برايت وقت داشته باشند
شايد بهانه هايشان براى فرار تو را قانع نكند؛
ولى به قول ساموئل بکت: "گاهى فقط بايد لبخند بزنى و رد شوى...بگذار فكر كنند نفهميدى...
۱۳۹۹/۱۰/۲۲
(خدایا شکر که مقدس اردبیلی نشدم!)
در حالات مقدس اردبیلی رحمة الله علیه نقل کرده اند که مقدس اردبیلی یک شب سحر بلند شد دلو را داخل چاه می اندازد و بالا می کشد می بیند پر از طلا است.
خداوند می خواست او را امتحان بکند. مقدس طلاها را داخل چاه برمی گرداند و رو به آسمان می کند که خدایا احمد از تو آب می خواهد نه طلا. من آب می خواهم که وضو بگیرم و با تو راز و نیاز بکنم.
دوباره سطل را بالا می کشد می بیند طلاست. می گوید خدایا من طلا نمی خواهم،من آب می خواهم. بار چهارم آب در می آید وضو می گیرد و برای مناجات می رود. برای او طلا قیمت نداشت.
در جریان دیگری مقدس اردبیلی آخر شب از کنار حمامی رد می شد دید این حمام دار آتش و هیزم را داغ کرده و نشسته با خدا دارد مناجات و درد دل می کند.
خدایا تو را شکر می کنم که سلطان نشدم اگر سلطان می شدم می دانم مسئولیتم زیاد می شد و ظلم می کردم. خدایا تو را شکر که ریاست به من ندادی.
خدایا تو را شکر که ثروتمند نشدم. چون من گول می خوردم و مال مردم را می خوردم. خدایا شکر که من وزیر نشدم خدایا تو را شکر که من استاندار نشدم. خدایا شکر که مقدس اردبیلی نشدم.
مقدس اردبیلی تا این را شنید تکان خورد. (راه یافتن شرک به دل انسان از راه رفتن مورچه سیاهی بر روی یک سنگ سیاه در دل یک شب تاریک پنهان تر است.(۱)
مقدس اردبیلی داخل می رود و سلام می کند و گرم می گیرد او هم نمی شناخت که این مقدس اردبیلی است.
مقدس می گوید از چند دقیقه ی قبل اینجا بودم صدای مناجات شما را می شنیدم که دعای می کردی خدایا شکر که سلطان و وزیر و این ها نشدم این دعاهایت خوب بود اما یکی هم گفتی خدا را شکر که مقدس اردبیلی نشدم.
می خواهم ببینم که مقدس اردبیلی چه جنایتی انجام داده که شما گفتی الحمدالله که مقدس اردبیلی نشدم. حمام دار گفت: مقدس اردبیلی هم کارش درست نیست.
مقدس گفت: چطور؟ گفت: این هم یک چیزی قاطی دارد شرک و ریا دارد. گفت: یک داستانی برای مقدس اردبیلی نقل می کنند می گویند یک شب نصف شب بلند شد می خواست نماز شب بخواند دلو را داخل چاه انداخت طلا درآمد سه بار طلا در آمد داخل چاه سرازیر کرد گفت خدایا من از تو آب می خواهم من با این چیزها گول نمی خورم.
این طور چیزی می گویند درست است؟ مقدس گفت: درست است. (حمام دار نمی دانست این خود مقدس است.) حمام دار گفت: آن وقتی که این جریان برای او پیش آمد تنها بود یا کسی هم با او بود؟ مقدس گفت: تنها بود. گفت: اگر تنها بود چرا فردای آن روز این داستان در نجف پخش شد.حتما نشسته یک جا خودش تعریف کرده است..
یک حمام دار مچ مقدس اردبیلی را می گیرد. حواسمان جمع باشد ریا اینقدر ریز است…
---------------------------------------------------
۱- پیامبر گرامی اسلام (صلوات الله علیه و آله و سلم)
۱۳۹۹/۱۰/۲۴