یه عده هم هستن که شیطون گاهی گولشون میزنه
و با یه تلنگر زودی به خودشون میان🙃🌱
#تلنگرانه
هدف،واضح و روشن
و دقیق است؛پاککردن
اسرائیل ازصفحهٔ روزگار..!
#شهید_عماد_مغنیه
#طوفان_الاقصی #فلسطین 🇵🇸
خیلی وقتها با هم میرفتیم خرید و فروش محصولات کشاورزی. اصلا قسم نمیخورد. تازه آمده بود توی خرید و فروش که یکی از دوستان به سید گفت: سید جان معامله کردن کار تو نیست! آدمِ خودش رو میخواد، تو اینکاره نیستی! سید از این حرف تعجب کرد. دوستش ادامه داد: راستش تو نمیتونی دروغ بگی، قسم دروغ بخوری! اینجا هم تا وقتی این کارها رو انجام ندی همیشه بازندهای! سید با خنده گفت: داداش مثلا ما مسلمانیم. من ثابت میکنم که میشه بدون دروغ و قسم هم معامله کرد. خدا خودش کمک میکنه که روزی حلال سر سفرههامون ببریم...
[•🌂💜•]#شهید_سید_میلاد_مصطفوی
[•🌂💜•]#شهیدانه
[•🌂💜•]#خاطرات_شهید
◖♥️🌿◗
"بعدازشھادتآقامحسن؛دیدمعلیهمشمیوفته
میخواستمببرمشدڪتر…
شبمحسناومدتوخوابـمبھمگفت
خانم،علیچیزیشنیست..
منومیبینہمیخوادبغلمڪنهنمیتونہ!
بہنقلازهمسرشھید؛🥲
◖♥️🌿◗#شهیدانه
◖♥️🌿◗#خاطرات_شهید
◖♥️🌿◗#شهید_محسن_حججی
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ اللَّهِ فِي خَلْقِهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا نُورَاللَّهِ الَّذِي يَهْتَدِي بِهِ الْمُهْتَدُونَ وَ يُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخَائِفُ السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْوَلِيُّ النَّاصِحُ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا سَفِينَةَ النَّجَاةِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ الْحَيَاةِ السَّلامُ عَلَيْكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ وَ عَلَى آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ السَّلامُ عَلَيْكَ عَجَّلَ اللَّهُ لَكَ مَا وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَ ظُهُورِ الْأَمْرِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلايَ أَنَا مَوْلاكَ عَارِفٌ بِأُولاكَ وَ أُخْرَاكَ أَتَقَرَّبُ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى بِكَ وَ بِآلِ بَيْتِكَ وَ أَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ وَ ظُهُورَ الْحَقِّ عَلَى يَدَيْكَ.
سلام بر تو اى حجّت خدا در زمينش، سلام بر تو اى ديده خدا در ميان مخلوقاتش، سلام بر تو اى نور خدا كه رهجويان به آن نور ره مىيابند و به آن نور از مؤمنان اندوه و غم زدوده مىشود، سلام بر تو اى پاكنهاد و اى هراسان از آشوب دوران، سلام بر تو اى همراه خيرخواه، سلام بر تو اى كشتى نجات، سلام بر تو اى چشمه حيات، سلام بر تو، درود خدا بر تو و بر خاندان پاكيزه و و پاكت، سلام بر تو، خدا در تحقق وعدهاى كه به تو داده از نصرت و ظهور امرت شتاب فرمايد، سلام بر تو اى مولاى من، من دلبسته تو و آگاه به شأن دنيا و آخرت توام و به دوستى تو و خاندانت به سوى خدا تقرّب میجويم و ظهور تو و ظهور حق را به دست تو انتظار میكشم.
#امام_زمان
مدافعان حـــرم
قسمت شصت و چهارم: خدای رحمان من - حسنا! منم امروز یه کاری کردم. می دونم حق نداشتم یه طرفه تصمیم بگ
بسم الله الرحمن الرحیم
#رمان_فرار_از_جهنم
قسمت شصت و پنجم: ماشاء الله
نمی دونستم چطور باید رفتار کنم … رفتار مسلمان ها رو با همسران شون دیده بودم اما اینو هم یاد گرفته بودم که بین بیرون و داخل از منزل فرقی هست …
اون اولین خانواده من بود … کسی که با تمام وجود می خواستم تا ابد با من باشه … خیلی می ترسیدم … نکنه حرفی بزنم یا کاری بکنم که محبتش رو از دست بدم …
بالاخره مراسم شروع شد … بچه ها کل مسجد و فضای سبز جلوش رو چراغونی کردن … چند نفر هم به عنوان هدیه، گل آرایی کرده بودند … هر کسی یه گوشه ای از کار رو گرفته بود …
عروس با لباس سفیدش وارد مسجد شد … کنارم نشست… و خوندن خطبه شروع شد … .
همه میومدن سمتم … تبریک می گفتن و مصافحه می کردن … هرگز احساس اون لحظاتم رو فراموش نمی کنم … بودن در کنار افرادی که شاید هیچ کدوم خانواده من نبودند اما واقعا برادران من بودند … حتی اگر در پس این دنیا، دنیایی نبود … حتی اگر بهشتی وجود نداشت … قطعا اونجا بهشت بود و من در میان بهشت زندگی می کردم …
دورم که کمی خلوت شد، حاجی بهم نزدیک شد… دست کرد توی جیبش و یه پاکت در آورد … داد دستم و گفت: شرمنده که به اندازه سخاوتت نبود … پیشانیم رو بوسید و گفت … ماشاء الله …
گیج می خوردم … دست کردم توی پاکت … دو تا بلیط هواپیما و رسید رزرو یک هفته ای هتل بود … .
قسمت شصت و ششم : تو رحمت خدایی
اولین صبح زندگی مشترک مون … بعد از نماز صبح، رفته بود توی آشپزخونه و داشت با وجد و ذوق خاصی صبحانه آماده می کرد … گل های تازه ای رو که از دیشب مونده بود رو با سلیقه مرتب می کرد و توی گلدون می گذاشت …
من ایستاده بودم و نگاهش می کردم … حس داشتن خانواده … همسری که دوستم داشت … مهم نبود اون صبحانه چی بود، مهم نبود اون گل ها زیبا می شدن یا نه … چه چیزی از محبت و اشتیاق اون باارزش تر بود … .
بهش نگاه می کردم … رنجی که تمام این سال ها کشیده بودم هنوز جلوی چشم هام بود … حسنا و عشقش هدیه خدا به من بود … بیشتر انسان هایی که زندگی هایی عادی داشتند، قدرت دیدن و درک این نعمت ها رو نداشتند اما من، خیلی خوب می فهمیدم و حس می کردم …
من رو که دید با خوشحالی سمتم دوید و دستم رو گرفت … چه به موقع پاشدی. یه صبحانه عالی درست کردم …
صندلی رو برام عقب کشید … با اشتیاق خاصی غذاها رو جلوی من میزاشت … با خنده گفت: فقط مواظب انگشت هات باش … من هنوز بخیه زدن یاد نگرفتم …
با اولین لقمه غذا، ناخودآگاه … اشک از چشمم پایین اومد… بیش از 30 سال از زندگی من می گذشت … و من برای اولین بار، طعم خالص عشق رو احساس می کردم …
حسنا با تعجب و نگرانی به من نگاه می کرد … استنلی چی شده؟ … چه اتفاقی افتاد؟ … من کاری کردم؟ …
سعی می کردم خودم رو کنترل کنم اما فایده نداشت … احساس و اشک ها به اختیار من نبودن … .
با چشم های خیس از بهش نگاه می کردم … به زحمت برای چند لحظه خودم رو کنترل کردم …
- حسنا، تا امروز … هرگز… تا این حد … لطف و رحمت خدا رو حس نکرده بودم … تمام زندگیم … این زندگی … تو رحمت خدایی حسنا …
دیگه نتونستم ادامه بدم … حسنا هم گریه اش گرفته بود… دیگه اختیاری برای کنترل اشک هام نداشتم … .
قسمت آخر: خوشبخت ترین مرد دنیا
قصد داشتم برم دانشگاه … با جدیت کار می کردم تا بتونم از پس هزینه ها و مخارج دانشگاه بربیام که خدا اولین فرزندم رو به من داد … .
من تجربه پدر داشتن رو نداشتم … مادر سالم و خوبی هم نداشتم … برای همین خیلی از بچه دار شدن می ترسیدم
اما امروز خوشحال و شاکرم … و خدا رو به خاطر وجود هر سه فرزندم شکر می کنم …
من نتونستم برم دانشگاه چون مجبور بودم پول اجاره خونه و مکانیکی، خرج بچه ها، قبض ها و رسیدها، پول بیمه و … بدم … .
مجبورم برای تحصیل بچه ها و دانشگاه شون از الان، پول کنار بگذارم … چون دوست دارم بچه هام درس بخونن و زندگی خوبی برای خودشون بسازن … .
زندگی و داشتن یک مسئولیت بزرگ به عنوان مرد خانواده و یک پدر واقعا سخته … اما من آرامم … قلب و روح من با وجود همه این فراز و نشیب ها در آرامشه …
من و همسرم، هر دو کار می کنیم … و با هم از بچه ها مراقبت می کنیم … وقتی همسرم از سر کار برمی گرده … با وجود خستگی، میره سراغ بچه ها … برای اونها وقت می گذاره و با اونها بازی می کنه … .
من به جای لم دادن روی مبل و تلوزیون دیدن … می ایستم و ساعت ها به اونها نگاه می کنم … و بعد از خودم می پرسم: استنلی، آیا توی این دنیا کسی هست که از تو خوشبخت تر باشه؟ …
و من این جواب منه … نه … هیچ مردی خوشبخت تر از من نیست …
اتحاد، عدالت، خودباوری … من خودم رو باور کردم و با خدای خودم متحد شدم تا در راه برآورده کردن عدالت حقیقی و اسلام قدم بردارم … و باور دارم هیچ مردی خوشبخت تر از من نیست
رمان تموم شد ✅
خیلی دوست دارم نظرتون رو هرچی که باشه درمورد رمان بدونم
https://harfeto.timefriend.net/16840085351512
راستی به جای رمان هر روز صبح بعد پست های صبحگاهی ☕️میریم سراغ #چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم
مبحثی که خودتون خیلی علاقه داشتین درموردش مطلب بزاریم🌹☺️
مدافعان حـــرم
رفتم داخل حرم ابا عبدالله الحسین علیه السلام صف زیارت خیلی شلوغ بود نشستم یه گوشه مشغول نظاره کردن
دلم امروز عجیب کربلا میخواد 😢
کاش الان یکی زنگ میزد میگفت یه نفر جا داریم میای بریم؟
مدافعان حـــرم
چی شد من کربلایی شدم؟ #شهید_نویدصفری #مدافع_حرم #سه_ساله_ارباب
کاش داداش نوید ما رو تولد آقاجانمون کربلا ببره💔
-رفتم مرا ببخش و
مگو او وفا نداشت
راهی بجز گریز
برایم نمانده بود
این عشقِ آتشینِ
پر از دردِ بی امید
در وادیِ گناه و جنونم
کشانده بود...❤️🩹
#حوالی_پاییز
#عکاسی_مجاهد
#روزمرگی
صبح پاییزت بخیر
زمانی که قهوه تلخم را
با یاد چشمت شیرین میکنم
به یادم باش...🍁🧡
#حوالی_پاییز
#عکاسی_مجاهد
تو آینه نگاه کردم، دیدم چندتا
تار موی سفید تو سرم نمایان شده . .
یاد اون بیت افتادم که میگفت :
‹ مبر ز موی سپیدم گمان به عمر دراز
جوان ز حادثهای پیر میشود گاهی🖤'!
#عکاسی_مجاهد
#حوالی_پاییز
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیدن این کلیپ برهمگان واجب شرعی ست😭😭 نشرحداکثری،پیشنهاد دانلود✅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آهنگ حماسی حسام الدین سراج درمورد فلسطین🇦🇪،بادکلمه بسیار زیبا وتاثیر گذارمرحوم فرج الله سلحشور،نشرحداکثری، پیشنهاد دانلود ✅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نوحه حماسی حسین طاهری؛ ای لشکر صاحب زمان(عج) آماده باش آماده باش؛ نشرحداکثری؛پیشنهاد دانلود✅
مدافعان حـــرم
رمان تموم شد ✅ خیلی دوست دارم نظرتون رو هرچی که باشه درمورد رمان بدونم https://harfeto.timefriend.ne
1_سلام ممنون
خداروشکر دقیقا
یاعلی
2_واااای چه حس مثبتی داشت پیامتون 😍
دقیقا
سلامت باشید
و هربار سرشمردن مژههایت حواسم
پرت گیـرایۍ چشمانـت میشود 👀 '
#چشمهایش
خانم وآقاي خونه؛
خوش اخلاقی، لطف نیست؛
بلکه وظیفه شماست!
باجمله "من اخلاقم اينجوريه ديگه"؛بدخلقی رو توجيه نکنید .
محبت ؛وظیفه شماست! کم کاری ممنوع .
#رسم_زندگی 💛