#خـاطره اے از زبـان #بـرادرم👇👇
بعد از پایان مبادله #اسرا که مشخص شد #ابراهیم اسیر نشده است و #شهید شده است،
#مادر ما شروع کرد به یخ و برفک خوردن #یخچال....😳😳
، ما فکر کردیم #قند مادرمان رفته بالا، به همین دلیل #مادر را بردیم دکتر، دکتر گفتند #مادرتون هیچ ناراحتی ندارند.......
بعد از من پرسیدند آیا #مادرتون مشکلی دارد؟
گفتم یکی از #پسراش در حدود دو سه ماهی هست #مفقود شده اند. دکتر گفت این یخ و برفک یخچال که می خورد ، #جگرش دارد می سوزد...😔😭😭
#دکتر گفته بود که مادرتون ممکنه #قلبشون از داخل #منفجر شود. 😔😔
تا اینکه یه روز #مادر گفت مرا ببرید بیمارستان که در بیمارستان #قلبشون منفجر شد و خون از بینی #مادر بیرون زد.......😔💔😭
#بسم_رب_الشهدا
#تفحص_نامه
اولین شهید تفحص شده در #شلمچه که بود؟
16 ساله بود و روزهای پایانی سال که برای اجازه از مادر به خانه آمد و گفت که می خواهد برود. مادر که رفتن برای همیشه را از چشم های فرزندش خوانده بود، از او خواست تا چند وقت دیگر صبر کند که امتحان هایش نصفه و نیمه نماند و مهرداد سر تسلیم فرود آورد و برای 40 ـ 50 روز دیگر ماند تا دل مادر را به دست آورد.
بیست و یکم اردیبهشت سال 61 بود و این بار دیگر مهرداد باید می رفت، چند روزی بود که از شروع عملیات می گذشت، نگاهش بوی رفتن می داد و به دل مادر برات شده بود که این آخرین دیدار میان او و مهرداد است.
عملیات به خوبی پیش می رفت و نهایت امر خرمشهر پیروز شد و دل همه ایرانیان شاد. چند روزی گذشت که خبر #مفقود شدن مهرداد به مادر رسید.
او برای یافتن فرزندش همه جا را زیر پا گذاشت اما هیچ نشانی از مهرداد نیافت که نیافت.
سال ها گذشت، جنگ تمام شد، بچه ها برای پیدا کردن دوستان و رفیقانشان خود را مهیا کردند، جمعی خود را به کناره نهر خین رساندند، کانال ها، مین ها، سیم خاردارها همه و همه بوی روزهای با هم بودنشان را می داد. معبری پر از مین در مقابلشان خودنمایی می کرد، یاد شب های عملیات در ذهنشان رژه می رفت، باید دوباره خط شکن می شدند، یک به یک مین ها را خنثی می کردند و مدام به هم تذکر می دادند که مراقب باشند، نکند مینی منفجر شود.
... پیشانی بند یازهرای مهرداد خودنمایی می کرد، تیر درست وسط پیشانی اش را نشانه گرفته بود، نیمی از پیکرش زیر خاک و نیمی دیگر بر روی آن...
یک کارت شناسایی، اندکی پول و تکه کاغذی که بر روی آن نوشته شده بود: اگر شهید شدم با این شماره... تماس بگیرید و به خانواده ام خبر دهید، محتویاتی بود که در جیبش یافت شد.
هشت سالی از شهادت مهرداد می گذشت و او اولین شهیدی بود که پیکر مطهرش بعد از جنگ در شلمچه پیدا شد.
خبر به گوش مادر رسید و انتظار هشت سال و چهار ماه و 16 روزه اش به پایان رسید. حالا دیگر دلتنگی هایش را به قطعه 26 بهشت زهرا(س) می برد و خود را آرام می کرد...
@Modafeaneharaam