زینب کوچکترین دخترِ عمو بود و شیرین زبان ترینشان که چند قدمی جلو آمد و با گریه به
حیدر التماس کرد :»
داداش تو رو خدا نرو! اگه تو بری، ما خیلی تنها میشیم!«
و طوری معصومانه تمنا میکرد که
شکیبایی ام از دست رفت و اشک از چشمانم فواره زد.
حیدر حال همه را میدید و زندگی فاطمه در خطر بود که با صدایی بلند رو به عباس نهیب زد :»
نمیبینی این زن و دخترا چه وضعی دارن؟ چرا دلشون رو بیشتر خالی می-کنی؟ من زنده باشم و خواهرم اسیر داعشیها بشه؟«
وعمو به رفتنش راضی بود که پدرانه التماسش کرد :»
پس اگه میخوای بری، زودتر برو بابا!«
انگار حیدر منتظر همین رخصت بود که اول دست عمو را بوسید، سپس
زن عمو را همانطور که روی زمین نشسته بود، در آغوش کشید. سر و صورت خیس از اشکش را میبوسید و با مهربانی دلداری اش میداد :»
مامان غصه نخور! انشاءالله
تا فردا با فاطمه و بچه هاش برمیگردم!«
حالا نوبت زینب زهرا بود که مظلومانه در آغوشش گریه کنند و قول بگیرند تا زودتر با فاطمه برگردد. عباس قدمی جلو آمد و
با حالتی مصمم رو به حیدر کرد :»
منم باهات میام.« و
حیدر نگران ما هم بود که آمرانه پاسخ داد :
»بابا دست تنهاس، تو اینجا بمونی بهتره.«
نمیتوانستم رفتنش را ببینم که زیر آواری از گریه، قدم هایم را روی زمین کشیدم و به اتاق برگشتم.
سارا خادمالشريعه شطرنجباز که تو جمهوری اسلامی چندین مدال و عنوان بینالمللی بدست آورد ؛ بخاطر اینکه معتقد بود حجاب محدودیت میاره از ایران رفت، تابعیت اسپانیایی گرفت و تو دور اول مسابقاتش برای اسپانیا به حریف باحجاب اندونزیایی خورد و با یک باخت از مسابقات حذف شد 😂😂😂😂
🗣️مجاهد
#خبر
خوب پول زیر زبونشون مزه کرده🥸
به اسم آزادی وطن فروشی میکنن تا شاید کاری براشون کردن بی شرفاااا😒
#بیشرف
شکرحقروزوشَبمبـٰآروضِہاتسَرمیشَـود
چَشمها؎ِمَنفقـطبـٰآنآمتوتَـر مِیشَود..؛