ایتا - ✍️ معین ؛

قاسم به پاهای عمو افتاد تا اجازه میدان گرفت ‌.‌.

95 مشاهده12:17

اما علی‌اکبرش ..

94 مشاهده12:17

اما جوونش ..

96 مشاهده12:17

تا گفت: پدر جان اجازه هست برم به میدان ؟!

94 مشاهده12:18

گفت برو ...

95 مشاهده12:18

فقط بهش گفت: 
علی جان برو اما قبلش برو تو خیمهٔ زن‌ها وداع كن ..

94 مشاهده12:18

لباس رزم پوشید ، می‌خواد بره میدون جنگ ..

94 مشاهده12:19

إجتَمَعَتِ النِّساءُ حُولَهُ كَالحَلقَه 
تمام زنان و دختران از خیمه ها اومدن بیرون 
حلقه زدن دور علی كه راهِ رفتن نباشه...

94 مشاهده12:19

حالا تصور کن .. ،

93 مشاهده12:19

ابی‌عبدالله یه گوشه ایستاده داره نگاه می‌کنه .. 😭

90 مشاهده12:19

می‌دونی ،
انگار که آقا می‌خواست دل بکنه ..
اما بقیه دور علی رو گرفته بودن که نره ..

1 مشاهده12:20

وَقُلنَ لَهُ إرحَم غُربَتَنا 
گفتن اكبر به غریبی ما رحم كن 
میخوای بری چرا عجله میکنی ؟! نرو ..

1 مشاهده12:20

مطالب بعدی