eitaa logo
🇮🇷بِیـتُ‌الزهـراۜ🇵🇸
538 دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
21 فایل
﴾﷽﴿ ازْ آنْگاھ کِھ خُـودَمْ را دیـدَمْ، طُ را شِناختَـمْ ڪانال وقف بےبے بۍ‌حرم🕊 -کپی؟حلالِ‌حلال(: صلوات‌بفرست‌برای‌فرجش🌱 بشنوازاطلاعات: @shoroot110 جهت‌تبادل‌و‌انتقادات‌و‌پیشنهادات: @Zeinabiam_315
مشاهده در ایتا
دانلود
..لَاتُبْطِلُوا صَدَقَاتِكُم بِالْمَنِّ وَالْأَذَىٰ..بقره۲۶۴ بخششهای خودرا با منّت و آزار،باطل نکنید. ❗️دیدی بعضیا رو...؟ به بچش پول میده اما کلی سرش غُر میزنه : بیا این پولو بگیر و مثه همیشه هدر بده. به فرد نیازمند هم که کمک می‌کنه همینجور : کُشتی ما رو! بیا این پولو بگیر و ولمون کن☹️ (وقتی قراره کمک کنیم، گل بی‌خار بشیم. یا کمک نکنیم یا اگه کمک کردیم خرابش نکنیم) ⚠️ ♡اینجا بیـت‌الزهــراست(:♡↯ @Misaghezuhoor
و خداوند آنچه در قلب های شماست می‌داند...💗 •| احزاب_آیه۵۱ 🌹 ♡اینجا بیـت‌الزهــراست(:♡↯ @Misaghezuhoor
🌱💫 ✍️ امـام صـادق علیـه السَّلاٰم شفـای هــر دردی ، در تربـت قبـرِ حسیـن ( ؏ ) اسـت و همـان اسـت ڪه بزرڪَترین داروسـت !🤍🤎 📚 کامل الزیارات ؛ ص ۲۷۵ ─┅═ೋ❅♥️❅ೋ═┅─ ♡اینجا بیـت‌الزهــراست(:♡↯ @Misaghezuhoor
هدایت شده از 『فَدایِیاݩِ؏َـقیلَةُ‌الْـ؏َـࢪَب』
اقا اینا ینی چی؟❌ برا چی باید حاج قاسمو مسخره کنن؟؟؟ واقعا ۼیرتتون میکشه.... لطفا پخش کنین.... یه توضیح کوتاه در مورد سریال اهل جهنم که ساخت کره هست رو میگم فقط لطفا پخش کنید که همه بدونن چه سریال هایی داره در جهان با بازخورد بسیار بالا پخش میشه سریال اهل جهنم که ساخت کره هست از سریال بازی مرکب پیشی گرفت و بازخورد بسیار بالایی کسب کرد اما اصلا این سریال چی هست و محتوای اون چیه... هدف سریال چیه در موردش خیلی کوتاه میگم که نه وقت شما رو بگیرم و نه خسته بشید یه سریال جدید ساخته به اسم Hellbound یا اهل جهنم تو اولین سکانس راس ساعت 1:20 دقیقه چهار نگهبان جهنم میان تا یکی از اهل جهنم رو با خودشون ببرن بعد از اینکه به سوژه دست پیدا میکنن اون رو تکه تکه میکنن و جنازه اش رو با قدرتی که دارن میسوزونن و دوربین روی این تصویر⁦ جنازه سوخته قفل میشه احتمالا تا اینجا براتون این نشونه ها آشنا بوده بله دقیقا داره به حاج قاسم اشاره میکنه... ساعت 1:20 چهار نگهبان جهنم دقیقا اشاره به چهار موشک نینجا شلیک شده به سمت خودرو شهدای فرودگاه بغداد و جنازه سوخته ... و مایی که میسوزیم و می‌بینیم که رسانه ای که دنیا رو زیر سلطه خودش داره، بهشتی ترین آدم این روزگار رو به راحتی اهل جهنم معرفی میکنه و دستگاه های تبلیغاتی فرهنگی ما به مجسمه سازی و کاریکاتوری و هشتک سازی و یه مشت مسخره بازی بی نتیجه اکتفا کردن... در اینجا لازمه بگم واقعا متاسفم واقعااااا حرف این بنده حقیر تمام فقط تا میتونید نشر بدید تا حداقل خود همین ایرانی ها نیان و از این سریال حمایت نکنند. بلکه بفهمن کجای کار هستند ... اینام دیگه واقعاااااا شورشوو در اوردن!!!!
🇮🇷بِیـتُ‌الزهـراۜ🇵🇸
اقا اینا ینی چی؟❌ برا چی باید حاج قاسمو مسخره کنن؟؟؟ واقعا ۼیرتتون میکشه.... لطفا پخش کنین.... یه تو
واقعا آدم نمیدونه چی بگه💔🚶‍♀ لطفا تا جایی که میتونید نشر بدین تا از این قبیل سریالا حمایت نشه:/
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از مسجد بلال
AUD-20220113-WA0006.mp3
4.6M
🔹پنجشنبه ۲۳دی( ۵۹۸) 🔸حسرت قیامت درنتیجه اعمال 1⃣سخت ترین عذاب درقیامت نشان دادن چهره خودمقابل چهره بسیار نورانی وملکوتیست که اگر پاک زندگی میکردیم این چنین میشدیم (شرح ومثال) ✅(لااکراه فی الدین قد تبین الرشد من الغی) انتخاب بدست خودمان است .دردین اجباری نیست ☑️شرحی ازحال دیه گو مارادونا 2⃣حکایتی ازسید جوادحیدری (امام جماعت برخورداریزد)ومادری که جهت نجات پسرش ازدست جیش الظلم ازوی کمک خواست. ✅نتیجه بی احترامی به امام زمان(عج) ☑️دعای سیدجوادحیدری وتوسل ونجات پسر 🔷 درس هایی کوتاه از امیرالمومنین علی(ع)در حکمت های نهج البلاغه 🔷 شرح به روزاحکام و معارف اسلامی 🔴(توسط حجة الاسلام ساجدی نسب) ✅کانالهای ایتاوتلگرام : 🕌 @MasjedBalal2 ✅کانال واتس آپ: 🕌https://chat.whatsapp.com/IyfXOTGpRW2HRhaYZQ2ham
شادی روحشون صلوات :) ♡اینجا بیـت‌الزهــراست(:♡↯ @Misaghezuhoor
🇮🇷بِیـتُ‌الزهـراۜ🇵🇸
🍃🍃🍃•🦋•‌‌﷽•🦋•🍃🍃🍃 #دلربا 🦋پارت133🦋 یکم راه رفتیم که گفت. _میشه وایسیم؟. توقف کردمو گفتم‌. _چیزی شده
🍃🍃🍃•🦋•‌‌﷽•🦋•🍃🍃🍃 🦋پارت134🦋 ۴۰ بار به گوشیم زنگ زد ولی جواب ندادم میخواستم نگرانم بشه میخواستم اذیت بشه میخواستم بفهمه نباید باهام بازی میکرد. دوستش دارم ولی باید تنبیه بشه بعد تنبیه باید معذرت خواهی کنه و توضیح بده بعدم باید تلاش کنه تا ببخشمش نگاهی به ساعت انداختم. ۸ شب بود. رسیدم جلوی در پرورشگاه.. گوشیم زنگ خورد.. نگاهی به صفحه اش انداختم‌. آرش بود‌ نمیخواستم جوابشو بدم چون اونم همدست برسام بود ولی چون دلم میخواست بدونم برسام تو چه حالیه جوابشو دادم‌.. _سلام. گفت‌. _سلان دلربا خانم خوبید؟؟؟. گفتم‌ _اینو باید از پسر داییتون بپرسید‌. گفت‌ _بابا شما که مارو نصفه جون کردید برسام داره پس میوفته. گفتم‌ _حقشه. گفت‌. _کجایید؟. گفتم‌ _نمیگم پس نپرسید. گفت. _میخوان باهاتون حرف بزنم‌ همش تقصیر منه برسام نمیخواست دروغ بگه. گفتم‌ _باشه باور کردم خداحافظ گفت _جون برسام قطع نکنید من جدی میگم.. با شنیدن قسم جون برسام از قطع کردن منصرف شدم‌ گفت‌ _صدامو میشنوید؟ گفتم. _بگید گفت. _باید ببینمتون. گفتم. _نه گفت. _باید حرف بزنیم قول میدم برسام نیاد فقط من‌. کمی فکر کردم گفتم‌ _باشه یه فرصت بهتون میدم ولی اگه بخوایید حرفای الکی تحویلم بدید میرم پشت سرم رو هم نگاه نمیکنم گفت. _باشه قبول‌...‌ ادرس پرورشگاه رو براش فرستادم گفت زود خودشو میرسونه.... دیگه تو نرفتم بیرون منتظر موندم. از ماشین پیاده شد و گفت‌. _سلام لطفا سوار شید. رفتم و سوار شدم‌ گفتم.. _میشنوم.. -----🦋‌-----🍃--~•🌸•~--🍃----🦋----- ‌✍نویسنده:
🍃🍃🍃•🦋•‌‌﷽•🦋•🍃🍃🍃 🦋پارت135🦋 گفت. _یه حرفایی رو میگم که قطعا باید برسام بگه ولی من بهتر از دلش خبر دارم و فک کنم گندی که زدم رو باید خودم جمع کنم. ساکت موندم تا ادامه بده‌ گفت‌ _وقتی شما رو اورد خونه ی بی بی گاها از شما حرف میزد... از تمام اتفاقات. وقتی برای خواستگاری الکی مارو کشوند تهان که البته من باید میومدم به خاطر کارم و درسام . برسام به منم نگفته بود اون خواستگاری الکیه منم فک کردم به اون خانم علاقمند شده ولی تو اون مدت رفتارای شما برام عجیب بود.اون شب که از حال رفتید شکم بیشتر شد. .بعد از اینکه فهمیدم اون خواستگاری الکیه. با برسام حرف زدم و خواستم بدونم به شما علاقه ایی داره یا نه.. اولش اصلا زیر بار نمیرفت و همش میگفت نه ولی من انقدر سر به سرش گذاشتم که بلاخره اعتراف کرد که عاشق شده از اولش از همون روزای اول کم کم یه حسایی نسبت به شما تو قلبش شکل گرفته ولی برسام هر دفعه اون حسو سرکوب کرده به چند دلیل ۱ _فک میکرده چون به یه دختر تنها کمک کرده بده اگه بخواد فکرای دیگه توسرش باشه و شاید شما فکر بد کنید. ۲_چون برسام خودش از اول مذهبی نبوده همیشه دوست داشته همسرش یه فردی باشه که تو یه خانواده ی مذهبی بزرگ شده. ۳_فک میکرد شما هیچ علاقه ایی بهش ندارید. خلاصه خیلی رومخش رفتم و بهش گفتم که شما هم بهش علاقه دارید ولی اون باور نکرد. تا اینکه یه روز یه نقاشی از چهره ی خودش بهم نشون داد و گفت شما کشیدی و لای کتاب بوده و افتاده تو اتاقش‌. منم بهش گفتم خوب برو بگو گفت نمیتونه تا اینکه تصادف کرد تصادفش واقعی بود و دست برسام واقعا شکست ‌ بعد از اینکه به شما خبر دادم جرقه ایی توی ذهنم روشن شد رفتم و به برسام گفتم اولش مخالفت کرد ولی راضیش کردم میخواستم به برسام ثابت کنم که شما دوستس دارید تا شاید جرات گفتن رو بهش بدم. بهش گفتم اگه شما تو اون شرایط بهش کمک کنید یعنی یه حسی هست بعدش قرارشد اون شب تو رستوران برسام بهتون درخواست ازدواج بده و اعتراف کنه. که هم بفهمه شما چقدر حاضری پاش وایسی. اما تو رستوران اونجوری شد برسام انقدر هول کرده بود که جلو همه بلند شد . برسام خیلی دوستتون داره خیلییی دیگه شما ببخش. ته دلم داشتم عین چی ذوق میکردم گفتم‌ _احتیاج دارم فکر کنم‌. گفت‌ _شما که جواب مثبت دادید گفتم‌. _اون مال وقتی بود که فکر میکردم برسام نمیتونه راه بره الان جریان فرق کرده. باشه ایی گفت اومدم پیاده شم گفت.. _کجا میرید؟ گفتم‌. _پرورشگاه گفت.. _نه بریم پیش بی بی برسام ۴۰۰ بار بهم گفت که حتما بیارمتون خونه ..‌‌. گفتم‌. _باشه میام ولی نه به خاطر برسام به خاطر بی بی. ماشینو روشن کرد‌ و راه افتاد. گفتم‌ _بی بی الان میدونه که برسام گفت. _اره گفتم. _دلیلشم میدونه؟ گفت‌ _اره کلی هم مارو دعوا کرد ولی به زور راضیش کردیم چند روز دندون رو جیگر بزاره به شما چیزی نگه. گفتم _امان از دست شماها. -----🦋‌-----🍃--~•🌸•~--🍃----🦋----- ‌✍نویسنده:
🍃🍃🍃•🦋•‌‌﷽•🦋•🍃🍃🍃 🦋پارت136🦋 وقتی رسیدیم خونه‌ خیلی جدی و سرسنگین وارد خونه شدم. با ورودم چشمم خورد به برسام که نگران روی پله ها نشسته بود و با دیدنم بلند شد و به طرفم اومد. باورم نمیشه بلند شده و راه میره. اخم کردم و نگاهش نکردم. _سلام. جوابشو ندادمو از کنارش عبور کردم. بی بی به استقبالم اومد‌. بی بی رو در آغوش گرفتم‌ _ببخشید مادر میخواستم بهت بگم‌ گفتم‌. _تقصیر شما نیست بی بی جان مقصر یکی دیگست.. صدای پچ پچ آرش و برسام به گوشم میخورد. بهشون به توجهی کردم بی بی منو به اتاق خودش هدایت کرد. کنارش رو تخت نشستم‌ گفت‌ _دلربا تو دلت با برسامه؟ خجالت زده سرمو پایین انداختم.. گفت. _این یعنی اره... سرمو به نشونه ی مثبت تکون دادم‌ گفت‌. _الهی شکر. لبخند شرمگینی زدم. گفت. _من ازت معذرت میخوام متعجب پرسیدم _چرا بی بی جان؟ لب گزید و گفت _این همه مدت تو جلو چشمم بودی من دنبال دخترای دیگه برای برسام گشتم اصلا فکر نمیکردم تو و برسام بهم علاقه داشته باشید البته برسامم مقصره که سکوت کرد. گفتم‌ _بی بی من از شما ناراحت نیستم. گفت‌ _شکر. گفتم‌. _میشه یه خواهشی کنم؟ گفت‌ _جانم؟ گفتم. _لطفا به برسام نگیو جوابم مثبته به نظرم باید تلافی سکوت و دورغشو دربیارم. گفت‌. _باشه مادر منم موافقم. گفتم. _پس اگه از شما پرسید برای اینکه دروغ نگید بگید که بیاد از خودم بپرسه. سرشو به نشونه ی مثبت تکون داد. از اتاق بی بی خارج شدم برسام و آرش رو پله ها نشسته بودن. بی توجه بهشون رفتم طبقه ی بالا. که صدای برسام روی پله ها به گوشم خورد بدون توجه رفتم بال و رفتم سمت اتاقم _دلربا خانم؟ ایستادم خودشو بهم رسوند و گفت. _میشه حرف بزنیم؟ سرد و جدی گفتم _نه رفتم تو اتاقمو درو بستم. این رفتار سرد لازمه یه مدت اون نقش بازی کرد حالا نوبتی هم باشه نوبت منه -----🦋‌-----🍃--~•🌸•~--🍃----🦋----- ‌✍نویسنده: