•<💌>
•< #همسفرانه >
.
.
【🌹🍃】
محمد شوق رفتن داشت، هنوز گرد سفر به جنوب از رخت و لباسش تکانده نشده بود که شبی زنگ تلفنش به صدا درآمد و گویی دوباره باید بار سفر میبست و این بار نه به جنوب بلکه فرسنگها دورتر از خاک وطن...😔
آن شب با نگاهی ملتمسانه مرا نگریست و چندینبار از من اذن رفتن خواست و من که برق رفتن را در چشمانش دیدم دل را به خالقش سپردم و گفتم برو.🥲
مدارکش برای اعزام مهیا نبود و ساعت 11 شب با آتلیه تماس گرفت و عکسها هم مهیا شد.
بهراحتی کارهایش برای رفتن آماده میشد!😓
قبل رفتن با بچهها حرف زد و آنها را آرام کرد، باورکردنی نبود، به راحتی کارهایش یکی پس از دیگری انجام شد و من با بهت نگاهش میکردم.😧
چهره آفتاب سوختهاش گواه حضورش در اردوهای جهادی منطقه کیاسر، کردستان، جنوب و ساختوساز منزل و سقفی برای نیازمندان بود، در تمامی یادوارههای شهدا حضور داشت و این را وظیفه خود میدانست.👌🏻
جان من، همسر و فرزندانم فدای یک لحظه ظهر عاشورای حضرت زینب(س)
گاهی از طرف دوستان و اطرافیان شماتت میشدم که چرا حتی در تعطیلات عید به محمد اجازه سفر به مناطق جنگی و خدمت به مردم را میدهم و گلایه از اینکه هیچوقت کنار همسر و فرزندانش نیست اما برایم مهم نبود چرا که من هر چه در زندگی دارم از برکت خون شهداست و همه این لحظات و اضطراب و بچهها، همسرم و جانم فدای یک لحظه ظهر عاشورای حضرت زینب(س) است.💔
همانجا نماز شکرانه به جای آوردم.
قرار بوده خبر شهادتش را صبح زود به من اعلام کنند، اگرچه دلم گواهی شهادتش را میداد اما نمیخواستم آن را باور کنم، تا اینکه بعد از خوابیدن عمویم تلفن همراهش را برداشته و وارد اینترنت شده و خبر شهادت محمد را با عکسش دیدم و همانجا نماز شکر به جای آوردم زیرا شهادت لیاقت میخواهد و محمد مورد لطف خداوند قرار گرفت.💚
من همه این روزها را در ذهن گذرانده بودم و حتی قاب عکس شهادتش را نیز انتخاب کرده بودیم.
پسر کوچکم مهدی، گاهی برای آمدن پدر بیقراری میکند و این روزها سراغش را از من میگیرد و میپرسد «بالاخره بابا کی میآد».🥺
گاهی وقتها که حرف شهادت پیش میآمد، به من میگفت که همچون کوه قوی باشم و حتی اگر نزدیکان و عزیزانش در غم شهادتش گریستند من گریه نکنم و اشکی نریزم و من به خواستهاش عمل کردم چرا که این لیاقتی است که با این سن کم خدا به من عطا فرمود، از من خواست که روضه حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) در خانه بخوانیم.
خانه من بیت الشهداء شد و من به این شهادت افتخار میکنم.😇
تکفیریها و دشمنان اسلام باید بدانند روحیه ما با شهادت جوانانمان تضعیف نخواهد شد و بلکه قویتر میشویم و بر تن فرزندانمان هم لباس رزم خواهیم پوشید تا از خاک وطن دفاع کنند، خانه من بیت الشهداء شد و من به این شهادت افتخار میکنم.
【🌹🍃】
🌷شـهـیـد مدافع حرم #محمد_بلباسی
•<💌>
•< #همسفرانه >
.
.
😅|• شب عقد کلی سنتشکنی کردیم. سفره نینداختیم، یک سجاده پهن کردیم رو به قبله، و یک جلد قرآن هم مقابلش.
😇|• مهریه را هم بر خلاف آن زمان سنگین نگرفتیم؛ اما مراسممان شلوغ بود. همه را دعوت کرده بودیم؛ البته نه برای ریخت و پاش! برای اینکه سادگی ازدواجمان را ببینند؛ این که میشود ساده ازدواج کرد و خوشبخت بود.
🥰|• عروسیمان هم از این سادهتر بود. اصلا مراسمی نبود. شب نیمه شعبان، خانواده علی آمدند خانه ما، دورهم شام خوردیم، بعد هم من و علی رفتیم خانه بخت.
🌷شـهـیـد دفاع مقدس #علی_نیلچیان
•<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش
ڪـاسهےآبـےشــد و ریخٺ
•𓆩🖤𓆪•
.
.
•• #همسفرانه ••
بهشبڪًید:↯
"انقدر خوب نباش"
"ڪہ وقتے یہ ساعت نیستے"
"حس و حال هیچے رو"
"نداشتہ باشم🥺🫀-!
.
•𓆩🖤𓆪•
.
.
•• #همسفرانه ••
به جای "همیشه کنارتم"
از یه جملهی قشنگتر استفاده کنید
و بهش بگید« آنجا که هیچ نیست
به یاد بیاور که دوستت دارم »
همینقدر عمیق و لذت بخش