✍️ معین ؛
قاسم !
در تو دیدم حسنم را که دوباره میخواند
روضهی سیلیِ دستی که به نیلوفر خورد ..
✍️ معین ؛
در تو دیدم حسنم را که دوباره میخواند روضهی سیلیِ دستی که به نیلوفر خورد ..
ایستادم به رویِ پنجه پا اما حیف 😭
دستش از رویِ سرم رد شد و بر مادر خورد
✍️ معین ؛
دست زیر بدنت تا ببرم میریزد بدنت را که به هرجا ببرم میریزد 😭
مطمئنا پسرم را ببرم میریزد
نبرم جسم تورا یا ببرم میریزد 😭