eitaa logo
مدافعان حرم ولایت
1.4هزار دنبال‌کننده
15.9هزار عکس
19هزار ویدیو
207 فایل
🔹﷽🔹 کانال مدافعان حرم ولایت با متنوع ترین مطالب روز؛ آموزشی_اقتصادی_نظامی_مذهبی وسرگرمی. ♡ ارسال بهترین وجذابترین رمان‌ها پیام بصورت پست ناشناس https://harfeto.timefriend.net/16823204465218 ارتباط با ادمین @MAHDy_Yar_313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
؛🌺✨🌺✨🌺 ؛✨🌺✨🌺 ؛🌺✨🌺 ؛✨🌺 ؛🌺 🔆 مقام معظم رهبری حفظه الله 🔆 💢 قرآن را اینگونه بخوانید 💢 یک تلاوت این است که انسان مثل یک مستمعی بنشیند پای صحبت خدای متعال؛ خدای متعال دارد با شما حرف می‌زند؛ مثل اینکه از یک عزیزی، از یک بزرگی، نامه‌ای به شما رسیده باشد. شما نامه را می‌گیرید می‌خوانید. برای چه می‌خوانید؟ برای اینکه ببینید چه برای شما نوشته. قرآن را اینجوری بخوانید. این نامهٔ خدای متعال است. امین‌ترین زبانها و دلها این قرآن را از خدای متعال گرفته و به شما رسانده است. ما از آن استفاده کنیم؛ بهره ببریم. 👈🏻 لذا در روایت هست که سوره را وقتی که می‌خوانید، همت شما این نباشد که به آخر سوره برسید، همت شما این باشد که قرآن را بفهمید؛ ولو حالا به آخر سوره، به وسط سوره، وسط جزء، به وسط حزب نرسید و آن را تمام هم نکنید؛ تأمل و تدبر کنید. قرآن را اینگونه بخوانید. 👌🏻 اگر کسی با قرآن مأنوس بشود، از قرآن دل نمی‌کَند. اگر ما با قرآن مأنوس بشویم، حقیقتاً از قرآن دل نمی‌کَنیم. 🌺 ✨🌺 🌺✨🌺 ✨🌺✨🌺 🌺✨🌺✨🌺 ⭕️ به کانال بپیوندید👇 http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📺حمله راکتی به پایگاه آمریکا در میدان گازی کونیکو 🔹منابع خبری از حملات راکتی به پایگاه غیر قانونی نظامیان تروریستی آمریکا در شمال استان دیرالزور واقع در شرق سوریه خبر دادند. 🔹شبکه خبری العالم به نقل از منابع محلی گزارش داد که در جریان این حملات، پایگاه آمریکایی‌ها در میدان نفتی «العمر» هدف قرار گرفته و پس از آن، صدای چندین انفجار پیاپی شنیده شده است. 🔹همچنین برخی منابع خبری از جمله الحدث گزارش داده‌اند پایگاه آمریکا در میدان گازی کونیکو واقع در دیرالزور با ۹ راکت هدف قرار گرفته است. این حمله تلفاتی به جا نگذاشته است. 🔹کانال تلگرامی صابرین‌نیوز، نزدیک به گروه‌های مقاومت خبر داد که این سومین بار است که پایگاه آمریکا امروز هدف حمله قرار گرفته است. 🔸️بعد از گزارش‌ها درباره حملات راکتی به دو پایگاه ارتش آمریکا در سوریه اسکای‌نیوز گزارش داد هواپیمای ائتلاف آمریکا به چند مرکز در دیرالزور حمله کرد. ⭕️ به کانال بپیوندید👇 http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
🚨 / صدای انفجار مجدداً در میدان نفتی العمر سوریه شنیده شد. ❌ بامداد امروز دو حمله‌ی هوایی به و در انجام شد. این حملات به ترتیب توسط نیروی هوایی و رژیم موقت انجام شد. 💥 فرماندهی منطقه‌ای ارتش تروریستی آمریکا در منطقه سنتکام، دلیل این حمله را پاسخ به حمله‌ی پهپادی به پایگاه تروریستی و غیر قانونی امریکا در اعلام کرد که در این حمله، یک سرباز آمریکایی کشته شده و ۷ نفر دیگر زخمی شدند! 🔥 اما ظاهرا مجددا دقایقی قبل نیروهای مستقر در شهر دیرالزور در حاشیه شرقی و در مجاورت رود ، پایگاه اشغالگران آمریکایی و تحت کنترل اشغالگران و تجزیه‌طلبان عرب و کرد مستقر در را مورد عنایت قرار داده‌اند‌. ✍ اشاره کردیم که یکی از راهبردهای اصلی و آغازین آمریکایی‌ها و صهیونیست‌ها در منطقه غرب آسیا، و است که یکی از کشورهای ایجاد شده در این منطقه، باید شامل استان های غربی و سنی‌نشین عراق مثل الانبار، موصل و نینوا و استان‌های شرقی سوریه شامل دیرالزور و حسکه باشد. نکته اینکه این منطقه ما بین و فرات، سرشار از منابع عظیم نفتی اکتشاف نشده می‌باشد. ❤️ اللهم صل علی محمد 🌸 وال محمد🌸 و عجل لولیک فرج 🌸❤️ ⭕️ به کانال بپیوندید👇 http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️‌ دغدغه رسانه‌های آمریکایی از تغییر توازن منطقه‌ای با خرید سوخو-۳۵ توسط ایران
202030_1476941782.mp3
3.66M
مداحی عالی از همون روزی که دنیا اومدم  تا رسیدنت دلم شور میزنه بخاطر درخواست زیاد شما این مداحی رو تقدیم میکنم به امید فرج امام غریب ما❤🌹 ⭕️به کانال بپیوندید. http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5801153404050869253.mp3
6.61M
▪️حڪایتی عجیب از برڪات حدیث ڪساء. 📚حدیث ڪساء و آثار شگفت، ص۹۸. ࿐჻ᭂ⸙🍃🌺🕊🌺🕊🌺🍃⸙჻ᭂ࿐ https://eitaa.com/joinchat/3286434026Cc9f896c22c ࿐჻ᭂ⸙🍃🌺🕊🌺🕊🌺🍃⸙჻ᭂ࿐ ✨🥀أللَّھُـمَ‌؏َـجِّـلْ‌لِوَلیِڪْ‌ألْـفَـرَج🥀✨
Fani-Ali-Hadith-e-Kisa-Fa.mp3
26.36M
•🎤• 🌱 حدیث ڪساء♥️ با صدای 🚨کانال مدافعان حرم ولایت در ایتا وروبیکا👇 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎╭═⊰🌺🌼🌸🌺🌸🌼🌺⊱━╮ @Modafeane_harame_velayat ╰═⊰🌺🌼🌸🌺🌸🌼🌺⊱━╯ 🚨کانال بیت الشهدا عاشقان ولایت در ایتا👇 ࿐჻ᭂ⸙🍃🌺🕊🌺🕊🌺🍃⸙჻ᭂ࿐ https://eitaa.com/joinchat/3286434026Cc9f896c22c ࿐჻ᭂ⸙🍃🌺🕊🌺🕊🌺🍃⸙჻ᭂ࿐ ✨🥀أللَّھُـمَ‌؏َـجِّـلْ‌لِوَلیِڪْ‌ألْـفَـرَج🥀✨
مدافعان حرم ولایت
#یوزارسیف 💫 #قسمت۲۵: مامان با یه ببخشید نشست وبابا گفت:صبح حاج محمد گفتن که تشریف میارند ,ما دچار ا
💫 : یوزارسیف ادامه داد:راستش اگر شما اجازه بدید,من یه موضوع کوچک اما مهم را خیلی کوتاه با دختر خانمتان درمیان بگذارم ونظرشان را جویا بشم اگر منظور نظر ایشان را متوجه شدم,همین جلسه از,سیر تا پیاز زندگی ام را براتون عنوان کنم؟؟ بااین حرف ناگهانی یوزارسیف,بهت جمع شکست...کسی حرف نمیزد انگار درست براشون مفهوم نبود منظور یوزارسیف چیست؟که دوباره بهمن به حرف اومد وگفت:پدر ,درسته من کوچکترم وصحیح نیست با وجود شما اظهار نظر کنم اما فکر میکنم چندان اشکالی نداشته باشه که حاج اقا با زری جان اون صحبت مهم وکوتاهشون را بکنن... بابا درتایید حرفهای بهمن گفت:مشکلی نیست,زری جان...بیا حاج اقا را راهنمایی کن تو اتاقت.... تااین حرف از دهان بابا بیرون امد,یکدفعه بهرام که کلا کم اورده بود مثل ببر زخمی وبی ادبانه پرید وسط حرف بابا وگفت:نه چرا اتاقشون ؟؟حاجی که گفتن خیلی کوتاهه,پس توهمین اشپز خانه خوبه...ومادر درحالیکه از شدت شرم عرق میریخت پاشد تا یوزارسیف را به سمت اشپزخانه راهنمایی کند,حالا من کنار میز,اشپزخانه ایستاده بودم,خیلی استرس داشتم از اما از زیر چشم حرکات یوزارسیف را میپاییدم,حاج اقا خیلی با طمانینه پاشد ویه شاخه گل سرخ از داخل دسته گل زیبایی که اورده بود دراورد وبا راهنمایی مادر به سمت اشپزخانه امد. خدای من,دست وپام سست بود,مادر صندلی روبه رو را به حاج اقا تعارف کرد ,با حرف یوزارسیف که اشاره میکرد تا منم بشینم به خود امدم با گیجی گفتم:س س سلام... مادر داشت چای میریخت که بزاره رومیز مثلا برای ما تا گلویی تازه کنیم. یوزارسیف درحالیکه دوباره صندلی را تعارف میکرد تابشینم خیلی ارام طوریکه فقط خودم بشنوم گفت:سلام به روی ماهت... وای وای وای...گر گرفتم...دستپاچه نشستم,همزمان مادر سینی چای را روی میز,وسط من ویوزارسیف گذاشت واز اشپزخانه رفت بیرون. پدرومادر وبهمن وبهرام,انگار سر موضوعی ارام بحث میکردند,حواسشان به ما نبود یعنی طوری وانمود میکردند که حواسشان به ما نیست. بین ما هم فقط سکوت حکمفرما بود,سکوت وسکوت...بعداز دقایقی ارام سرم را گرفتم بالا تا ببینم ,یوزارسیف زنده است,زبونم لال از عشق مرده؟؟چرا حرف نمیزنه که نگاهم به نگاه مهربانش برخورد کرد,یوزارسیف بالبخندی برلب خیره به صورت من بود,تا سرم رابالا گرفت گفت:هااا,این شد...همزمان دستش را که گل سرخ داخلش ول میخورد ,روی میز جلو اورد وگفت:ببین دل من را به مهرخودت منور کردی,حالا اگه تو دل خودت ,یه چی هرچند کوچک نسبت به من حس میکنی این شاخه گل را که نشانه ی همین دلبستگی هست بگیر........ اگر دستم به میز تکیه نداشت,حتما یوزارسیف رعشه ی دستم را میدید....ناخوداگاه بدون کلامی گل را گرفتم... لبخند یوزارسیف پررنگ تر شد وادامه داد:پس به قول ایرانیا,دل به دل راه داره...ببینید بانو من اهل حاشیه روی نیستم ,یکراست میرم سر اصل مطلب,من همینم که روبه روتم,یه مسلمان,یه شیعه,ایا برا شما فرقی میکنه من مال کدام کشور باشم؟یعنی ایرانی نباشم؟؟ ببینید جواب این سوال را من الان وفوری,میخوام...باید یه چیزایی روشن بشه که خدای نکرده دراینده موردی پیش نیاد,اگر براتون مهمه که من حتما ایرانی باشم که راهم را میکشم وپا میگذارم رودلم ومیرم,اما اگر واقعا برای,شما اهل کجا بودن من مهم نباشه من برای رسیدن به شما ,باید به قول افسانه های ایرانی,هفت خوان رستم را طی کنم ومطمین باشید اگه شما بخوایید من هر مرارتی را میکشم,فقط لطفا صادقانه به من جواب بدید.... خدای من ,چی داشت میگفت؟؟یوزارسیف ,ایرانی نیست؟؟؟ به ته ته دلم مراجعه کردم... دارد ... نویسنده :ط_حسینی . 🆔 @Modafeane_harame_velayat ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ 🚨کپی از رمان و حذف لینک کانال مدافعان حرم ولایت پیگرد الهی در بر دارد.⚠️
💫 ۲۷: به ته قلبم مراجعه کردم,واقعا واقعا برام مهم نبود ,یوزارسیف مال کجا باشه,برام مهم بود که یوزارسیف مال من باشه...اهل هر کجای این کره خاکی بودنش اصلا وابدا مهم نبود,اخه دلی که به عشق اهل بیت,ع,عاشق محب اهل بیت میشه,براش اون عشقه مهمه نه چیز,دیگری.... ارام طوری که لرزش صدام اصلا مشهود نباشه گفتم:من...من...امشب کلا از همون اول شب مبهوت وگیج شدم,اولش فکر میکردم که اقای محمدی قراره بیان,که کلا مخالف بودم اصلا دلم نمیخواست ایشون بیان اما وقتی متوجه شدم,قصد انها برای شما بوده,نظرم عوض شد,شاید الان اگر کس دیگه ای جای شما بود من خواندن درس وادامه تحصیل را که یکی از اهداف اینده ام هست,بهانه قرارمیدادم ومجلس را بهم میزدم,اما الان فرق میکنه...اخه...اخه...اخه... دیگه نتونستم ادامه بدم فقط گفتم:برام مهم نیست شما اهل کجایید... یوزارسیف که محو حرکات من شده بود ولبخندش دم به دم پررنگ تر ومهربانانه تر میشد,اهسته دست کرد تو جیب لباسش ویه پاکت زیبای نامه که روش قلبهای قرمزی حک شده بود دراورد وگذاشت زیر سینی تا مشخص نباشه وگفت:من مال دیار مظلوم افغانستان هستم,هرچی را که باید بدونید داخل,این نامه نوشتم,باخودم قرار گذاشتم اگر من ,مقبول شخص خودتان بیافتم,این نامه را به شما بدهم,در فرصت مناسب مطالعه کنید,ممنونم که من را همونطور که بودم پذیرفتید.. وادامه داد:بااینکه دوست ندارم از کنار بانو,قدمی انطرف تر بگذارم,اما نگاه خیره ی خانواده محترمتان ,مرا مجبور میکند کمی پا روی دلم بگذارم,اگه اجازه بدید من برم اونطرف واین موضوع رابه خانواده محترمتان بگم وبا کمی,شوخی ادامه داد:من اماده ی,عبور از خوان اول هستم,مجهز به انواع دفاعیات, شما نگران نشید.... نه نه...یوزارسیف نباید الان از اینکه ایرانی نیست چیزی به زبان بیاره,با اشنایی که از,اخلاق بهرام داشتم,مطمین بودم ,بی احترامی میکنه وممکنه حاج اقا را به باد تمسخر بگیره برای,همین,همونطور که یوزارسیف نیم خیز,شده بود تا بره گفتم:نه نه...شما از اصالت خودتون چیزی نگید,یعنی هرچه اطلاعات میخواید بدید ,بگید اما لطفا نگید افغانی هستید ,من خودم توموقعیت مناسب به اونا میگم.... هدفم این بود که با وجود وبودن یوزارسیف خانواده ام چیزی نفهمند . یوزارسیف سرش را تکان داد ودستهاش رابه علامت تسلیم کمی بالا برد وگفت:از همین الان,امر,امر بانو...چشم...یه چیزایی باید بگم...اما خواسته ی شما لحاظ میشه...نگران نباشید..ما غلام بانو هستیم وخنده ی نمیکینی کرد که دلم غنج رفت براش....وای چقد دوستش دارم....یعنی خیلی بیش از انکه فکرش را میکردم..اصلنم برام مهم نیست یوزارسیفم ایرانی نیست....اخه ایرانی بودن که فخر فروشی نداره,ادم بودن هست که افتخار داره.... دلم همراه یوزارسیف به داخل هال رفت ویوزارسیف این بار مبل روبه روی اوپن اشپزخانه را انتخاب کردونشست وشروع به حرف زدن کرد... دارد نویسنده :ط_حسینی . 🆔 @Modafeane_harame_velayat ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ 🚨کپی از رمان و حذف لینک کانال مدافعان حرم ولایت پیگرد الهی در بر دارد.⚠️
💫 ۲۸: تا یوزارسیف نشست ,سریع دست کردم پاکت نامه را برداشتم وزیر لباسم پنهانش کردم,همش میترسیدم بشه مثل اون قضیه ی کاغذ کادو..... مامان پاشد واومد یه سینی چای ریخت .یه جوری نگام میکرد که وحشت برم داشت فکر میکردم الان از,زیر کلی لباس اون نامه را داره میبینه وگفت:بابات میگه بیا همونجا بشین,چای را هم بیار... با دستپاچگی سینی چای را که مامان اماده کرده بود برداشتم,به هال که رسیدم,بابا لبخندی زد وگفت:ماشاالله تعارف کن... که یکباره بهرام مثل خروس بی محل بلند شد وگفت:زری جان شما بشین من میگردونم... همه تعجب کرده بودند اخه بهرام از,این کارها نمیکرد,الان احساس کرده عروس خانمه؟!!نه از کرم ریزیش بود. ناچار سینی را دادم به بهرام وصندلی,بین پدر وبهمن که قبلا یوزارسیف نشسته بود,نشستم... یوزارسیف محجوبانه لبخندی زد وگفت:حقیقتش من از پنج سالگی پدرومادروخانواده ام را از دست دادم وپیش یکی از اقوام پدرم بزرگ شدم اما خدا را داشتیم وسالم بزرگ شدم ودرس خوندم وکارکردم ,الانم که معرف حضورتان هستم ,از مال دنیا هم اون ماشین که بیرون خونه است را دارم,یه مقدار پس انداز هم دارم که میتونم یه خونه نقلی برای زندگی تهیه کنم,شغل وممر درامدم هم که حقوق ثابت شرکت هست.... دراین حال بابا شیرینی تعارف کرد وبهرام که دوست داشت اتو بگیره گفت:یعنی شما بی پدر ومادر,بزرگ شدید؟مال همین شهر هستید یا از روستا ودهات اومدید... بهمن که تا این لحظه تحمل کرده بود گفت:داداش حاج اقا همه چی را راست وحسینی گفت,لازم نیست شما حرفهای ایشون را دوباره حالت سوالی بپرسید... یوزارسیف درحالیکه از جاش پامیشد,گفت:بااجازه شما من دیگه رفع زحمت میکنم,غرض عرض ارادت ودرخواست ازدواج بود که انجام شد,یه موضوع کوچک هست که دختر خانمتان خودشان خواهند گفت,حالا اگر امری با بنده نیست مرخص بشم؟ پدرو مادر وبهمن وهمچنین من,بلند شدیم,بابا اصرار داشت که یوزارسیف برا غذا بمونه,مامان میگفت میوه نخوردی وبهمن ناراحت از برخورد بد بهرام,به یوزارسیف حق میداد که زود بره.... بالاخره در میان دل پراز هول وولای من یوزارسیف رفت واخرین بار یه نگاه مهربان بهم انداخت که صد تا حرف داخلش بود....دل میرود ز دستم...صاحبدلان خدا را.... هنوز در حیاط بسته نشده بود که بهرام همانطور نشسته بود,یه موز از ظرف میوه برداشت ومشغول خوردن شد وگفت:پسره ی بی پدرومادر,چه جراتی هم داره اومده خواستگاری دختر اقاسعید زرگر...معلومه کیسه دوخته برا پول وپله ی بابا,جوجه اخوند.... که یکدفعه بهمن پرید وسط حرفش وگفت:بهرام,بزرگتری احترامت واجب,اما حاج اقا مهمان ما بود ,در شان وشخصیت خانواده ما نبود اینجور,باهاش برخورد کنی,درثانی پسر پاک وزحمت کشی هم به نظر میرسید من اگه دختر داشتم حتما بهش میدادم...بااین حرف بهمن سرم را از,شرم به زیر انداختم,بابا ومامان که تا این لحظه ایستاده بودند,اومدن نشستند وبابا گفت:بهمن راست میگه...برخوردت خوب نبود,تواین محله همه رو سر حاجی سبحانی قسم میخورندبااینکه مدت کوتاهی هست که پیش,نماز,مسجد شده اما مقبولیت عمومی پیدا کرده,هرجا صحبت یه کار خیر باش,حاجی سبحانی یه پای ماجراست ومامان ادامه حرفش را گرفت وگفت:چه جوان برازنده ورعنایی...واقعا زیباست,سربه زیر,اقا,محجوب.و... دل تو دلم نبود میخواستم خودم را به اتاق برسونم ونامه یوزارسیف راباز کنم ,بااجازه ای گفتم وسمت اتاق روان شدم که باز بهرام به حرف امد وگفت:صبر کن ور پریده من که فهمیدم جواب بله را بهش دادی...اون موضوع کوچک چی بود که قراره توبگی هااا؟؟ برگشتم طرفش...گر گرفته بودم...نمیدونستم تواین هیرو ویر,چه کنم,چه بگم..... دارد.... نویسنده :ط_حسینی . 🆔 @Modafeane_harame_velayat ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ 🚨کپی از رمان و حذف لینک کانال مدافعان حرم ولایت پیگرد الهی در بر دارد.⚠️
💫 ۲۹: اولش با من ومن میخواستم بگم اما یهو فکرش را کردم دیدم اگه واقعا میخوام به خواسته ی دلم که میدونم خوشبختیم در ان هست,برسم باید با جان ودل از یوزارسیف دفاع کنم وزیر زبونم بسم اللهی گفتم وخیلی با اقتدار گفتم:گفتنی ها را که خودشون گفتن ودانستنیها هم که ماه هاست همه میدونن وشکر خدا تواین محله از صغیر وکبیر همه حاج اقا را تایید میکنن,موضوع مهمی که قابل گفتن باشه نگفتن... بهرام با کنایه گفت:حالا همون نا مهم را بگو.. درحالیکه میخواستم راهم را به طرف اتاقم کج کنم وبرم ,خیلی با ارامش وانگار که برام هیچ اهمیتی نداره گفتم:هیچی بنده خدا میگفت که اصالتا ایرانی نیست,البته تبعه ی ایران وبزرگ شده ی ایران هست اما اصلیتش مال افغانستان هست. بهرام با دست محکم زد روپاش وبا قهقه ای که نشان از تمسخرش میداد گفت:افغانی؟؟افغانی هست؟؟ این جوانک یه لا قبا؟؟گل بود وبه سبزه نیز اراسته شد...ای داد بیداد... زانوهام شل شد وافتادم رو مبل پشت سرم ,بهمن اومد کنارم نشست ودستای سردم را گرفت تودستش وشروع به نوازش کرد ودرهمین حین گفت:بابا چرا اینقد مسیله را بزرگش میکنی,مهم اینه که به معنای واقعی انسانه انسان...مسلمان هست,شیعه هست,درس خونده هست بافهم ودرکه واز همه مهم تر نظر زری جان هست ,هرچی که زری بگه,اصلا شاید زری جوابش منفی باشه... بهرام پفی کرد وگفت:اره جون خودش,همچی زیر نظرش داشتم درررست,از همون گل سرخ گرفتنش نظرش معلومه,پسره هوش از سر خواهرت برده وبعدش با دست زد پشت شانه های بابا وگفت:شوهر بده...دختر یکی یکدانه ات را ,زر زری خونه ات را بده به یه افغانی...اونموقع میدونی همین عمه مهین...همین عمه خانم که کلی برنامه برا زری واون پسربزرگش داره,تو طایفه ابرو سرکارت نمیذاره... اما بابا مبهوت به یه نقطه خیره بود وچیزی نمیگفت... مادر را دیدم درحالیکه داشت استکانهای جای را جمع میکرد اشکی که از گوشه ی چشمش میغلتید را با انگشتش گرفت وراهی اشپزخانه شد...بهرام که کار خودش را کرده بود وتمام حرفهاش را زد وجو را متشنج کرد,کتش را از رو دسته مبل برداشت وبدون خداحافظی راهی بیرون شد ومن هم که سکوت جمع برام غیرقابل تحمل بود وبغضی سنگین گلویم را فشار میداد,ارام دستم را از دست بهمن بیرون کشیدم وراهی اتاقم شدم... دارد... نویسنده :ط_حسینی . 🆔 @Modafeane_harame_velayat ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ 🚨کپی از رمان و حذف لینک کانال مدافعان حرم ولایت پیگرد الهی در بر دارد.⚠️
💫 : وارد اتاقم شدم,در را محکم بستم اصلا برام مهم نبود که چی میخوان بگن...مهم بود که بفهمن من نظرم چیه,کنار کمد لباس ایستادم وخودم را توایینه ی کمد ورانداز کردم ,یاد نگاه مهربان یوزارسیف افتادم,گونه هام گل انداخت,چادرم را از سرم دراوردم,تاش زدم وگذاشتم داخل کمد,دستی به لباسم کشیدم وبا لمس نامه,یه حس زیبا تو وجودم پیچید,لبخندی زدم ورفتم طرف تختم,نشستم روش نامه را بیرون اوردم,اول خوب بوییدمش,بوی عطر یوزارسیف را میداد,بوی یوزارسیف را با ولع تمام به داخل ریه هام کشیدم,وجودم همش شده بود سرشار از خواستن,دانستن وخواندن سطر سطر حرفهای یوزارسیفم,ارام,طوری که هیچ خللی به پاکت نامه وارد نشه,پروانه کوچک روی درب پاکت رابه کناری گرفتم ودرش را باز کردم ,تای کاغذ را بازکردم ,وای چه دست خطی داشت,انگار که این پسر هرچیزی,را به غایت وبهترینش را داشت... با حجبی دخترانه وخجول اما دلی بی تاب بوسه ای به نامه زدم,چندین صفحه بود اما به زیبایی حاشیه گذاری شده بود وشماره هرصفحه زیرش خورده بود. تای صفحه ها را باز کردم وشروع به خواندن نمودم. ...... . به نام خدا..... به نام خداوندی که عاشق است وعاشق افرین,به نام خداوندی که مهر وعطوفت را با روح الهی در کالبد خاکی ما دمید تا به سوی هدفی خاص که همانا کمال انسان است با سلاحی خاص که همانا عشق است گام بردارد ودر این راه وجود خودرا با پیوند به نیمه ی گمشده اش تکمیل کند وبا دین وایمانی کامل به سوی او گام بردارد... تقدیم به نیمه ی گمشده ام....تقدیم به فرشته ای که در دنیای تاریک ودل تنهایم,با درخشیدنش همه چیز را منور ودلم را روشن کرد... این نامه ای که در پیش رو داری,سرنوشت پسرکی درد کشیده است که بازی روزگار اورا از دیاری دورتر به خانه ی معشوق کشانیده,بانوی عزیزم,سرنوشتم را که از زبان عزیزی دیگر شنیده ام,برای اولین بارو اخرین بار به روی کاغذ میاورم وروایت میکنم ,تا بدانی که کیستم وچیستم و قرار است به حکم دل ,همسفر چه کسی شوی.... من...یوسف سبحانی....فرزند علی سبحانی تنها پسر او که بعداز چهار دختر با کلی نذرنیاز در منطقه ی بامیان افغانستان ,قدم به این کره ی خاکی نهادم,در محلی به دنیا امدم که همه وهمه شیعه بودند ومیدانی هرکجا که نامی از شیعه باشد,مظلومیت انجا غوغا میکند وچون منطقه ما شیعه نشین بود ,لاجرم باید ظلم های زیادی را متحمل میشد,من به خاطر ندارم اما انچه را که اقا رضا,عموزاده پدری ام که حق بزرگی برگردن من دارد,روایت کرده,برایت بازگو میکنم... باشور وشوقی نامه را دوباره به سینه ام چسپاندم باورم نمیشد نام یوزارسیف من به راستی که یوسف بود...چه زیبا....وای اگر سمیه میفهمید.... میخواستم دوباره شروع به خواندن کنم که باصدای,تقه ای که بدر خورد,نامه را زیر بالش پنهان کردم,پشت به در اتاق خوابیدم وروتختی را کشیدم روی سرم...دوباره در صدایی داد ومادرم بالحنی غمگین در راباز کردوگفت:زری....زری جان پاشو,خوابیدی؟پاشو شب عیده خوبیت نداره سر بی شام زمین بزاری وامد داخل وکنار تختم... دارد... نویسنده :ط_حسینی . 🆔 @Modafeane_harame_velayat ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ 🚨کپی از رمان و حذف لینک کانال مدافعان حرم ولایت پیگرد الهی در بر دارد.⚠️
4_5803414309195218984.mp3
3.42M
44 ✍امام صادق خبر داده؛ به والله قســم، ممکنه کسی پنجاه سال نماز بخونه ویک رکعتش هم قبول نشه. 🔻آیا از این سخت تــر، مصیبتی هست؟ 👈چه کنیم از خاسرین درنماز نباشیم؟ شجاعی 🔴 @Modafeane_harame_velayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹بوسه حجت الاسلام قاسمیان داور ویژه برنامه محفل بر دستان پینه بسته پدر نابغه قرآنی شرکت کننده در برنامه از شهرستان حاجی آباد استان خراسان جنوبی؛ 🔸این کودک نه ساله حافظ کل قرآن و با تسلط به مفاهیم قرآنی و تفسیری داوران برنامه را حیرت زده کرد. ⭕️به کانال بپیوندید. http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 اعتراف BBC به فواید روزه 🔹‌ شبکه خبری بی بی سی طی گزارشی به ‌بررسی روزه داری و فواید آن از جمله افزایش طول عمر، کاهش استرس، تاخیر در ابتلاء به بیماری های دوران پیری، آلزایمر، پارکینسون، فشار خون و قندخون، انواع سرطان و ... پرداخته است 🔹‌ از بهترین روش های گرسنگی و تشنگی میتوان از روزه ماه رمضان یا روزه دو روز در هفته (دوشنبه و پنجشنبه) که سنت پیامبر صلی الله علیه وسلم است نام برد. ✔️ جامعه نیازمند تبیین و آگاهیست ⭕️به کانال بپیوندید. http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865