¨‘°ºO✰┈•✦⚘﷽⚘✦•┈✰Oº°‘¨
امروز پسرم بهانهی بادکنک 🎈🎈🎈گرفت و خیلی بی تابی میکرد ...
منم دستم بند بود و کار داشتم واقعا نمی تونستم برم بخرم براش ...😢
رفتم زود یه دونه کیسه فریزر برداشتم و باد کردم و با نخ بستم و دادم دستش😃😄☺️
آروم شد و می انداخت هوا و خیلی لذت میبرد ...
بعد تو دستش گرفت و با دندوناش ترکوند😐🙂😅
داداشای بزرگتر هم تا صدای ترکیدن رو شنیدند، بدو بدو و با هیجان اومدند☺️😄
و کلی کیسه فریزر باد کردند و گذاشتند زیر پا و ترکوندند😅🙃
و یه روش جدید بهش یاد دادند😃
خلاصه یک جو پر هیجان درست شد و کلی خوش گذروندند👏👏👏
#تولد_تا_هفت_سالگی
#مادرانه
#مادر_خلاق
#بادکنک
#بازی_سازی
#میوه_ی_دل_من
╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯
¨‘°ºO✰┈•✦⚘⚘✦•┈✰Oº°‘¨
✤ ⃟🏴 ⃟⃟ ⃟ ﷽ ❀ ⃟⃟ ⃟🏴 ⃟✤
سلام به گل پسرا و دخترای نازنینمون🌹
تفاوت های دو تصویر رو پیدا کنید و برامون بفرستید😍🙏
╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯
✤ ⃟🏴 ⃟⃟ ⃟❀🏴❀ ⃟⃟ ⃟🏴 ⃟✤
مداحی_آنلاین_خاتمه_ی_سلسله_ی_انبیا_بنی_فاطمه.mp3
6.35M
═════ 🏴 ⃟⃟ ⃟❀﷽❀ ⃟⃟ ⃟🏴═════
🔳 #شهادت_حضرت_پیامبر(ص)
🔳 #شهادت_امام_حسن_مجتبی(ع)
🌴خاتمه ی سلسله ی انبیاء
🌴رحمت محض خدا بخشش بی انتها
🎤 #سید_مجید_بنی_فاطمه
╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯
═════ 🏴 ⃟⃟ ⃟❀❀ ⃟⃟ ⃟🏴 ═════
═════ 🏴 ⃟⃟ ⃟❀﷽❀ ⃟⃟ ⃟🏴═════
مسابقه امام حسن(ع) و امام حسين(ع) عليهما السلام در خطاطى:
روزى امام حسن(ع) و امام حسين(ع) در حال نوشتن بودند.
امام حسن به امام حسين گفت: «خط من از خط تو بهتر است.» امام حسين عليه السلام گفت: «نه، خط من بهتر از خط توست.»
نزد مادرشان حضرت فاطمه (س) رفتند و گفتند: «بين ما داورى كن.»
مادر نمىخواست هيچيك از آنها را ناراحت كند، براى همين گفت: از پدرتان بپرسيد.
آن دو نزد پدرشان رفتند و از او پرسيدند.
امام على عليه السلام هم نمىخواست هيچكدام از آنها ناراحت شوند، براى همين فرمود از جدّتان بپرسيد؛
پس نزد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رفتند و پيامبر هم فرمود: «من هم داورى نمىكنم، اما از جبرئيل مىپرسم.»
وقتى جبرئيل آمد، گفت من هم بين آنها داورى نمىكنم، اما اسرافيل بين آنها حكم مىكند. اسرافيل هم گفت من بين آنها داورى نمىكنم، اما از خدا مىخواهم بين آنها داورى كند.
اسرافيل از خدا خواست و خداوند فرمود: «مادرشان فاطمه بينشان داورى كند!»
حضرت فاطمه عليها السلام گفت: «پروردگارا، من بينشان داورى مىكنم.»
حضرت فاطمه عليها السلام گردنبند درشتى داشت و به آنها گفت: «من دانههاى اين گردنبند را بين شما پخش مىكنم، هركدام مهرههاى بيشترى از اين گردنبند را بردارد، خط او زيباتر است.»
پس دانههاى گردنبند را بينشان انداخت و جبرئيل كه در آسمان بود، مأموريت پيدا كرد كه بر زمين نازل شود و دانۀ جواهر اضافى را نصف كند تا هيچكدامشان ناراحت نشوند. جبرئيل اين كار را بهدليل بزرگداشت و احترام به هر دوى آنان انجام داد.
بحارالانوار 309/43
⚫️سالروز شهادت حضرت سیدالمرسلین خاتم الانبیاء محمد مصطفی "صلی الله علیه وآله و سلم" و شهادت حضرت امام حسن مجتبی "علیه السلام" بر شما تسلیت باد.
#امام_حسن(ع)
#امام_حسین (ع)
#شهادت_امام_حسن_مجتبی(ع)
#شهادت_حضرت_پیامبر(ص)
╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯
═════ 🏴 ⃟⃟ ⃟❀❀ ⃟⃟ ⃟🏴 ═════
¨‘°ºO✰┈•✦⚘﷽⚘✦•┈✰Oº°‘¨
#داستان_کودکانه
#در_کار_خوب_اول_بود🌹
آفتاب سوزان خاک کوچه را داغ کرده بود.
انگشت پای یاسر از صندلش بیرون زد.
نوک انگشت پایش از داغی خاک کوچه سوخت.
آخی گفت و پایش را در صندلش جا به جا کرد.
دوباره از پشت دیوار، ته کوچه را نگاه کرد.
ابراهیم پرسید:
-چی شد؟
یاسر دستش را به علامت اینکه عقب بایست، تکان داد.
صدای باز شدنِ در چوبی، از ته کوچه آمد.
بعد از آن صدای تشکر کردن و بدرقه کردن اهل خانه را شنیدند.
یاسر خودش را به دیوار چسباند و گفت:
-بیا کنار، دارند از عیادت بیمار می آیند. الان می رسند.
ابراهیم که داشت، با تکه سنگی به دیوار میکوبید، زود سنگ را زمین انداخت.
خودش را پشت دیوار مخفی کرد.
یاسر نفس عمیقی کشید.
صدای بسته شدن در آمد.
ابراهیم به پهلوی یاسر زد و گفت:
-چی شد؟
یاسر انگشت روی بینیاش گذاشت و گفت:
-هیس، صدای پایش میآید.
همان موقع صدای اذان از مسجد بلند شد.
نفسهایشان را در سینه حبس کردند و به صدای پایی که نزدیک میشد گوش دادند.
وقتی صدا نزدیکتر شد، یاسر به ابراهیم اشاره کرد و دستش را تکان داد و گفت:
-الآن....
هنوز از پشت دیوار بیرون نیامده بودند که با صدایی که شنیدند، سر جا خشکشان زد.
صدای آرام و مهربانی گفت:
-سلام علیکم.
یاسر بریده بریده گفت:
-سلام علیکم.
ولی ابراهیم پایش را به زمین داغ زد و گفت:
-وای، باز هم نشد.
پیامبر با مهربانی نگاهشان کرد و لبخند زد.
دستی به سرشان کشید و به سمت مسجد رفت.
یاسر رفتن او را نگاه می کرد.
ابراهیم اخم کرد و گفت:
-دیدی اشتباه کردی؟ این نقشهات هم خراب شد.
هر بار نقشه میکشی که ما زودتر به پیامبر خدا سلام بدهیم، ولی نمیشود.
یاسر دستش را روی شانه او گذاشت و گفت:
-پدرم میگوید، خداوند به خاطر همین اخلاق خوبش او را به پیامبری انتخاب کرده.
ناراحت نشو. بهتر است ما هم به مسجد برویم.
ان شاءالله دفعه بعد...
❁ فرجامپور
#داستان_کودکانه
#تولد_تا_هفت_سالگی
#میوه_ی_دل_من
╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯
¨‘°ºO✰┈•✦⚘⚘✦•┈✰Oº°‘¨