مـیــثــــاق
🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹 🍃🌹 🌹 داوطـلب دلـاور خـنـدق 🎋در تمـام دوران مدیـنه ، هر جـا کـه خـطـر بـود ، علـی
خـندق ، مدرسـه اخــلاق
🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼
مـولـوی در تـوصیـف حرکـت امیـرالمـومنیـن علیـه الســلام در بـربـر اهـانتـی کـه عـمربـن عـبدود نمـود ، میـگویـد :
او خــدو انـداخـــــت بـر روی عـلـی
افـتـخار هــر ولــــــی و هـر وصــی
بـعـد امیـرالـمـومنیـن بلـند شــد ؛ در جنــگ حـرکـت کـرد :
گفـت مـن تیــغ از پـی حـق میـزنیــم
بنــده ی حقـــم نــه مــأمــور تــنــــم
📒نقـش نــگار /امــام خـامنــه اے
🌼
🍂🌼
🌼🍂🌼
🍂🌼🍂🌼
🌼🍂🌼🍂🌼
10.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🎥افتــتاح پرافــتخار نــقاهتگاه ۲هــزار تختـهخوابـی ارتش در نــمایشگاه بیــنالمـللی تهـــران
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
این آخوندا هم ما رو ول نمی کنند...😒😏
یکی از اساتید ریاضی دانشگاه تهران نقل میکرد :
قرار بود جمع منتخبی از اساتید و نخبگان ریاضی برای شرکت در کنفرانسی بین المللی به یکی از کشور های غربی برن.🙂
وقتی سوار هواپیما شدم دیدم یه #روحانی تو هواپیماست.😒🛫
به خودم گفتم بفرما؛ اینا سفر خارجی هم ما رو ول نمیکنن.😤
رفتم پیشش نشستم بهش گفتم:حاج آقا اشتباه سوار شدید...مکه نمیره😐🕋
گفت: میدونم
گفتم: حاجی قراره ما بریم کنفرانس علمی؛ شما اشتباهی نیاین😕
گفت: میدونم
دیدم کم نمیاره😏
جدیدترین و پیچیده ترین مساله ریاضیمو که قرار بود تو کنفرانس مطرح کنم داخل برگه نوشتم دادم بهش، گفتم شما که داری میای کنفرانس بین المللی ریاضی اونم تو یه کشور خارجی حتما باید ریاضی بلد باشید.
اگر ریاضی بلدید این سوال رو حل کنید ، برگه رو بهش دادم و خوابیدم.😎🤓
از خواب که بیدار شدم دیدم داره یه چیزایی تو برگه مینویسه.🤣
گفتم: حاجی عجله نکن اگه بعدا هم حلش کردی من دکتر فلانی هستم از دانشگاه تهران. جوابشو بیار اونجا بده.😂
دوباره خوابیدم.😴
بیدار که شدم دیگه نمی نوشت، گفتم چی شد؟🤔
برگه رو بهم داد و گفت:
سوالت چهار راه حل داشت سه راه حل نوشتم و اون راهی هم که ننوشتم بلد بودی.😳
شوکه شده بودم😳😥
ادامه داد: این هم مساله منه اگر تونستی حلش کنی من حسن زاده آملی هستم از قم.........😨
بعدها فهمیدم که به ایشون لقب ذوالفنون را دادند و ایشان در تمامی علوم صاحب نظر بود.😶
تا جایی که دورانی که پا تو سن نذاشته بود در هفته روزی یکبار عده ای از پروفسور های فرانسه و سایر کشور های اروپایی برای کسب علم و ریاضی و نجوم خدمت ایشان میرسیدند.😕
حالا نظر این عالم بزرگ درباره رهبر معظم انقلاب حضرت آیت الله خامنهای مدظله العالی :
"گوشتان به دهان رهبر باشد. چون ایشان گوششان به دهان حجتبنالحسن(عج) است."😊
این جملات وقتی بیشتر معنا پیدا میکند که بدانیم صاحب تفسیر المیزان ، علامه عارف آیتالله طباطبایی درباره شاگردش علامه حسنزاده فرمودهاند :
حسنزاده را کسی نشناخت جز امام زمان(عج)❤
اللهم عجل لولیک الفرج
مـیــثــــاق
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ 🔸️برگرفته از کتاب خون دلی که لعل شد ⚘زندگینامه آیت الله العظمی امام خامنه ای (مد ظله العال
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
🔸️برگرفته ازکتاب خون دلی که لعل شد
⚘زندگینامه آیت الله العظمی امام خامنه ای (مد ظله العالی)
🔸️فصل اول. قسمت سوّم
🔸️🔸️امام جماعت مسجد بازار
🍂ایشان وقتی وارد مسجد میشد ،سر را به زیر میانداخت، نگاه خود را به زمین می دوخت، و بی آنکه با احدی از نمازگزاران حرفی بزند، مستقیماً به سوی محراب میرفت. در آنجا عینک خود را بر میداشت؛ بنابر سنت،دنباله عمامه را به زیر چانه می انداخت و نماز جماعت را امامت می کرد؛ آن گاه به همان گونه که وارد شده بود، بیرون می رفت .
🍂در مجالس، خاموش می نشست؛ مگر این که از او چیزی بپرسند. جز با علمایی که از دوستان خاصّش بودند،سخن نمی گفت. به هیچ گفت و گویی هم جز بحث علمی وارد نمیشد. نتیجه این گوشه گیری تنگدستی شدید بود. گاهی به سبب تنگدستی ناگزیر میشد کتابهایش را_ که بسیار مورد عشق و علاقه اش بودند_ بفروشد.
🍂 وقتی میدید ما کتابهایش را تورّق میکنیم، ناراحت میشد. اگر یکی از کتابهای کتابخانه اش را دست ما میدید، با لحنی مهرورزانه نسبت به کتاب و حریص بر حفظ آن، می گفت:این چیست؟ لطفاً بگذار سر جایش! با این همه، ناچار میشد برخی کتابهای خود را بفروشد تا بتواند برای رفع نیازهای اولیه ما چیزی فراهم کند.
🍂 به سراغ قفسههای کتابخانه میرفت، کتابی را برای فروش بر میداشت، اما فروش آن کتاب برایش ناگوار میآمد و لذا آن را به جای خود می گذاشت؛ دومی را برمیداشت ،سومی را برمی داشت،... تا اینکه ناچار برخی را انتخاب میکرد و بر می داشت. به یکی از ما می گفت: این کتاب ها را به نزد شیخ هادی ببر وبه او بفروش .
🖋ادامه دارد.....
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
مـیــثــــاق
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
هر روز یک صفحه با کتاب سه دقیقه در قیامت
قسمت ششم
در آخرین مراحل این عملیات، تروریستها برای فرار از منطقه، از گازهای فسفری و اشکآور استفاده کردند تا ما نتوانیم آن ها را تعقیب کنیم.
آلودگی محیط باعث سوزش چشمانم شده بود دود اطراف ما را گرفت. رفقای من سریع از محل دور شدند اما من نتوانستم. چشمان من به شدت میسوخت. سوزش چشمان من حالت عادی نداشت. چون بقیه نیروها سریع جلو رفتند اما من حتی نمی توانستم چشمم را باز نگه دارم!
به سختی و با کمک یکی از رفقا به عقب برگشتم. پزشک واحد امداد قطره ای را در چشمان من ریخت و گفت: تا یک ساعت دیگه خوب می شوی. ساعتی گذشت اما همین طور درد چشم مرا اذیت می کرد. به پزشک بیمارستان صحرایی و سپس بیمارستان داخل شهر مراجعه کردم به وسیله آرامبخش توانستم استراحت کنم اما کماکان درد چشم را اذیت میکرد.
چند ماه از آن ماجرا گذشت. عملیات موفق رزمندگان مدافع وطن باعث شد که ارتفاعات شمال غربی به کلی پاکسازی شود. نیروها به واحدهای خود برگشتند.اما من هنوز درگیر چشمهایم بودم.
بیشتر ،چشم چپ من اذیت می کرد. حدود سه سال با سختی روزگار گذراندم. در این مدت صدها بار به دکترهای مختلف مراجعه کردم اما جواب درستی نگرفتم. تا اینکه یک روز صبح احساس کردم که انگار چشم چپ من از حدقه بیرون زده! درست بود. در مقابل آینه قرار گرفتم، دیدم چشم من از مکان خودش خارج شده! حالت عجیبی بود. از طرفی دردی شدید داشتم.
همان روز به بیمارستان مراجعه کردم و التماس می کردم که مرا عمل کنید. دیگر قابل تحمل نیست. کمیسیون پزشکی تشکیل شد. عکس ها و آزمایش های متعدد از من گرفتند. در نهایت تیم پزشکی که متشکل از یک جراح مغز و یک جراح چشم و چند متخصص بود اعلام کردند.......
ادامه دارد🖊
🌼
🍃🌼
🌼🍃🌼
🍃🌼🍃🌼
🌼🍃🌼🍃🌼