eitaa logo
میوه دل من
4.5هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
2.8هزار ویدیو
23 فایل
بسم الله النور انجام کارهای روزمره والدین در کنار بچه ها بازی های مناسب طبایع مختلف شعر و قصه های کاربردی بازی و خلاقیت و... ویژه کودکان زیر۷سال👶 ارتباط با ما:👈 @Rahnama_Javaher زیر نظر کانال طبیبِ جان: @Javaher_Alhayat
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
━━━━━✤✤﷽✤✤━━━━ الگوهای تربیتی امام حسین(ع) در تربیت فرزند: ۵.اهمیت دادن به آموزش‌های دینی فرزندان 🏴یکی از سیره‌های مستمر در خاندان رسالت علیهم‌السلام اهمیت دادن به آموزش‌های دینی فرزندان بوده‌است. گاهی تصور می شود که امامان معصوم(ع) به واسطه داشتن جوهره عصمت بی‌نیاز از تعلیم و تربیت بوده‌اند و هر آنچه داشته‌اند علومی است که خداوند در قلب آن‌ها نهاده است. 🏴 در حالی که این برخلاف روایات فراوانی است که نشان می‌دهد امامان معصوم(ع) تحت تعلیم و تربیت پدران عزیز خویش به مدارج عالی از علم و ادب دست پیدا کرده‌اند. 🏴امام سجاد (ع) یکی از حقوق فرزندان را آموزش‌های دینی می‌داند و در تاریخ آمده است که امام حسین(ع) در مقابل تعلیم یک جمله «الحمدلله رب العالمین» به فرزندشان جعفر به مربی او هزار دینار و هزار حله هدیه دادند که نشانه اهمیت ایشان به تربیت دینی فرزندشان است. (حلیة الابرار، سید هاشم بحرانی، ج 1، ص 582. ) 🏴پیامبرخدا (ص) نگاهشان به چند کودک افتاد و فرمودند: وای بر فرزندان آخرالزمان از دست پدرانشان! عرض شد: ای پیامبر خدا(ص)! آیا از دست پدران مشرکشان؟ پیامبر (ص) فرمودند: نه، بلکه از دست پدران مؤمنشان که هیچ یک از واجبات دینی را به آنان نمی‌آموزند، و چون فرزندانشان، خودشان، بخواهند بیاموزند، آنان را باز می دارند، و در برابر آن به بهره‌ای اندک از دنیا خرسند می‌شوند. من با چنین پدرانی بیگانه‌ام و آنان نیز با من بیگانه‌اند. (مستدرک الوسایل/ج15/ص164) (ع) ╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯ ━━━━━✤✦✤✦✤━━━━
هدایت شده از طبیبِ جان
🔰پدر ستون ایمان و اعتقاد در خانواده است 🔸👈وقتی صحبت از نقش پدر در منزل می‌شود، ذهن بر روی اقتدار و حفظ آن در منزل متمرکز میشود. قطعا حفظ اقتدار از کلیدی ترین مولفه های بنیان یک خانواده می باشد 🔹همه می دانیم که این نقش مهمی در تربیت دینی فرزندان دارد. 🔸مهمترین اثر پدر در منزل اين است که ستون ایمان و اعتقاد خانواده اش باشد. زن و فرزندان ایمان و اعتقادشان وابسته به پدر است. هر چقدر پدر مومن و معتقد تر باشد، اثر آن در همسر و فرزندانش بیشتر میشود. 🔺انتقال ایمان و اعتقاد در منزل نیاز به اقتدار دارد. یعنی فرزندان تاثیر و شان از پدرِ مقتدر خیلی بیشتر است تا یک پدر ضعیف! مرد باید از اقتدارش در منزل در جهت حفظ ایمان خانواده اش استفاده کند! ... ثمره اقتدار مرد در منزل، ایمان است. https://eitaa.com/joinchat/3658612752C778c1803ba ࿐❁🍀❒◌🦋◌❒🍀❁࿐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
━━━━━✤✤﷽✤✤━━━━ امروز تصمیم گرفتم با یه نمایش اقتدار بخشی به پدر را برای بچه ها توی خونه جابندازم🤴 اسم نمایشمون این بود: بریم از بابا بپرسیم👨‍🏫 از قبل سه تا نقاب گاو درست کرده بودم.🐮 خانوم گاوِ، آقا گاوِ و پسر بزرگ خانواده. کوچولوی۵ ساله هم با علاقه نشست که نمایش را تماشا کنه👦 پسر بزرگ خانواده ماااا ماااا‌ کنان اومد پیش خانوم گاوِ و گفت: «مامان گاوِ می شه امروز بریم پارک؟» خانوم گاوِ هم مااااماااائی‌ کرد و گفت: «پسرم بابا تازه از کار برگشته، خیلی خسته است، بذار از خواب بیدار بشه، ازش می پرسیم که می تونه ما را ببرِ یا نه، باید از بابا بپرسیم!» پسر خانوم گاوِ ناراحت شد، اما گفت:«باشه مامان گاوِ، هر چی شما بگین» _نه مامان جون! هر چی بابا بگه🐮 چند دقیقه بعد دوباره پسر خانوم و آقای گاو، اومد پیش مامان گاوِ و گفت:«مامان گاوی‌ جونم می شه‌ با پولای‌ پس اندازم، گوشی بخرم؟!🤦‍♀ » مامان گاوِ گرچه خودش جواب این سئوال را هم می دونست گفت:«باید با بابا مشورت کنم، هر چی ایشون گفتن، باید از بابا بپرسیم😊» پسر آقا و خانوم گاو با عجله و تند تند گفت:«باشه مامان جون، از بابا بپرسیم، لااقل می شه یه کمی پول بهم بدین؟🤑پس اندازم کمه🤕» ⏬
مامان گاوِ با تعجب پرسید: «من! من به شما پول بدم؟! من خودمم از باباجون پول می گیرم، ایشون زحمت می کشن، کارمی کنن‌ و برای ما پول درمیارن، باید از بابا بپرسیم🤠» خلاصه درخواست از گوساله کوچوله و پاسخ « باید از بابا بپرسیم» هم از مامان گاوِ🙂 یه بار گوساله کوچولو ناراحت شد و حرف بدی زد🤭🤫مامان گاوهِ چشماشو گرد کرد و خودشو عصبانی نشون داد، 🤨🧐باد انداخت توی بینیش و گفت: «گوساله کوچولو! بی حرمتی به بابات؟! اونم جلوی من؟! دیگه تکرار نشه هااا!» و اینطوری با این نمایش سعی کردیم اقتدار بخشی به پدر را به بچه ها یاد بدیم✅ آخر نمایش بود که پسر کوچولوی ۵ سالمون، رفت توی بغل باباش و گفت:«بابا جون، اجازه می دین، برم خونه ی دوستم بازی؟!» واقعا اثر نمایشمون عااالی بود👏👏👏 پسر کوچولوم تا قبل از اون هر کاری داشت، از من اجازه می گرفت. این نمایش را چند بار دیگه توی خونه اجرا کردیم.☺️😎 ╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯ ━━━━━✤✦✤✦✤━━━━
━━━━━✤✤﷽✤✤━━━━ خدا رو صد هزار مرتبه شکر امسال هم مثل سال گذشته مراسم ده شب اول ماه محرم، در صحن امامزاده ی عزیز شهرمون و در محیط باز داره برگزار می شه.🌸😍🌸 در بدو ورود با اسپری گلاب و سرکه(خدارو شکر) اَزمون استقبال می شه😷😇(ضد عفونی کننده طبیعی و مفید) برای بچه ها انواع خوراکی هائی را که دوست دارند، برمی دارم و اسباب بازی و ... (سرگرم کردن کودکان در چنین مواقعی) از طرف هیئت برای بچه ها کلاس نقاشی هم برگزار می شه🗒✏️✅ اما انگار بچه ها فقط دوست دارند، تو این فضای باز و دلباز و معنوی راه برن و بدوند و بین بابا و مامانشون مدام در رفت و آمد باشن😄 (رعایت فاصله گذاری های اجتماعی، فضای بازی بچه ها را چند برابرکرده😅 توی فضای باز هم، بازی و خنده ها و سر و صداهای کودکانشون مزاحم هیچ کسی نیست🤗😎) و خدا می دونه این شب ها تا می رسیم خونه، سرشون به بالشت نرسیده، خوابن😴 ان‌ شاالله تا باشه از این خستگی ها و از این زود خوابیدن ها🙂🙃 و البته خدا رو شکر مراسم با سخنرانی و عزاداری کوتاهی مدیریت می شود🖤 خدایا شکرت که ما را به محرم رسوندین🤲🌹🤲 ممنون که به خاطر وجود مزار و حضور روح مطهر امامزاده سید احمد عزیز، امسال هم طعم خوش محرم را چشیدیم.😇 دعاگوی همه ی شما عزیزان بودیم🤲 التماس دعا🙏 (ع) ╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯ ━━━━━✤✦✤✦✤━━━━
┄━━•●❥-☀️﷽☀️-❥●•━━┄ یه بازی مهیج دیگه با توپ😍 💁‍♂ وسایل مورد نیاز ⏪ سبد، ربان، توپ شرح بازی👇👇 با روبان سبد رو به پشت بچه ها می بندیم. هر کس باید سعی کنه توپش رو داخل سبد خواهر یا برادرش بیندازه😃😍👌 و همزمان مراقب باشه که در سبد خودش هم توپی نیفته. 🤓😂😍 با انجام این بازی دسته جمعی، شادی و نشاط را به خانه و خانواده منتقل کنید.😍☺️👌 ╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯ ┄━━•●❥-☀️🌼☀️-❥●•━━┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄━━•●❥-☀️﷽☀️-❥●•━━┄ «به نام خدای مهربون» 🦔 جوجه تیغی کوچولو، تازه با مامان و بابا جوجه تیغی به جنگل آمده بود. یک روز صبح وقتی که نور خورشید از لا به لای درختان به جنگل می تابید و هوا حسابی گرم بود، جوجه تیغی کوچولو با توپش جلو در آمد و خرس کوچولو و میمونک و موش موشی را دید که مشغول بازی هستند. از دیدن آن ها خوشحال شد. کمی که به آن ها نگاه کرد، به سمتشان رفت و به خرس کوچولو و موش موشی و میمونک گفت:« سلام، من تازه به جنگل اومدم، با من دوست میشین؟...با من بازی می کنین؟...» خرس کوچولو و موش موشی و میمونک کمی به جوجه تیغی نگاه کردند و با خوشحالی به جوجه تیغی گفتند:« بله...چرا که نه...» جوجه تیغی توپش را روی زمین انداخت و گفت:«خُب، پس بیاید توپ بازی...» بعد هم چهار تایی شروع به توپ بازی کردند. همان طور که مشغول بازی بودند، خرس کوچولو شوتی زد و توپ به شاخه درخت خورد و صدای بلندی آمد. صدا، صدای ترکیدن توپ جوجه تیغی بود. جوجه تیغی کوچولو وقتی که دید توپش ترکید و تکه های آن روی زمین افتاد، شروع کرد به گریه کردن، خرس کوچولو و میمونک و موش موشی هم از اینکه توپ جوجه تیغی کوچولو ترکید، خیلی ناراحت شدند. خرس کوچولو که عمداً این کار را نکرده بود به طرف جوجه تیغی رفت تا از او معذرت خواهی کند، اما وقتی کنار جوجه تیغی ایستاد جوجه تیغی کوچولو صدای گریه اش بلندتر شد و با عصبانیت و گریه به خرس کوچولو گفت:«من توپم رو می‌خوام ...» خرس کوچولو تا می خواست حرف بزند جوجه تیغی کوچولو که خیلی عصبانی بود، به طرف خرس کوچولو یکی از تیغ هایش را پرتاب کرد و تیغ به دست خرس کوچولو خورد، بعد هم همانطور که گریه می کرد به طرف خانه رفت. خرس کوچولو که دستش زخمی شده بود خیلی درد داشت و گریه می کرد. میمونک و موش موشی خیلی نگران خرس کوچولو بودند و با کمک هم تیغ را از دست خرس کوچولو بیرون کشیدند و او را پیش دکتر زرافه بردند. جوجه تیغی کوچولو وقتی به خانه رسید، مامان جوجه تیغی از دیدن او نگران شد و از جوجه تیغی کوچولو پرسید:«چی شده!؟...چرا گریه می کنی؟...اتفاقی افتاده؟ و ...» جوجه تیغی کوچولو هم همانطور که گریه می کرد تمام ماجرا را برای مامان جوجه تیغی تعریف کرد. مامان جوجه تیغی خیلی ناراحت و نگران شد و به جوجه تیغی کوچولو گفت:«عزیزم، می‌دونم که چقدر توپت رو دوست داشتی، می‌دونم که خیلی از ترکیدنش ناراحت شدی...اما من و بابا به تو گفته بودیم که تیغ هایت را فقط به طرف شکارچی ها و دشمن پرتاب کنی...خرس کوچولو دوست تو بود، او که از عمد توپت را به شاخه درخت نزده بود...» جوجه تیغی هم که هنوز گریه می کرد با شنیدن حرف های مامان صدای گریه اش بلندتر شد و گفت:«آخه توپم رو خیلی دوست داشتم وقتی ترکید خیلی ناراحت و عصبانی شدم، اما الان خودم هم از کاری که کردم خیلی پشیمونم...نکنه برا خرس کوچولو اتفاقی بیفته...» میمونک و موش موشی هم خرس کوچولو را پیش دکتر زرافه رساندند، دکتر زرافه دست خرس کوچولو را پانسمان کرد و به او گفت که چند روزی نباید بازی کند تا دستش خوب شود. چند روزی بود خرس کوچولو در رختخواب استراحت می کرد و میمونک و موش موشی هم هر روز پیش او می رفتند. جوجه تیغی کوچولو هر روز جلو در می رفت و منتظر آمدن خرس کوچولو، موش موشی و میمونک می شد، اما خبری از آن ها نبود. جوجه تیغی خیلی نگران خرس کوچولو بود و از اینکه دیگر دوستی نداشت با آن بازی کند خیلی ناراحت بود، پیش مامان جوجه تیغی رفت و به مامان گفت:«مامان، من خیلی نگران خرس کوچولو هستم، چند روزِ که از هیچ کدوم از اونا خبری نیست! نکنه اتفاقی افتاده...» و بعد هم زد زیر گریه ... مامان جوجه تیغی که ناراحتی او را دید جوجه تیغی کوچولو را بغل کرد و به او گفت:«عزیزم، ناراحت نباش...الان همراه بابا به خانه خرس کوچولو می ریم تا هم او رو ببینیم و هم تو از خرس کوچولو عذر خواهی کنی و...» جوجه تیغی کوچولو از این حرف مامان خیلی خوشحال شد و سریع خودش را برای رفتن به پیش خرس کوچولو آماده کرد. جوجه تیغی کوچولو همراه پدر و مادر با یک شاخه گل به طرف خانه خرس کوچولو راه افتادند. جوجه تیغی با خودش فکر می کرد که خرس کوچولو از دیدنش ناراحت و عصبانی می شود و دیگر با او دوست نیست و عذر خواهیش را قبول نمی کند، ولی وقتی پیش خرس کوچولو رفت دید که خرس کوچولو از دیدن جوجه تیغی کوچولو خیلی خوشحال شده است و با لبخند به او سلام کرد و گفت:«خوش اومدی جوجه تیغی کوچولو...» جوجه تیغی که دید خرس کوچولو با مهربانی او را به خانه دعوت می کند با خوشحالی جلو رفت و شاخه گل را به خرس کوچولو داد و از او معذرت خواهی کرد. وقتی کنار خرس کوچولو نشست خرس کوچولو به او گفت:« از اینکه اون روز توپت ترکید خیلی ناراحت شدم و همون روز وقتی گریه می کردی اومدم عذر خواهی کنم که تو...»⏬
جوجه تیغی کوچولو گفت:«ببخشید خرس کوچولو من توپم رو خیلی دوست داشتم و وقتی ترکید ناراحت و عصبانی بودم و نفهمیدم که چه کار بدی کردم و از اینکه تیغم رو به طرفت پرتاب کردم خیلی ناراحت و پشیمون شدم... امروز اومدم که ازت عذر خواهی کنم و بگم که خیلی خوشحالم که حالت خوبه و از اینکه با تو دوست هستم خوشحالم...» خرس کوچولو به جوجه تیغی لبخندی زد و جوجه تیغی هم که خیلی خوشحال شد به خرس کوچولو لبخند زد و از اینکه دوستای خوبی مثل خرس کوچولو و میمونک و موش موشی پیدا کرده بود خیلی خوشحال بود و تصمیم گرفت که دیگر هیچ وقت عصبانی نشود و تیغش را برای دفاع از خودش و فقط به طرف شکارچی و دشمنش پرتاب کند. ❁م.سیاوشی (گل نرجس) ╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯ ┄━━•●❥-☀️🌼☀️-❥●•━━┄
صدا ۰۱۲.m4a
9.05M
┄━━•●❥-☀️﷽☀️-❥●•━━┄ جوجه تیغی کوچولو ╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯ ┄━━•●❥-☀️🌼☀️-❥●•━━┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
29.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
━━━━━✤✤﷽✤✤━━━━ 🏴احلی من العسل🏴 (ع) ╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯ ━━━━━✤✦✤✦✤━━━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
━━━━━━━━━━﷽◯✦━━━ الگوهای تربیتی امام حسین(ع) در تربیت فرزند: ۶.پاسخگویی به پرسش‌های فرزندان 🏴فرزندان وقتی دوران نوزادی و کودکی را پشت سر می‌گذارند، بر اثر ارتباط بیشتر با اشیای پیرامون و برخورد با موقعیت‌های جدید، سؤالاتی در ذهنشان به وجود می‌آید. در مقطعی از سن، چنان پدر و مادر را سؤال باران می‌کنند که آن‌ها را به ستوه می‌آورند. 🏴 هرچه رشد عقلانی بیشتری می‌یابند، سؤالات جدی‌تری خواهند داشت؛ به‌ ویژه در دوره نوجوانی و آغاز جوانی، شرایط جدید، تغییر و تحولات، تصمیمات بزرگ در زندگی والدین، سؤالات بیشتری را در ذهن آنان ایجاد می‌کند، در چنین وضعیتی بر پدر و مادر بصیر و آگاه است که زمینه پرسشگری را برای فرزندانشان فراهم کنند و پای صحبت‌های آنان بنشینند و با صبر و حوصله به پرسش‌های آنان پاسخ مناسب دهند و ابهامات را مرتفع سازند. 🏴 حادثه کربلا که موقعیت جدیدی در زندگی امام حسین (ع) محسوب می‌شد، پرسش‌هایی را در ذهن فرزندان و دیگر همراهان حضرت ایجاد می کرد و ذهن کنجکاو آنان را به پرسشگری وا‌میداشت. حسین بن علی (ع) با درک موقعیت آن‌ها، به سؤالاتشان پاسخ‌های مناسب و درخور شأنشان می‌داد. به دو نمونه از پاسخگویی حضرت اشاره می‌کنیم: 🏴۱. هنگامی‌که حضرت به همراه اصحابش، هنگام ظهر در «ثعلبیه» فرود آمد، خواب کوتاهی بر آن حضرت مستولی شد. پس از اندکی حضرت با چشم گریان از خواب بیدار شد. فرزندش «علی» که متوجه این صحنه بود، پرسید: ای پدر! چرا گریه می‌کنی؟ خداوند چشم تو را نگریاند. حضرت فرمود: فرزندم این لحظه، وقتی است که رؤیا در آن دروغ نیست. من در خواب سواره‌ای را دیدم که کنارم ایستاد و گفت: ای حسین! شما به سرعت حرکت می‌کنید و مرگ به سرعت شما را به بهشت می‌رساند و آگاهی یافتم که مرگ ما فرارسیده است. علی پرسید: ای پدر! آیا ما بر حق نیستیم؟ فرمود: فرزندم به خداوندی که همه بندگان به‌سوی او برمی‌گردند، ما بر حق هستیم. علی عرض کرد: در این صورت ترسی از مرگ نداریم. امام فرمود: خداوند بهترین پاداش پدر به فرزند را به تو عطا فرماید. 🏴۲. بعد از آنکه حضرت، در شب عاشورا، حوادث روز عاشورا و شهادت یاران را ترسیم کرد، «قاسم بن حسن» (ع) درباره شهادت خود پرسید. امام (ع) به او مهربانی کرد و پرسید: فرزندم مرگ نزد تو چگونه است؟ پاسخ داد: عمو جان مرگ نزد من از عسل شیرین‌تر است. حضرت بعد از آنکه ظرفیت و توان درک قاسم را نمایان ساخت و پاسخ زیبای او را شنید، فرمود: عمویت به فدایت گردد! به خدا قسم! تو از کسانی هستی که بعد از آزمایش بزرگ به همراه من شهید می شوند. (ع) ╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯ ━━━━━━✦◯◯᪥◯◯✦━━━━━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄━━━•●❥-﷽-❥●•━━━┄ منم برای انس گرفتن دخترم با محرم و امام حسین(ع) و اهل بیت، وقتی که اول محرم شد پرچم (یاحسین) رو با کمک دخترم زدیم روی دیوار خونمون. تا بچه ها بدونند که این روزها و این ماهها با روزها و ماه های دیگه فرق داره امروز هم با کمک هم شله زرد درست کردیم، قرار شد شب هم توی خونه روضه خونگی داشته باشیم. (با رعایت همه ی دستورالعمل های بهداشتی و تعداد کم) از دخترم خواستم که با هم بریم و نذری رو بین همسایه ها پخش کنیم. ایشون هم کلی ذوق کرد و لباس مشکیش و شالشو پوشید که با هم بریم. همین کارها و قرار گرفتن کودک زیر هفت سال تو این فضا و رقم خوردن خاطرات شیرین از این روزها برای آشنایی و انسش با حضرت، کافیه و حتما لازم نیست خیلیییی زیاد راجع به امام حسین(ع) و کربلا بهش قصه بگم و شعر بخونم، فقط هر جا خودش دوست داشت و علاقه نشون داد. هر جا خودش براش سوال پیش اومد هم در حد ضرورت جواب میدم. التماس دعا از همه شما عزیزان (ع) ╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯ ┄━━━•●❥-❀-❥●•━━━┄
┄━━•●❥-☀️﷽☀️-❥●•━━┄ بچه های زیر دو سال رو با ساده ترین کارها و بازی ها میشه سرگرم کرد، هر کار تازه ای توجهشون رو جلب می کنه و مدت زمان زیادی باهاش سرگرم میشن😍😃 من و فندق یه لوله میاریم و جلوی دهن همدیگه می‌گیریم، توش حرف می‌زنیم و کلی می‌خندیم😃😄 ╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯ ┄━━•●❥-☀️🌼☀️-❥●•━━┄
┄━━━•●❥-﷽-❥●•━━━┄ یه بازی تمرکزی دیگه با توپ❤️👌 💁‍♂وسایل مورد نیاز ⏪ توپ و دو عدد چوب (قطر چوب را نسبت به توپ طوری انتخاب کنید، با توجه به سن کودک، که گرفتن توپ با آن سخت باشد، مثلا چوب نازک و توپ بزرگ یا چوب بزرگ و کلفت و توپ کوچک و ...) شرح بازی👇👇 کودک با کمک دو تکه چوب، توپ را بگیره و در مسیر تعیین شده حرکت کنه، مواظب باشه توپ نیفته. ابتدا و انتهای مسیر رو والدین با استفاده از ابزارهای مختلف تعیین کنند، مثلا نقوش فرش که توجه و دقت کودک به اطرافش جلب بشه👌، کلید و پریزهای روی دیوار، متکا، کوسن و ... در مراحل سخت تر، می توان با استفاده از پارچه یا روسری مسیر را مارپیچ هم تعیین کرد. 👏👏 ╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯ ┄━━━•●❥-❀-❥●•━━━┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✤ ⃟🏴 ⃟⃟ ⃟ ﷽ ❀ ⃟⃟ ⃟🏴 ⃟✤ عزیزانم☺️ تفاوت های دو تصویر رو پیدا کنید🤔🧐 و برامون بفرستید🙏😃🙂 ╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯ ✤ ⃟🏴 ⃟⃟ ⃟❀🏴❀ ⃟⃟ ⃟🏴 ⃟✤