eitaa logo
مدافعان حـــرم
916 دنبال‌کننده
17.5هزار عکس
10.7هزار ویدیو
229 فایل
🌱بسم رب الشهدا و الصدیقین🕊 زنده کردن یاد و خاطره ی شهدا کمتر از شهادت نیست 🥀 "مقام معظم رهبری " ناشناس https://harfeto.timefriend.net/16840085351512 اطلاعات👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1883046322C1568ca0f84 900_____________🛬_1k
مشاهده در ایتا
دانلود
Reza Narimani - Boland Shod Alamdar (128).mp3
7.86M
بلند شو علمدار علم رو بلند کن؛ بازم پرچم حرم رو بلند کن واسه بچه هایی که چشم انتظارن..
16167123528284295621427.mp3
4.72M
_تونیومدی‌بیقرارم‌کردی...!(:💔🚶🏻‍♂
1_656425453.mp3
4.32M
_توےشلوغی‌دنیابه‌خودش‌پناه‌بیاریم‌:)♥" !
dame-ghorub-shode-bekhay-ba-khaterat-gerye-koni.mp3
3.74M
_یه‌گوشه‌ای‌بشینی‌و‌توتنهاییات‌گریه‌ کنی...(:💔
دلم پره ولی نمیتونم چیزی بگم چون تو حرفام فهشه و زشته خب..
💌 لوح | از هرکسی که دوستت دارد هراسانند 🥀 به یاد شهدای حادثه تروریستی گلزار شهدای کرمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌 چه زیبا و شیرین است رفاقت با شهـدا... داشتـن کسی که تــو را بیش از پیش به خـدا برسـاند...🥀
خودشون چرند می‌گن، خودشون پخش می‌کنن، خودشون باور و تعجب می‌کنن و چیزی که ساخته ذهن خودشون بوده رو مسخره می‌کنن! هیچ کدام از فرزندان سلیمانی چنین حرفی نزده‌ و فقط ساخته و پرداخته ذهن براندازان هست.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ اللَّهِ فِي خَلْقِهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا نُورَاللَّهِ الَّذِي يَهْتَدِي بِهِ الْمُهْتَدُونَ وَ يُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخَائِفُ السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْوَلِيُّ النَّاصِحُ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا سَفِينَةَ النَّجَاةِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ الْحَيَاةِ السَّلامُ عَلَيْكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ وَ عَلَى آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ السَّلامُ عَلَيْكَ عَجَّلَ اللَّهُ لَكَ مَا وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَ ظُهُورِ الْأَمْرِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلايَ أَنَا مَوْلاكَ عَارِفٌ بِأُولاكَ وَ أُخْرَاكَ أَتَقَرَّبُ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى بِكَ وَ بِآلِ بَيْتِكَ وَ أَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ وَ ظُهُورَ الْحَقِّ عَلَى يَدَيْكَ. سلام بر تو اى حجّت خدا در زمينش، سلام بر تو اى ديده خدا در ميان مخلوقاتش، سلام‌ بر تو اى نور خدا كه رهجويان به آن نور ره مى‌يابند و به آن نور از مؤمنان اندوه و غم زدوده مى‌شود، سلام بر تو اى پاك‌نهاد و اى هراسان از آشوب دوران، سلام بر تو اى همراه خيرخواه، سلام بر تو اى كشتى نجات، سلام بر تو اى چشمه حيات، سلام بر تو، درود خدا بر تو و بر خاندان پاكيزه و و پاكت، سلام بر تو، خدا در تحقق وعده‌اى كه به تو داده از نصرت و ظهور امرت شتاب فرمايد، سلام بر تو اى مولاى من، من دل‌بسته تو و آگاه به شأن دنيا و آخرت توام و به دوستى تو و خاندانت به سوى خدا تقرّب می‌جويم و ظهور تو و ظهور حق را به دست تو انتظار می‌كشم.
مدافعان حـــرم
#پشت_سنگر_شهادت #پارت11 سینی کوچک را روی میز عسلی گذاشت: طبقه بالا سه تا اتاق هست ، اتاق وسطی از ب
خنده ها و شیطنت های محمد او را به گذشته میبرد. به روزهایی که گریه هایش همه بهانه بود و خنده هایش همه از ته دل. روزهایی که لبخند همیشه میهمان صورتش بود و معنای غصه را نمیدانست. اما حال........ حال غم و غصه همدم لحظه به لحظه زندگیش بود. همدمی که به او این اجازه را نمیدهد که واقعی لبخند بزند. واقعی بخندد و همانند گذشته واقعی قهقهه بزند. امروز امّا ، روز خوبی بود. امروز روزی بود که او پس از سه ماه غم برای اولین بار..... واقعی خندید؟؟؟ نه. تنها لبخند زد ، اما واقعی. شیطنت ها، نه. ساده تر بگویم ، مسخره بازی های محمد او را وادار به لبخند زدن کرده بود. _خب.... خانوم ها، آقایان، دانشجویان و دبیران محترم. صدای محمد او را از دنیای خیال خارج کرد. کارت صورتی رنگ کوچکی روی میز گذاشت: پس فردا دامادیِ حامدِ و شما رو شخص شاخص داماد شخصا دعوت کرده. کارت را برعکس کرد و نوشته پشتش را خواند: آقا راشای گل و علی آقای عزیز . شما مهمان های ویژه ی این جشن هستید. خواهشمندیم با حضور گرمتان مجلسمان را نورانی کنید. _اما........ محمد فرصت اعتراض به علی نداد: اما و اگر و ولی نداریم ، آقای داماد شخصا دعوتتون کرده ، پس هردوتاتون باید بیاین. با اجازه ای گفت و کارت را برداشت: 🌸❤حامد و دوشیزه کیخا❤🌸 خوب است و قشنگ اینکه دلگیر شویم. در دام دل شکسته زنجیر شویم. ای عشق ، همیشه از خدا میخواهم، در کنار من باشی و پا به پای هم پیر شویم. زمان: ۱۳۸۹/۰۹/۰۴ مکان: ۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ کارت را جای اولش برگرداند: خب. اما و ولی و اگر نداریم. فقط شما یدونه دلیل برا من بیار و بگو چرا داداشت باید منو تو دامادیش دعوت کنه؟؟ درحالی که هنوز یک ماه نمیشه شناختمش و شاید ۵ بار دیده باشمش. محمد مثل همیشه حاضر جواب بود: ما این پنج بار دیدارو نادیده میگیریم . ولی شما به عنوان دوست داداش داماد باید تو عروسی حضور داشته باشی. _آقا کی دوست داداشش رو تو دامادیش دعوت میکنه؟؟؟ _حالا حامد دوست داشته دعوت کنه. یه دونه داداش بیشتر نداره منم فقط یه دونه علی دارم یه دونه راشا پس طبیعیه شما دعوت شده باشین. از اول به حامد اطمینان داده بود که این دونفر را راضی میکند و حال مطمئن بود که می آیند . اما خبر نداشت راشا به این سادگی ها راضی بشو نیست: حرفت درست.ولی علی میاد دیگه.من نیام بهتره. علی چشم گرد کرد: اِاِاِ از من چرا مایه میذاری؟؟ آقا اصلا من میخوام با راشا بیام. راشا رو راضی کنی من پایه اَم. دستهایش را در هم قفل کرد: بعله. پس اوکی شد دیگه.من مطمئنم راشا دلش نمیاد حرف منو حامد رو رد کنه. نویسنده: سیده زهرا شفاهی راد
مدافعان حـــرم
#پشت_سنگر_شهادت #پارت12 خنده ها و شیطنت های محمد او را به گذشته میبرد. به روزهایی که گریه هایش همه
خم شد و سنگ قبر پدرش را بوسید. از سرمای سنگ سرش تیر کشید. اشک هایش روی نام پدر ریخت: سلام بابا عباس! آیا دلتنگی گناه است؟! حامد دلتنگ بود. دلتنگ پدرش: دلم برات تنگ شده بابا‌! چرا نیستی؟! چرا رفتی؟! چرا نموندی تا دامادی پسرتو ببینی؟! بابا فردا شب دامادیمه! بلند شو ببین، حامدت، پسرت داره داماد میشه! درسته که تو نباشی!؟ جات خالیه بابا! جات خیلی خالیه! بغض سنگین روی سینه اش شکست. بد شکست؛ طوری که صدای هق هقش تا چند متر آن طرف تر هم رفت. در این شرایط آیا غرورش مهم بود!؟ نه! حاضر بود غرورش را تکه تکه کند و چند ثانیه، تنها چند ثانیه پدرش را ببیند. غرور که هیچ، حاضر بود تمام دنیایش را بدهد و یک بار دیگر لبخند گرم پدر را ببیند . اما... **************** تلفن همراهش را روی تخت انداخت. حوصله اش به شدت سر رفته بود: اوووووووووووف به پذیرایی رفت: علی... جوابی نشنید،صدایش را بلند تر کرد: علی... کجایی؟ با غرغر از پله ها بالا رفت: کشته شدی؟! چند تقه به در اتاق علی زد. باز هم جوابی نشنید. با اجازه ای گفت و در را باز کرد. حدسش درست از آب در آمد. علی در حال نماز خواندن بود! همان جا جلوی در به تماشای او نشست. از نگاه کردن به نمازش لذّت میبرد. آرامش داشت‌ و سرشار از حسّ خوب بود! اما حسی در درونش منکر این حال خوب میشد و تماشا کردن علی را صرفاً جهت بیکاری میدانست! امّا اهمیّت نداشت چرا و به چه دلیل آنجا نشسته! دنبال آرامش بود و این آرامش را با تماشای نماز علی به دست می آوَرد. علی انگار حال راشا را فهمیده باشد و نخواهد آرامشش را بگیرد، پس از اتمام نماز قرآن کوچکش را برداشت و شروع به خواندن کرد؛ چند آیه کوتاه را با صوت دلنشین عربی قرائت کرد. سپس قرآن را بست و چهار طرفش را بوسید: چرا اونجا نشستی؟! بیا تو . راشا از خدا خواسته ایستاد و روی تخت نشست: چرا نماز میخونی؟؟ چه فایده ای برات داره؟؟ قرآن را روی میز گذاشت و کنار راشا نشست: یک چیزایی تو دنیا هستن که حال آدمو خوب میکنن؛ چیزایی که آدم اگه از اونا باخبر باشه، نگاهش به خیلی چیزا تغییر میکنه. خدا هم یه سری حال خوب کن معنوی برا ما آدما گذاشته که همیشه به کارمون میاد، حتی اون موقعی که هیچ بازی، خنده، تفریح و دوست و رفیقی به دردمون نمیخوره! خوندن نماز توی ساعتای مشخصی از شبانه روز یکی از همون چیزاست که حال آدمو خوب میکنه و اگه با باور قلبی باشه نمک معنویت نماز به قدری نمک گیرت میکنه که دیگه به هیچ عنوان حاضر نیستی نماز رو ترک کنی. آدم هم با مراقبت دائمی از نمازهاش میتونه خودشو بالا بکشه و برسونه به دوستی و رفاقت با خدا و دریافت میلیارد ها ثروت معنوی تو هر نماز. تا حالا نماز خوندی؟؟ سربالا انداخت: نچ. _دوست نداری امتحان کنی!؟ به فکر فرو رفت؛ ضرری نداشت و می‌توانست امتحان کند ولی... ترجیح داد سکوت کند! نویسنده: سیده‌زهرا‌شفاهی‌راد.
🔅 حدیث روز | امام باقر(ع) ✍ کسی که وضع ظاهرش بهتر از حال باطنش باشد ترازو اعمالش سبک است 📚 تحف العقول صفحه ۲۷۵ |
نمیشه این عکس ها رو دید و گریه نکرد😭💔
جدیدا یکی توی توییتر سر و کلش پیدا شده میگه دوماه پیش بخاطر حجاب منو شلاق زدن بعد عکسی که منتشر کرده مال سال ۸۶عه😂
کاش آدما انقدر ضربه نزنن🥲💔 دیگه احساس میکنم نمیتونم ...🚶🏽‍♂