eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
33.8هزار دنبال‌کننده
29.8هزار عکس
11.9هزار ویدیو
286 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
مدافعان حرم 🇮🇷
🌺🌿🌺🌿🌺🌿 🌿🌺🌿 🌺🌿 🌿 ⚡️ادامه داستان واقعی ✅🌺 #بدون_تو_هرگز🌺✅ 💠قسمت شصت و سوم : خدای تو کیست؟ . خنده اش
🌺🌿🌺🌿🌺🌿 🌿🌺🌿 🌺🌿 🌿 ⚡️ادامه داستان واقعی ✅🌺 🌺✅ 💠قسمت شصت و پنج : برو دایسون یکی از بچه ها موقع خوردن نهار ... رسما من رو خطاب قرار داد ... - واقعا نمی فهمم چرا اینقدر برای دکتر دایسون ناز می کنی... اون یه مرد جذاب و نابغه است ... و با وجود این سنی که داره تونسته رئیس تیم جراحی بشه ... همین طور از دکتر دایسون تعریف می کرد ... و من فقط نگاه می کردم ... واقعا نمی دونستم چی باید بگم ... یا دیگه به چی فکر کنم ... برنامه فشرده و سنگین بیمارستان ... فشار دو برابر عمل های جراحی ... تحمل رفتار دکتر دایسون که واقعا نمی تونست سختی و فشار زندگی رو روی من درک کنه ... حالا هم که ... چند لحظه بهش نگاه کردم ... با دیدن نگاه خسته من ساکت شد ...از جا بلند شدم و بدون اینکه چیزی بگم از سالن رفتم بیرون ... خسته تر از اون بودم که حتی بخوام چیزی بگم ... سرمای سختی خورده بودم ... با بیمارستان تماس گرفتم و خواستم برنامه ام رو عوض کنن ... تب بالا، سر درد و سرگیجه ... حالم خیلی خراب بود ... توی تخت دراز کشیده بودم که گوشیم زنگ زد ... چشم هام می سوخت و به سختی باز شد ... پرده اشک جلوی چشمم ... نگذاشت اسم رو درست ببینم ... فکر کردم شاید از بیمارستانه ... اما دایسون بود ... تا گوشی رو برداشتم بدون مقدمه شروع کرد به حرف زدن ... - چه اتفاقی افتاده؟ گفتن حالتون اصلا خوب نیست ... گریه ام گرفت ... حس کردم دیگه واقعا الان میمیرم ... با اون حال ... حالا باید ... حالم خراب تر از این بود که قدرتی برای کنترل خودم داشته باشم ... - حتی اگر در حال مرگ هم باشم ... اصلا به شما مربوط نیست ... و تلفن رو قطع کردم ... به زحمت صدام در می اومد ... صورتم گر گرفته بود و چشمم از شدت سوزش، خیس از اشک شده بود. 🔷🔷🔷🔷 💠قسمت شصت و شش : با پدرم حرف بزن پشت سر هم زنگ می زد ... توان جواب دادن نداشتم ... اونقدر حالم بد بود که اصلا مغزم کار نمی کرد که می تونستم خیلی راحت صدای گوشی رو ببندم یا خاموشش کنم ... توی حال خودم نبودم ... دایسون هم پشت سر هم زنگ می زد ... - چرا دست از سرم برنمی داری؟ ... برو پی کارت ... - در رو باز کن زینب ... من پشت در خونه ات هستم ... تو تنهایی و یک نفر باید توی این شرایط ازت مراقبت کنه ... - دارو خوردم ... اگر به مراقبت نیاز پیدا کنم میرم بیمارستان... یهو گریه ام گرفت ... لحظاتی بود که با تمام وجود به مادرم احتیاج داشتم ... حتی بدون اینکه کاری بکنه ... وجودش برام آرامش بخش بود ... تب، تنهایی، غربت ... دیگه نمی تونستم بغضم رو کنترل کنم ... - دست از سرم بردار ... چرا دست از سرم برنمی داری؟ ... اصلا کی بهت اجازه داده، من رو با اسم کوچیک صدا کنی؟... اشک می ریختم و سرش داد می زدم ... - واقعا ... داری گریه می کنی؟ ... من واقعا بهت علاقه دارم... توی این شرایط هم دست از سرسختی برنمی داری؟ ... پریدم توی حرفش ... - باشه ... واقعا بهم علاقه داری؟ ... با پدرم حرف بزن ... این رسم ماست ... رضایت پدرم رو بگیری قبولت می کنم ... چند لحظه ساکت شد ... حسابی جا خورده بود ... - توی این شرایط هم باید از پدرت اجازه بگیرم؟ ... آخرین ذره های انرژیم رو هم از دست داده بودم ... دیگه توان حرف زدن نداشتم ... - باشه ... شماره پدرت رو بده ... پدرت می تونه انگلیسی صحبت کنه؟ ... من فارسی بلد نیستم ... - پدرم شهید شده ... تو هم که به خدا ... و این چیزها اعتقاد نداری ... به زحمت، دوباره تمام قدرتم رو جمع کردم ... از اینجا برو ... برو ... و دیگه نفهمیدم چی شد ... از حال رفتم ... ⬅️ادامه دارد .... @Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🌺🌿🌺🌿🌺🌿 🌿🌺🌿 🌺🌿 🌿 ⚡️ادامه داستان واقعی ✅🌺 #بدون_تو_هرگز🌺✅ 💠قسمت شصت و پنج : برو دایسون یکی از بچه ها
🌺🌿🌺🌿🌺🌿 🌿🌺🌿 🌺🌿 🌿 ⚡️ادامه داستان واقعی ✅🌺 🌺✅ 💠قسمت شصت و هفت : ۴۶ تماس بی پاسخ نزدیک نیمه شب بود که به حال اومدم ... سرگیجه ام قطع شده بود ... تبم هم خیلی پایین اومده بود ... اما هنوز به شدت بی حس و جون بودم ... از جا بلند شدم تا برم طبقه پایین و برای خودم یه سوپ ساده درست کنم ... بلند که شدم ... دیدم تلفنم روی زمین افتاده ... باورم نمی شد ... 46 تماس بی پاسخ از دکتر دایسون ... با همون بی حس و حالی ... رفتم سمت پریز و چراغ رو روشن کردم ... تا چراغ رو روشن کردم صدای زنگ در بلند شد ... پتوی سبکی رو که روی شونه هام بود ... مثل چادر کشیدم روی سرم و از پله ها رفتم پایین ... از حال گذشتم و تا به در ورودی رسیدم ... انگار نصف جونم پریده بود ... در رو باز کردم ... باورم نمی شد ... یان دایسون پشت در بود... در حالی که ناراحتی توی صورتش موج می زد ... با حالت خاصی بهم نگاه کرد ... اومد جلو و یه پلاستیک بزرگ رو گذاشت جلوی پام ... - با پدرت حرف زدم ... گفت از صبح چیزی نخوردی ... مطمئن شو تا آخرش رو می خوری ... این رو گفت و بی معطلی رفت ... خم شدم از روی زمین برش داشتم و برگشتم داخل ... توش رو که نگاه کردم ... چند تا ظرف غذا بود ... با یه کاغذ ... روش نوشته بود ... - از یه رستوران اسلامی گرفتم ... کلی گشتم تا پیداش کردم ... دیگه هیچ بهانه ای برای نخوردنش نداری 🔷🔷🔷🔷 💠قسمت شصت و هشت : احساساتت را نشان بده برگشتم بیمارستان ... باهام سرسنگین بود ... غیر از صحبت در مورد عمل و بیمار ... حرف دیگه ای نمی زد ... هر کدوم از بچه ها که بهم می رسید ... اولین چیزی که می پرسید این بود ... - با هم دعواتون شده؟ ... با هم قهر کردید؟ ... تا اینکه اون روز توی آسانسور با هم مواجه شدیم ... چند بار زیرچشمی بهم نگاه کرد ... و بالاخره سکوت دو ماهه اش رو شکست ... - واقعا از پزشکی با سطح توانایی شما بعیده اینقدر خرافاتی باشه ... - از شخصی مثل شما هم بعیده ... در یه جامعه مسیحی حتی به خدا ایمان نداشته باشه ... - من چیزی رو که نمی بینم قبول نمی کنم ... - پس چطور انتظار دارید ... من احساس شما رو قبول کنم؟... منم احساس شما رو نمی بینم ... آسانسور ایستاد ... این رو گفتم و رفتم بیرون ... تمام روز از شدت عصبانیت، صورتش سرخ بود ... چنان بهم ریخته و عصبانی ... که احدی جرات نمی کرد بهش نزدیک بشه ... سه روز هم اصلا بیمارستان نیومد ... تمام عمل هاش رو هم کنسل کرد ... گوشیم زنگ زد ... دکتر دایسون بود ... - دکتر حسینی ... همین الان می خوام باهاتون صحبت کنم... بیاید توی حیاط بیمارستان ... رفتم توی حیاط ... خیلی جدی توی صورتم نگاه کرد ... بعد از سه روز ... بدون هیچ مقدمه ای ... - چطور تونستید بگید محبت و احساسم رو نسبت به خودتون ندیدید؟ ... من دیگه چطور می تونستم خودم رو به شما نشون بدم؟ ... حتی اون شب ... ساعت ها پشت در ایستادم تا بیدار شدید و چراغ اتاق تون روشن شد ... که فقط بهتون غذا بدم ... حالا چطور می تونید چشم تون رو روی احساس من ... و تمام کارهایی که براتون انجام دادم ببندید؟ ... ⬅️ادامه دارد .... @Modafeaneharaam
زیارت+عاشورا+با+صدای+علی+فانی.mp3
28.44M
قرائت زیارت عاشورا با صدای علی فانی 🌹 تقدیم به محضر آقا صاحب الزمان (عج) و شهید حاج قاسم سلیمانی و جمیع شهدای مدافع حرم🕊 6 روز مانده💔 تا سالگرد شهادت🕊 پیشنهاد ویژه👌 @Modafeaneharaam
ختم به نیت🔰 🌹 ❤️ هدیه به حضرت فاطمه زهرا سیدة النساءالعالمین (سلام الله علیها) و مولى الموحدین امیر المومنین علی ( علیه السلام ) و برای سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان و حاجت قلب نازنینشون (عجل الله تعالی فرجه الشریف)❤️ مهلت: تا فردا شب ساعت۲۱ تعداد صلواتهای خود را به پی وی بفرستید @Ahmad_mashlab1115 امام رضا (ع)، از خیزران (سبیکه) به عنوان بانویی منزه و پاکدامن و با فضیلت یاد می‌کردند و می‌فرمودند: «سبیکه در قداست و پاکی شبیه حضرت مریم (س) است و پاک و پاکیزه آفریده شده است.»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ناگفته های شنیدنی خبرنگار سرشناس لبنانی که همراه حاج قاسم سلیمانی بود؛ شبی که داعش حرم حضرت رقیه (س) را بمباران می کرد سردار لحظاتی برای مناجات به حرم آمد، شب عجیبی بود حسین مرتضی خبرنگار مشهور لبنانی: 🔹حاج قاسم سلیمانی برای مسیحیان مایه آرامش بود؛ ایرانی ها در مناطق سنی نشین سوریه بیشترین شهید را دادند؛ شهید سلیمانی در اوج نبرد همیشه به یاد کودکان بود! @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ زلفت اگر نبود؛ نسیم سحر نبود گمراه می شدیم نگاهت اگر نبود مهر شما به داد تمنّای ما رسید ورنه پل صراط، چنین بی خطر نبود تعداد بی نظیریِ تان روی این زمین از چهارده نفر به خدا بیشتر نبود ❤️الّلهُـمَّ عَجِلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج❤️ 🌹تعجیل درفرج صلوات🌹 @Modafeaneharaam
امام علی علیه السلام: بَادِرُوا الْعَمَلَ وَ خَافُوا بَغْتَةَ الْأَجَلِ فَإِنَّهُ لَا يُرْجَى مِنْ رَجْعَةِ الْعُمُرِ مَا يُرْجَى مِنْ رَجْعَةِ الرِّزْقِ مَا فَاتَ الْيَوْمَ مِنَ الرِّزْقِ رُجِيَ غَداً زِيَادَتُهُ وَ مَا فَاتَ أَمْسِ مِنَ الْعُمُرِ لَمْ يُرْجَ الْيَوْمَ رَجْعَتُهُ در اعمال نيكو شتاب كنيد، و از فرارسيدن مرگ ناگهانى بترسيد، زيرا آنچه از روزى كه از دست رفته، اميد بازگشت آن وجود دارد، اما عمر گذشته را نمى شود باز گرداند، آنچه را امروز از بهره دنيا كم شده مى توان فردا به دست آورد امّا آنچه ديروز از عمر گذشته، اميد به بازگشت آن نيست نهج البلاغه، از خطبه 114 @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢 مژده‌ی یوسف به کنعان آمده، در کویر تشنه باران آمده… پیکر پاک و مطهر شهسد مدافع حرم فاطمیون "حسین نظری" مورد تفحص و شناسایی قرار گرفت. مراسمات این شهید گرانقدر از طریق همین پایگاه به اطلاع عموم خواهد رسید. @Modafeaneharaam
✍فرازی از وصیتنامه 🟠شهید مدافع‌حرم 🌹 💥سپاس خداوند كريم را كه با وجود گناهان بسيار دوباره اين عبدِ روسياه را براى دفاع از حرم خانم زينب سلام‌الله‌علیها انتخاب نمود و خداوند بارى‌تعالى را بابت اين سعادت شاكرم. 💥دوستان گرامى! بدانيد روزگار خود را آرايش به زيورهاى دنيوى مى‌كند و شما سعى كنيد كه فريب اين زيورهاى دنيوى را نخوريد. مردان را دعوت به حيا و بانوان را دعوت به رعايت حجاب مى‌كنم كه جامعه سعادتمند شود. 💥انشاءالله در خط ولايت بمانيد و راهِ ناتمامِ مرا ادامه دهيد. انشاءالله شما هم زندگى دنيوى و اخروىِ باسعادتی داشته باشيد. @Modafeaneharaam
🔰 پوستر«۷۲ ساعت» رونمایی شد/ روایتی از لحظات منتهی به شهادت حاج قاسم 🔸در آستانه دومین سالروز شهادت سردار حاج قاسم سلیمانی از پوستر مستند «۷۲ ساعت» به کارگردانی مصطفی شوقی و تهیه کنندگی مهدی مطهر رونمایی شد. 🔸این مستند سینمایی روایتی تازه و منتشر نشده از ۷۲ ساعت منتهی به شهادت حاج قاسم سلیمانی است. 🔸تولید مستند «۷۲ ساعت» دو سال به طول انجامیده که در آن برای اولین بار در گفت‌وگو با نزدیک‌ترین افراد ایرانی و عراقی به شهید سلیمانی روایتی از سه روز پایانی زندگی حاج قاسم را روایت می‌کند. 🔸«۷۲ ساعت» که تولید شده در خانه مستند و محصول سازمان هنری رسانه‌ای اوج است، در یک نسخه سینمایی ۷۵ دقیقه‌ای تولید شده و بزودی در سینما و تلویزیون رونمایی خواهد شد. ✅ سازمان هنری‌رسانه‌ای «اوج» @Modafeaneharaam @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴ژنرال روس: سردار سلیمانی تنها با ۱۸ نفر از اعضای سپاه قدس خلبان روسی گرفتار در چنگ داعش را نجات داد، کاری که ما در آن شکست خوردیم یوگنی گولیکوف: 🔹سردار سلیمانی تنها با ۱۸ نفر از نظامیان سپاه قدس خلبان روس را از دست داعش نجات داد. 🔹ما بارها تلاش کردیم این خلبان را نجات دهیم ولی با یک کشته در عملیات نجات ناموفق برگشتیم. 🔹پس از این حادثه بود که مردم روسیه ژنرال سلیمانی را شناختند و قدردان او شدند. ➖➖➖➖➖ @Modafeaneharaam
🏴 به‌گزارش پایگاه فرهنگی و اطلاع‌رسانی تفحص شهدا، صبح امروز برادر سید نبی موسوی از اعضای گروه‌های تفحص شهدا با عروجی شهادت‌گونه در مقتل شهیدان فکه به‌سوی محضر دوست شتافت. در پی این ضایعه سردار سید محمد باقرزاده، فرمانده کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح پیام تسلیتی صادر نمودند. 👇 متن کامل پیام تسلیت سردار باقرزاده: + تصاویر 🔗 http://www.tafahoseshohada.ir/fa/news/3094 @Modafeaneharaam
CQACAgQAAx0CUyYOlAACKCZhzZmFoWgqOqroIUKIrrwv22MKuwACsgoAAuWCUVOJmhWDuSuJJiME.mp3
11.56M
↩️قصه تلخ است چه تلخ است بگویم یا نه⁉️ 〰 روایتگری از فتنه88 〰 حتما گوش کنید... @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اعلام برنامه| روضه فکر 💠با موضوع: خرمشهر های پیش رو 🎙سخنران: حجت السلام والمسلمین موسوی (پژوهشگر مرکز پژوهش های مجلس شورای اسلامی) 🕖زمان: پنجشنبه ۹ دی_ ساعت ۱۹ 🌐در بستر نرم افزار قرار به آدرس: https://room.gharar.ir/62997a49-6675-479a-9201-379fa15e452f @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🔘ضیافت فاطمی اطعام ۸ هزار نفری* *◾ویژه شهادت بی بی دوعالم حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها* *جهت مشارکت در ثواب این طرح مبلغ مورد نظر را به کارت زیر واریز نمایید💳* 5859837008685139 به نام هیئت حراس الحرم 🏴هیئت حراس الحرم شهرک طالقانی ماهشهر @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گفتگو رشیدپور با سردار سلیمانی در باره عملیات کربلای ۴ و ۵، و ابهام زدایی سردار سلیمانی @Modafeaneharaam
📷 مقبره غریبانه یکی از بزرگترین دانشمندان تاریخ در غزنی ابوریحان محمد بن احمد بیرونی؛ از دانشمندان بزرگ اسلامی است که در علوم حكمت، نجوم، ریاضیات، انسان شناسی، تاریخ و جغرافیا مقامی ارزنده داشته است. او در سال ۳۶۲ هجری قمری در حوالی خوارزم متولد شده و گفته‌اند که از این جهت به بیرونی یعنی خارج از خوارزم معروف شده است. خوارزم در جغرافیای امروزی متعلق به کشور ازبکستان است. کتاب‌های زیادی از این دانشمند در حوزه‌های مختلف دانش بشری به یادگار مانده است. او در دربار مامون خوارزمشاهی قرب و منزلتی عظیم داشته، چند سال هم در دربار شمس المعالی قابوس بن وشمگیر به سر برده، در حدود سال ۴۰۴ هجری قمری به خوارزم مراجعت کرده است، موقعی که سلطان محمود غزنوی خوارزم را گرفت در صدد قتل او برآمد و به شفاعت درباریان از کشتن وی درگذشت و او را در سال ۴۰۸ هجری با خود به غزنه برد. ابوریحان بیرونی در سال ۴۴۰ هجری در سن ۷۸ سالگی در غزنه بدرود حیات گفت و در همانجا مدفون شد. اخیرا یکی از مسئولان حکومت افغانستان از بازسازی و مرمت مقبره حکیم ابوریحان بیرونی در غزنی خبر داده است. @Modafeaneharaam
🚄 ماجرای ریزعلی متروی تهران ◽️این روزها «وحید ایزدی» در شرکت مترو به «ریزعلی خواجوی» معروف است، مردی که با ورود به حریم ریلی و هشدار دستی به راهبر قطار، اجازه برخورد قطار سوم را نداد. ▫️وحید می‌گوید: در روز حادثه برای آخرین بار قبل از تحویل پست، در اطراف حریم ریلی خط 5 گشت‌زنی کردم. ▫️خط اصلی برای قطار تندرو باز بود و باید قطار کندرو می‌ایستاد تا قطار دیگر عبور کند. ▫️با کمال تعجب دیدم که راهبر قطار کندرو وارد ریل شد و این ورود سبب شد که راهبر قطار تندرو برای اینکه از شدت برخورد بکاهد ترمز شدیدی گرفت اما نهایتا لوکوموتیوش از ریل خارج شد. ▫️در همان حین قطاری دیگر از سمت صادقیه به سمت کرج در حال حرکت بود که برای عدم برخورد قطار سوم، به میانه ریل رفتم و با فریاد و تکان دادن دست‌هایم راهبر را متوجه کردم که متوقف شود. ▫️خدا به ما رحم کرد؛ چراکه قطارهای خط 5 صدای کمی دارند و اگر متوجه آمدن قطار سوم نمی‌شدم‌، این سانحه عمیق‌تر می‌شد. ▫️با توجه به اینکه بخشی از قطار از ریل خارج شده بود، برخورد قطار سوم با آنها قطعا باعث چپ کردن و حتی حریق قطارها می‌شد. @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥مجموعه "به عشق قهرمان مردم" | روایت اقدامات مردمی در ایام سالگرد شهادت‌ سردار دل‌ها❤️ 🔰نذر کتاب به یاد حاج قاسم سلیمانی🌹 @Modafeaneharaam
+ گفتم: تا حالا فکر کردے توے این چیدمانے که واسہ خودت انتخاب کردے، کجا قرار مےگیره❓ _ خندید و سرش رو تکون داد و گفت: نہ ؛ تا حالا فکر نکردم❗️ + بعد گفتم: تو راه کہ داشتم کنارت میومدم، خیلی دلم شکست💔 آخہ بعضی چشم‌ها 👀 داشتند با یہ نگاهِ بدے خواهرم رو، یعنے تو رو دید مے زدند! 😓 + قدر خودت رو بدون... 🧕دختر، @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
# شهدا 🌷شهید «سید حسن ولی» از شهدای شهرستان آمل است که هنگام تحویل پیکرش به خانواده، اتفاق بسیار عجیبی می‌افتد. سیدحسن بسیار به کبوتر و پرورش آنها علاقه داشت و به آنها عشق می‌ورزید. 🔹خواهر این شهید بزرگوار در این‌باره می‌گوید: وقتی حسن دو دستش را باز می‌کرد، کبوتران یک به یک روی دستانش می‌نشستند. وقتی هم شهید قرار بود به جبهه اعزام شود، این کبوتران تا بالای اتوبوسی که سید حسن با آن روانه می‌شد، رفته و برگشتند. ظاهراً فهمیده بودند حسن قرار است شهید شود. 🔹وقتی خبر شهادت سید حسن را به خانواده‌اش دادند، مادرش اصرار کرد دو کبوترش را با خود برای تحویل پیکر شهید ببریم و می‌گفت: پسرم خیلی این کبوترها را دوست داشت. 🔹وقتی آنها به بنیاد شهید رسیدند و موقع تحویل جنازه رسید، مادرش دو کبوتر را بر روی سینه شهید قرار داد، اما کبوتران به‌محض دیدن پیکر بی‌جان شهید در دم جان دادند و با شهید همراه شدند! 🎥 در فیلم بالا، بخشی از این اتفاق عجیب را می‌بینید. 🌷شادی روح بلند همه شهدا صلوات 🍀🍀🌺🍀🍀👇 @Modafeaneharaam