eitaa logo
مـیــثــــاق
2.4هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
14.7هزار ویدیو
32 فایل
https://eitaa.com/joinchat/1277689893C3e7a8a1f84 🌱 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مِيثَاقَ الله الَّذِي أَخَذَهُ وَ وَكَّدَهُ سلام بر تو ای پیمان محکم خدا که از مردم گرفت و سخت محکمش کرد..🌷 ارتباط با ما @MN5286
مشاهده در ایتا
دانلود
مـیــثــــاق
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🏴 خون دلی که لعل شد زندگینامه مقام معظم رهبری 🥀فصل چهاردهم قسمت ۱۷۹ تبعید و نه زندان 🥀مرا
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🏴 خون دلی که لعل شد زندگینامه مقام معظم رهبری 🥀فصل چهاردهم قسمت ۱۸۰ آقا ...برای من استخاره بگیرید! 🥀به من اطلاع دادند که تبعیدگاهم ایران شهر است از این خبر خوشحال شدم زیرا می‌دانستم که دوستم شیخ محمدجواد حجتی کرمانی به این شهر تبعید شده است روز حرکت بستگان و دوستان برای خداحافظی آمدند لحظات خداحافظی ناراحت کننده نبود زیرا من به تبعید می رفتم که به مراتب از زندان های سابق آسان تر و راحت تر بود 🥀 در گاراژ اتوبوس‌ها به یکی از اتوبوس‌هایی که به زاهدان می‌رفت سوار شدیم تا پس از آن از زاهدان به ایرانشهر برویم .در این سفر سه نفر با من همراه بودند که یکی از آنها افسر و دو نفر دیگر درجه دار بودند 🥀اتوبوس در شهر گناباد برای نماز و غذا توقف کرد چون چند بار به گناباد سفر کرده بودم مردم گناباد مرا میشناختند. همچنین تعدادی از شاگردان من از جمله آقای فرزانه ،شهید کامیاب، آقای صادقی اهل این شهر بودند. رابطه من با طلبه هایم نیز معمولاً بیش از رابطه استاد و شاگرد بود و میان من و این طلاب رابطه عاطفی عمیقی برقرار بود. برای شرکت در مراسم ازدواج آنها به گناباد سفر کرده بودم و با مردم گناباد آشنا شده بودم و آنها هم مرا می شناختند. 🥀 وقتی از اتوبوس پیاده شدیم جوانی به طرف من آمد و گفت آقا برای من یک استخاره بگیرید. در همان حال که داشتم برای او استخاره میگرفتم و ماموران همراه، هم از نزدیک مرا می پاییدند، آن جوان آهسته گفت من برای استخاره نیامده ام بلکه خواستم بدانم چرا تحت نظر اید و با مامور به این شهر آمده‌اید؟ گفتم مرا میشناسی؟ گفت بله ! سپس برایش جریان را گفتم و از او خواستم به برادران اطلاع دهد که من به ایران شهر که به آنجا تبعید شده ام می روم 🥀 سپیده دمان روز بعد به زاهدان رسیدیم به مسجدی رفتیم من نماز خواندم سپس صبحانه خوردیم و مدت یک ساعت یا بیشتر در شهر ماندیم و پس از آن با اتوبوس دیگری به طرف ایرانشهر حرکت کردیم وقتی رسیدیم ابتدا ما را به مقر فرمانداری شهر بردند اما به آنها گفته شد او را به مرکز پلیس ببرید . در مرکز پلیس برایم پرونده ای تشکیل دادند و از من تعهد گرفتند که شهر را ترک نکنم و هر روز برای امضا به مرکز پلیس بیایم ادامه دارد.....
مـیــثــــاق
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🏴 خون دلی که لعل شد زندگینامه مقام معظم رهبری 🥀فصل چهاردهم قسمت ۱۸۰ آقا ...برای من استخاره بگ
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🏴 خون دلی که لعل شد زندگینامه مقام معظم رهبری 🥀فصل چهاردهم قسمت ۱۸۱ انقطاع الی الله... 🥀یکه و تنها از آنجا بیرون آمدم و سراغ مسجدی را گرفتم مرا به مسجد ال الرسول راهنمایی کردند و مطلع شدم که این تنها مسجد شیعیان شهر است البته مساجد دیگری هم هست که به برادران اهل سنت تعلق دارد. مسجدی که به آن وارد شدم در نهایت زیبایی و شکوه بود با قالی های نفیس و گرانبها مفروش شده و در حیاط آن درختان بلند و جوی آب شیرینی بود نظیر آب تهران که به گوارایی و شیرینی مشهور است احساس نوعی شادی و خوشی به من دست داد زیرا هوای شهر گرم و لطیف بود و با طبیعت بدن من که سرمای سخت زمستان را تحمل نمیکند سازگاری داشت .منظره ی شهر هم باشکوه و زیبا بود لباسهارا از تن دراوردم و در گوشه ای گذاشتم سپس وضو گرفتم و به نماز ایستادم . حالت انقطاعی به من دست داد که هنوز هم شیرینی آن در مذاقم باقی است چون در آن ساعت از خانواده و فرزندان و دوستان منقطع شده بودم و با همه وجود رو به سوی خداوند متعال داشتم چنین احساسی آنقدر لذت دارد که بیش از آن به تصور نمی آید. ساک به دست از مسجد بیرون آمدم دیدم مردم به من به عنوان یک تبعیدی جدید نگاه میکنند که به شهرشان آمده است چون شهر آنها به عنوان تبعیدگاه سیاسیون شناخته شده بود به خیابان اصلی شهر رفتم نشانی یکی از مومنین را به نام آقای رئوفی داشتم و به دنبالش میگشتم مرا به دکانش راهنمایی کردند 🥀 دیدم دکان بسته است گشتی در اطراف زدم و دوباره امدم اما دکان هنوز بسته بود لحظات ایستادم واز شیشه ویترین به داخل نگاه کردم دیدم یک فولکس واگن کنار من ایستاده و دو نفر در آن هستند یکی از آنها پرسید چه کسی را می‌خواهید گفتم آقای رئوفی را گفت او را می شناسید گفتم نه ولی فلانی او را به من معرفی کرده از اتومبیل پیاده شد و گفت من رئوفی هستند و این هم برادر من است معانقه کردیم و سوار اتومبیل شدیم و به نماز مغرب نزدیک بود به طرف فاطمیه رفتیم نماز مغرب را خواندم خیلی خسته بودم گفتم می‌خواهم استراحت کنم آنها مرا مخیر کردند که در آن مکان استراحت کنم یا بهخانه‌شان بروم ترجیح دادم همان جا بخوابم یک ساعت بعد بیدار شدم ولی هنوز خواب روی چشمانم سنگینی می کرد چهره های آشنایی را دیدم که به مناسبت ماه محرم در فاطمیه گرد آمده بودند سپس آقای حجتی کرمانی را دیدم و با هم به خانه آقای رئوفی رفتیم. ادامه دارد
6.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📛چالش مومو چیست؟ جدّی به والدین پلیس: 🔹والدین تهدیدات ارسال‌کنندگان کلیپ‌های «مومو» را جدّی نگیرند. 🔹دستگیری این مجرمان سایبری در دستور کار است. ♨️ این کلیپ را پخش کنید و والدین را از این خطر آگاه کنید.
5.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 تصاویری زیبا از حضور پرشور مردم شهید پرور قائم‌شهر در شب وداع با شهید مدافع حرم «محمد بلباسی»
مـیــثــــاق
🎇°•○●﷽●○•°🎇 ✨هر روز یک صفحه با کتاب حسین پسر غلامحسین 🌺زندگینامه شهیدی که حاج قاسم وصیت کرد در کن
🎇°•○●﷽●○•°🎇 ✨هر روز یک صفحه با کتاب حسین پسر غلامحسین 🌺زندگینامه شهیدی که حاج قاسم وصیت کرد در کنار او دفن شود. 🍃 محمد حسین به روایت مادر دوری و فراق تا آخرین دیدار 💫جراحت گلو و تارهای صوتی همه اسلحه هارا از روی شانه برداشته بودیم و در حالیکه از ضامن خارج بود به دست گرفته بودیم. در همین موقع بلد چی که بیشتر از همه ترسيده بود راه افتاد که از شیار بالا برود و فرار کند. حمید با عجله دوید و پایش را گرفت و کشید پایین و گفت:کجا میخواهی بروی؟ بلد چی گفت :میخواهم بروم بالا، الان عراقی ها می‌رسند. حمید گفت :بالا بروی که بدتر است. یک راست می‌روی توی شکمشان، همین جا بمان الان همه با هم می‌رویم. و رو کرد به من و گفت: «تو مواظب این بلدچی باش، یک وقت راه نیفتد برود تا من به بچه ها برسم!» من آمدم کنار ایستادم. حالا هم باید مواظب بلدچی باشم که فرار نکند و کار دست خودش و ما ندهد و هم مواظب اطراف که عراقی ها سر نرسند و هم حواسم به بچه ها باشد که ببینم چه می کنند. حمید بالاخره موفق شد تا تخریب چی را از لای سیم خاردار بیرون بکشد.فرصت کمی داشتیم، باید هر چه سریع تر به عقب بر می‌گشتیم. حمید به محمد حسین و تخریب چی کمک کرد تا راه بیفتد. من هم از پشت سر حواسم به بچه ها، بلدچی و عراقی ها بود. در برگشت دوباره به همان بوته ای رسیدیم که وسطش مین منور بود. حمید خم شد و دستش را بالای سیم تله گرفت. بچه ها یکی یکی از روي سیم رد شدند. از شیار که عبور کردیم، تازه وارد یک کفی شدیم. همه با هم و از ته دل آیه «وجعلنا ...» را می خواندند. خیلی عجیب بود، هنوز هیچ کس به تعقیب ما نیامده بود. گویا «وجعلنا ..) عراقی ها را حسابی کر و کور کرده بود. با آن انفجار مهیب و آن شعله شدیدی که از یک کیلومتری مشخص بود، با آن سر و صدایی که محمدحسین و تخریب چی راه انداخته بودند و با آن موقعیتی که ما در دل دشمن و زیر گوش عراقی ها داشتیم، باید دیگر کارمان ساخته شده باشد، اما هنوز از عراقی ها خبری نبود. پای تخریب چی مجروح شده بود و نمی توانست خیلی تند حرکت کند. یک دستش زیر شانه محمدحسین بود و دست دیگرش دور گردن حمید. با همه این حرفها سعی می کردیم تا جایی که امکان دارد سریع تر راه برویم. من همچنان مراقب اطراف، به خصوص پشت سرمان بودم. هر لحظه انتظار می کشیدم که عراقی ها گشتی هایشان را دنبالمان بفرستند.... . ادامه دارد 🖋️
مداحی آنلاین - بس کن عزیز - سیب سرخی.mp3
3.99M
🔳 (ص) 🌴بس کُن عزیزِ تا سحر بیدار بس کُن 🌴کُشتی مرا از گریه ی بسیار بس کُن
مداحی آنلاین - چه بگویم نگفته هم پیداست - سید رضا نریمانی.mp3
10.79M
چه بگویم نگفته هم پیداست ✨غم این دل مگر یکی و دوتاست 🚩بانوای‌سیدرضانریمانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔳🔳🔳 لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كَانَ يَرْجُو اللَّهَ وَالْيَوْمَ الْآخِرَ وَذَكَرَ اللَّهَ كَثِيرًا آیه ٢١سوره احزاب البته شما را به رسول خدا (چه در صبر و مقاومت با دشمن و چه دیگر اوصاف و افعال نیکو) اقتدایی نیکوست، برای آن کس که به (ثواب) خدا و روز قیامت امیدوار باشد و یاد خدا بسیار کند.
مـیــثــــاق
🔳🔳🔳 لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كَانَ يَرْجُو اللَّهَ وَالْيَ
🔳🔳🔳 پیام ها 1- در الگو بودن پيامبر شك نكنيد. «لَقَدْ» 2- الگو بودن پيامبر، دائمى است. «كانَ» 3- گفتار، رفتار و سكوت معنادار پيامبر حجّت است. «لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ» 4- معرّفى الگو، يكى از شيوه‌هاى تربيت است. «لَكُمْ‌- أُسْوَةٌ» 5- بايد الگوى خوب معرّفى كنيم، تا مردم به سراغ الگوهاى بَدَلى نروند. «رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ» 6- بهترين شيوه‌ى تبليغ، دعوت عملى است. «أُسْوَةٌ» 7- كسانى مى‌توانند پيامبر اكرم را الگو قرار دهند كه قلبشان سرشار از ايمان و ياد خدا باشد. لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ‌ ... 8- الگوها هر چه عزيز باشند؛ امّا نبايد انسان خدا را فراموش كند. «رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ- ذَكَرَ اللَّهَ كَثِيراً»
🖤🖤 🌼جمعه روز حضرت صاحب الزمان (عج) و بنام آن حضرت است و همان روزی است که ایشان در آن روز ظهور خواهد فرمود؛ در زیارت آن حضرت بگو: 🌼السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللّٰهِ فِى أَرْضِهِ ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ اللّٰهِ فِى خَلْقِهِ ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا نُورَ اللّٰهِ الَّذِى يَهْتَدِى بِهِ الْمُهْتَدُونَ ، وَيُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ ، السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخائِفُ ، السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْوَلِىُّ النَّاصِحُ ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا سَفِينَةَ النَّجاةِ ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ الْحَيَاةِ ، السَّلامُ عَلَيْكَ ، صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْكَ وَعَلَىٰ آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ ، السَّلامُ عَلَيْكَ ، عَجَّلَ اللّٰهُ لَكَ مَا وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَظُهُورِ الْأَمْرِ ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلاىَ ، أَنَا مَوْلاكَ عَارِفٌ بِأُولَاكَ وَأُخْرَاكَ ، أَتَقَرَّبُ إِلَى اللّٰهِ تَعَالَىٰ بِكَ وَبِآلِ بَيْتِكَ ، وَأَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ وَظُهُورَ الْحَقِّ عَلَىٰ يَدَيْكَ؛ @Misaagh_Amin