✍️ معین ؛
علی جان ! زین العابدینم ! عموت عباس رو خاکای نرم فرات افتاده 😭
عزیز بابا ..
بهت نگفتن دستای عموتو قطع کردن ..😭
✍️ معین ؛
امام سجاد شروع کردن گریه کردن انقدر گریه کردند تا از هوش رفتن ..
مفصل تر روضه ی قمر بنی هاشم بخونم ..
✍️ معین ؛
یا أخا ! ادرک أخا ..
حالا بعد از سالها ..
حالا میشه صدات بزنم داداشم 😭
✍️ معین ؛
حسینم ! چیکار میکنی ؟ منو کجا میبری ؟!
عباسم !
سمت خیمه ها میبرم ..
اینجا بمونی که چیزی از عباسم برام
نمیذارن 😭
بین یه مشت گرگ ، که بدنت پاره پاره
میشه ..
حسین جان بذار وصیت کنم ..
اول این تیر رو از چشمم در بیار ..
بذار برا بار آخر ببینمت ..
خون جلو چشامو گرفته 💔😭