eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
33.7هزار دنبال‌کننده
29.8هزار عکس
11.9هزار ویدیو
286 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴قاچاقچیان سوخت، جان مامور پلیس را گرفتند سرهنگ میلاد آزاد توسط قاچاقچیان سوخت به شهادت رسید روز گذشته عوامل انتظامی جیرفت استان کرمان در حین تعقیب و گریز خودروی قاچاقچیان بر اثر واژگونی خودرو که توسط قاچاقچیان انجام می شود، یکی از ماموران مجروح و به بیمارستان منتقل می گردد. سرهنگ میلاد آزاد جانشین پلیس اطلاعات بر اثر شدت جراحات وارده صبح امروز به درجه رفیع شهادت نائل می گردد. از این شهید والامقام دو فرزند پسر 7 و 10 ساله نیز به یادگار مانده است @Modafeaneharaam
مزار شهدای بهشت رضای مشهد جای همگی خالی🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ماجرای انگشتر حاج قاسم سلیمانی که در محل شهادت غارت شد. رفته بود توی خواب طرف گفته بود بچه‌هام چشم انتظار این انگشترن...💔 @Modafeaneharaam
شهادت مأمور پلیس در پا‌سگاه میمند فرمانده انتظامی شهرستان دنا: 🔹‌سینا آراسته از ماموران پاسگاه انتظامی میمند شهرستان دنا حین ایست و بازرسی در جاده یاسوج ـ اصفهان توسط راننده شوتی زیر گرفته شد و به شهادت رسید.💔 🔹‌راننده خودروی شوتی دستگیر شده است. @Modafeaneharaam
﷽ 🔷 🔹پاش هنوز توی گچ بود و معلوم بود که نمی تونه درست راه بره 🔻گفتم؛ آخه مرد مومن!! کی با این حالش پا میشه میاد منطقه؟؟؟ 🔹گفت؛ ههههه تازه می خوام تو عملیات هم شرکت کنم 🔻نگاهی کردم بهش.... 🔻 گفتم ؛ با این وضعیت که نمیشه، با عصا و پای گچ گرفته!! هم برا خودت مشکل درست می کنی و هم برای بقیه.... بیخیال شو.... 🔹گفت؛ فلانی تو خیالت راحت بزاریدم توی نفربر و بفرستیدم جلو!! 🔹دستام که سالمه می تونم تیر اندازی کنم 🔻گفتم؛ سید اگه خدایی ناکرده بخوایم عقب نشینی کنیم چند نفر باید گرفتار تو بشن؟ 🔹خندید؛ گفت، بابا بچه ها عقب بکشن من می مونم تامین میکنم.... 🔻حرفهاش رو جدی نگرفتم.... 🔹فردای اون روز تا بوی عملیات به دماقش خورد، رفته بود بیمارستان گچ پاش رو باز کرده بود 🔻وقتی دیدمش تعجب کردم، حتی زخم گلوله هنوز خوب نشده بود جلوم یه کم رژه رفت 😊😊😊 🔹 گفت؛دیدی چیزی نیست!!! 🔹.....با همون پا تو عملیات دیرالعدس شرکت کرد 🔻گردان سید احتیاط بود ولی وقتی عملیات شروع شد اولین گردان خودش رو به شهر رسوند و مثل همیشه خودش جلوی همه....... 🌹 🌹 🌹 🌹 @Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 #براساس_زندگینامه_شهید_غلامعلی_دست_بالا* #نویسنده_بیژن_کیا* #قسمت_سی
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * _ببخشید برادر اسلام نسب ،ولی اگر عراقی ها با ما درگیر شدن چی؟! _اگر درگیر شدیم باید به هر شکلی که شده ماموریت مان را انجام بدیم. اگر لازم شد خودمان را قربانی می کنیم اما نباید گیر بیفتیم یا زمین گیر بشیم. لحظه ای سکوت کرد و ادامه داد:« تمام این عملیات به ماموریت شما بستگی دارد. ماموریتتان را قبل از رسیدن گردان تمام کنید تا بچه های گردان زمینگیر نشوند.» دهانم خشک شده بود و دلشوره رهایم نمی کرد. نگاهی به علی و بقیه انداختم. بی قراری را میشد در نگاه تک‌تک‌شان دید. _خدایا خودت کمکمون کن. همه هیجان زده بودیم و دلهره داشتیم. شهید اسلامی نسب که متوجه اضطراب و دلهره بچه ها شده بود لبخندی زد و گفت :«به خدا توکل کنید و آماده شهادت باشید.» مکثی کرد و ادامه داد:« مسئول شما در این ماموریت برادر دست بالاست.» _همون ورزشکاره؟! _بله مگه مربی شما نبوده؟! _چرا بوده _اطلاعات تکمیلی را از ایشان بگیرین. علی از چادر اسلامی نسب بیرون رفتیم علی رو به من کرد و گفت :دست بالا رو میشناسیش؟! _نه _مگه تا حالا سر کلاس عقیدتیش نرفتی؟! مکثی کردم و پرسیدم: مربی عقیدتیه؟! سر تکان داد و گفت :آره آدم درستیه؟! _کم حرفه ؟! _آره اما مورد اعتماد هست. _میگم ورزشکار ه؟! _درس و بحث هم هست؟! _پس یه جورایی شبیه محمد رضا عقیقی مگه نه؟! _بهتر خودت ببینی. به چادر شهید دست بالا رسیدیم و وارد شدیم. خودمان را معرفی کردیم برادر دست بالا با دیدن ما لبخند زد و گفت: «خوب الحمدلله گروه ما هم تکمیل شد» با دست اشاره کرد که بنشینیم .وقتی نشستیم برادر دست بالا نفسی عمیق کشید و گفت: «انشاالله بعد از نماز حاجت و دعای توسل راه می‌افتیم» ماهرخ نفره بود من و علی و رزمنده افغانی به نام های حسین رضا هاشمی و اسلام نجفی زاده که اولین آرپیجی زن بود و دومین کمک او. دو تک تیرانداز هم داشتیم به نام سید هاشم حسینی و ارسلان کشاورز به همراه شهید دست بالا. به دستور ایشان علی تیربارچی شد و من کمک او شدم. @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️استقبال سایت رهبری از عزاداری یزدی ها 🔹سایت مقام معظم رهبری با انتشار کلیپی از هیئت ها و عزاداری مردم یزد استقبال کرد. در این کلیپ بخش هایی از مراسم نخلبرداری، زنجیرزنی، سینه زنی و نوحه های خوانی هیئت های قدیمی یزدی به شکل زیبایی تدوین و منتشر شده است. @Modafeaneharaam
•♥ •° 📌شهدا خیلی ها را صدا میزنند😇 ولی فقط عده ای میشنوند:) و دعوت شهدا را لبیک میگویند.✌️🏻 🔴اگه رفیق شهید نداری بیا اینجا مطمئن باش شهدا دعوتتون کردن↯ رفاقت با شهدا رفاقت زمین با آسمان است🌎☁️ رفیقشان ڪه شدی دستگیرت میشوند.🤝 ❤️حاجت داری بیا اینجا👇 https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به هر طرف نظر کنم اثر ز روی ماه توست گر این جهان بپا شده به‌خاطر صفای توست ببین که پر شده جهان ز ظلم و جور ای عزیز بگو کدام لحظه‌ها ظهور روی ماه توست عجل الله @Modafeaneharaam
امام محمد باقر علیه السلام : خوشا به حال کسی که از دوستداران حسین است و به خدا قسم شیعیان او همان رستگاران روز قیامت هستند. امالی صدوق ، ص ۱۴۰ @Modafeaneharaam
🎐 | | | 🏴 امام حسین علیه‌السلام با عروج خودش اسلام را تضمین کرد ▫️شهید حاج قاسم سلیمانی: انگار خداوند همان‌طوری که نزول قرآن را اعجاز رسالت پیامبرش و قانون مطلق انسانیت و بشریت و مسلمان‌ها قرار داد و اسلام تحقق کامل پیدا کرد، با عروج قرآن ناطق، اسلام تضمین شد. امام حسین علیه‌السلام که حقیقت قرآن ناطق بود، با عروج خودش اسلام را تضمین کرد. - مهرماه ۱۳۹۵ @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه فیلم خیلی خیلی خاااص و کمتر دیده شده از شهید نوید شهدا چطور میشه که شهید میشن. رمز و راز شهادت رو از نگاه شهیدنوید ببینید و بشنوید👆 . شهادت یه انتخاب صدرصدی هست، باید کاملا از تعلقات جدا شده باشی و آماده باشی تا انتخاب بشی. @Modafeaneharaam
🏴شهید سینا آراسته که دیروز در شهرستان دنا به شهادت رسید 😔 شادی روحش صلواتی هدیه کنیم💔 @Modafeaneharaam
سه ماه برای کار تبلیغی به مدارس آموزش پرورش رفته بود... سال بعد هم از آن مدرسه درخواست کردند که همان روحانی سال گذشته را برای اینجا اعزام کنید! با او درمیان گذاشتم؛ شهید تمام زاده هم بدون درنگ قبول کرد. چند وقت گذشت... من مسئول اعزام بودم، با مدیر مجموعه صحبت کردم، سوال کردم سال گذشته به روحانی اعزامی چقدر حقوق دادید؟ گفت: متاسفانه مبلغی نداده ایم... خواستم اعتراض کنم، مدیر مدرسه گفت : ایشان هیچ وقت از ما مطالبه پول نکرد!!! دیدم واقعا او به دنیا و بازی هایش اعتقاد نداشت و فقط به تکلیفش عمل می کرد. راوی؛ محمود دهقاندار مدیریت ارشاد اسلامی ماهدشت شهید علی تمام زاده 🌹 @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مراقب باشیم ولایتمان قضا نشود؛ اگر ولایتمان قضا شود یقینا همه چیز را باخته ایم @Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 #براساس_زندگینامه_شهید_غلامعلی_دست_بالا* #نویسنده_بیژن_کیا* #قسمت_چه
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * خورشید به افق نزدیک می‌شد که کمپرسی ها برای بردن رزمندگان آمدند. شهید دست بالا خاک کربلا را در کاغذ بی چیز و به ما داد: «تربت آقا اباعبدالله» رو به من کرد و گفت:« بروید من خودم را به شما می رسانم» با چشمای خیس و دلی پر امید سوار شدیم. کنار هم نشستیم اما هر کدام از ما در دنیای خودمان غرق شده بودیم. زمزمه‌هایمان اوج می‌گرفت به آرامی .جاده خاکی بود و پر پیچ و خم .مقرهای تاکتیکی و سنگرهای عقب را پشت سر گذاشتیم. کمی که گذشت به منطقه عملیاتی رسیدیم پیاده شدیم و منتظر ماندیم .هوا هنوز گرم بود و آرام‌آرام احساس تشنگی میکردم .یادم رفته بود آب با خودم بیاورم. نیروها در شیاری جمع شده بودند . از بقیه جدا شدم تا گشتی در اطراف بزنم. دلم نمی‌خواست از کسی تقاضای جرعه آب کنم قمقمه ای خالی بود. پشت یکی از خاکریزها نوجوانی چهارده ساله نشسته بود و چیزی می نوشت. آرامشی که داشت برایم جالب بود متوجه حضورم شاد با لهجه یزدی سلام کرد و گفت: «چیزی شده» _این طرفها آب پیدا میشه. به نقطه دور اشاره کرد و دوباره مشغول نوشتن شد .پشت جعبه های خالی مهمات تانکر کوچکی بود .خوشحال شدم. اما شیر را که باز کردم تنها چند قطره آب نصیبم شد و دیگر هیچ. در بازگشت دوباره همان نوجوان پرسید: _پیداش کردی؟! _خالی بود .آب نداشت. خندید قمقمه اش را از کمر باز کرد. _بگیر قبل از اینکه چیزی بگویم به قمقمه دیگری که کنار کوله پشتی اش بود اشاره کرد و گفت: یکی دیگه دارم. قمقمه را گرفتم و تشکر کردم. کمی بعد شهید دست بالا با عده‌ای از رزمندگان خودشان را به ما رساندند. با دیدن چهره های آشنا جان تازه‌ای گرفتیم. دیدن اسلامی نسب نظیری منم شایع در آن لحظات ملتهب روحیه بخش بود. _کجا بودی؟! _قمقمه ام خالی بود، پرش کردم. _ای بابا گفتم نکنه تنهایی زدی به دل دشمن. وانت نیسان که اسلامی نسب و دست بالا را با خود به اینجا آورده بود گوشه ای توقف کرد.شهید دست بالا رو به ما کرد و گفت:«بسم الله » آفتاب کم رمق شده بود و سرخ که همه سوار شدیم. @Modafeaneharaam