eitaa logo
محمد مهرزاد/ امید و ایمان
642 دنبال‌کننده
278 عکس
51 ویدیو
1 فایل
زندگی بی‌مکث جریان داره معلولیت، بیماری وتنهایی نمی‌تواند مرا از حرکت بازدارد😊✌️ شما حق داری که با حـال خـراب وارد این کانال بشی. اما وقتی وارد شدی، محکــوم بــه ایـــن هستــی که حالـِـت خوب بشه😄😍😘❤️ لطفابامن بمانید 💞 آی‌دی من: @Mohammad_Mehrzad
مشاهده در ایتا
دانلود
فکر کنم امشب موسیقی براتون نفرستادم همه‌تون خمار شدین. آره؟؟؟؟ 😍😄
الان میرم براتون میارم
Shahram Nazeri - 03 - Darse Sahar.mp3
9.95M
🎼 درس سحر 🎤 شهرام ناظری 🎵 آهنگساز و نوازنده سه‌تار: جلال ذوالفنون کانال محمد مهرزاد ┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄ @Mohamad_Mehrzad
سلام و درود بر شما همشهری و همنورد محترم. از اینکه با کانال این حقیر همراهید، ممنون و مفتخرم. دوستانی که تعریف می‌کنند نظر لطف‌شونه. ما جز خدمت و انجام وظیفه کاری نکردیم. دشمن آنچنان قَدَری هم نداریم خداروشکر. همه دوستند. حالا گاهی مخالفین یه سیلی‌ای می‌زنند. که اونم لطف و مزه‌ی خدمته😊 امیدوارم در برنامه‌های بعدی که در خدمت عزیزانِ ام‌اس هستیم زیارتتون کنم. در مورد انجمن هم لطف دارید. بهرحال پروسه‌ی انتخاب مدیر انجمن، روال تعریف شده‌ای در اساسنامه‌ی انجمنه. مگر اینکه اعضای انجمن اگر طالب خدمات خاصی هستند و ارائه‌ی اون خدمات رو در شخص خاصی می‌بینند، بطور دسته‌جمعی به هیئت مدیره درخواست بدن، شاید اعضای هیئت مدیره نظر اعضا رو لحاظ کنند. بهرحال هیئت مدیره این حق رو داره که به تشخیص و صلاحدید خودش، مدیرعامل فعلی رو ابقا، یا مدیرعامل جدید انتخاب کنه. نکته‌ی دیگر اینکه تعریف و تمجید زیاد از کسی که ممکنه ظرفیت کافی رو نداشته باشه، می‌تونه باعث سقوطش بشه. من یک آدم معمولی‌ام و لطفا در ابراز لطفتون مراقب سقوطم باشید. خیر ببینید الهی🤲 اسمتونم حذف کردم. دنبال دردسر براتون نمیگردم🌸 ببخشید جواب منم طولانی شد😄 این به اون در 😂 کانال محمد مهرزاد ┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄ @Mohamad_Mehrzad
عرض سلام خدمت خواهران و برادران عزیزم. عصرتون به خیر
امیدوارم حال و احوالتون عالی باشه
دوستان عزیز! خرید و ذبح گوسفند برای قربانی اول ماه، الان توسط دوستانمون در حال انجامه. اما هنوز حدود ۳ میلیون تومان کم داریم. لطفا یه «یا علی» بگید و مثل ماه‌های قبل در تأمین مبلغ، یاری بفرمایید. الهی خدا از همتون قبول بفرماید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گزارش تصویری ماه قبل دستبوس همه‌ی شما عزیزان هستم. مخ‌لصیم 🙋‍♂ خدا خیرتون بده. الهی بلا ازتون دور باشه. ارادتمند: خادم کانال
رفقای عزیزم! الحمدللّه قربانی انجام شد و گوشت‌ها بسته‌بندی شد. به مدت ۲۴ ساعت در یخچال قرار می‌گیره برای اطمینان از عدم ابتلا به تب کنگو، بعد اِن‌شاءاللّه توزیع میشه. هنوز مبلغ یک میلیون و هفتصد هزار تومان کم داریم. ممنون از همت والای شما
خــــب! چه خبر رفقا؟ حال و احوال دلتون خوبه اِن‌شاءاللّه؟ امیدوارم همینطور باشه
آقا بیاین یه ماجرای خوب براتون تعریف کنم😍👇
می‌دونید که من راه نمی‌تونم برم و مدام یک جا نشستم. اما شکر خدا می‌تونم چهار دست و پا حرکت کنم. بعضی وقتا این کار سخته (سختِ معمولی)، اما بعضی وقتا خییییلییییی سخته. ینی یه چیز میگم یه چیز میشنویدا
الان طی این ماه‌های اخیر، جزو اون دوران خییییلییییی سخت بود برام
تا اینکه پنج شش روز قبل اتفاقی افتاد
اونروز غذایی دم دستم نبود و باید زنگ می‌زدم که یکی از اعضای خانواده زحمت بکشه بیاد و از یخچال برام غذا بیاره
آخه من یه پرستار دارم که روزی یکبار زحمت میکشن میان کارهای خونه رو انجام میدن و وسایل مورد نیازم از جمله غذا رو میذارن دم دستم
اما پرستارم دو سه روز بود رفته بودن مسافرت به شهر خودشون (برای برداشت گل زعفران😍) و طی اون چند روز خواهرم زحمت میکشیدن میومدن. چون مادر بشدت بیمار بودن
ولی اون روز هرچی فکر کردم دیدم روم نمیشه به خواهرم زنگ بزنم که بیان. آخه مسیر زیاده، و خواهرم، هم خونه‌داری می‌کنن هم به امورات شغلی‌شون میرسن (ایشون آرایشگاه دارن😍) و هم درس می‌خونن، فاصله‌شونم از من زیاده. ولی بنده خدا با جون و دل میان برای کارهام
همه‌ی اعضای خانواده همینطورن. اما این خواهرم که ۳سال و نیم از من بزرگترن، از همون بچگی برام مادری می‌کردن. دیدید دختربچه‌های سه چهار ساله چجوری به عروسک‌شون محبت می‌کنن و براش مادری می‌کنن؟؟؟😄 خواهر منم همینجوری از همون سن و سال برای من نقش مادر رو بازی می‌کردن. هرچی بزرگتر شدم این نقش جدی‌تر شد. تا اینکه در دوران بیماریم به اوج خودش رسید. البته همیشه حامی و زحمتکش اصلی من، مامان مریم بودن. اما بقیه اعضای خانواده هم به سهم خودشون، و این خواهرم خیلی بیشتر از سهمشون برام زحمت کشیدن و می‌کشن
القصه! اون روز هرچی فکر کردم دیدم روم نمیشه بهشون زحمت بدم. از طرفی هم گرسنگی داشت فشار می‌آورد😖 یهو با خودم گفتم: پاشو مررررد! تکون بخور! حرکت کن! تو که خداروشکر هنوز پاهات قدرت تکون خوردن داره. «ضعف و تنبلی و نمی‌تونم و سخته» رو بذار کنار. به خودت فشار بیار و برو خودتو برسون به یخچال
حالا من کجام؟ در انتهایی‌ترین نقطه‌ی اتاق خواب، که خودش در انتهای خونه‌ست. و یخچال کجاست؟ در آشپرخونه که درست اون سرِ خونست. یعنی طول کل خونه باید طی بشه تا از جایی که هستم برسم به یخچال. البته اینجوری درباره مسافت صحبت می‌کنم فکر نکنید توی کاخ نیاوران زندگی می‌کنما😅 خونم کلا ۶۰ متره. ولی خب، طی کردن طول خونه برای کسی با شرایط من، اونم بعد از چندین ماه بی‌حرکتی کار بسیار سختیه. اما اونروز تصمیم جدی گرفتم که هرطور شده برم غذا رو بیارم.
خلاصه! کامیونو راه انداختم😂 همون کامیون اسباب‌بازی که تو عکس اتاقم بود و گفتم بعداً دربارش پست می‌ذارم
این کامیون 😄
هلش می‌دادم و چهار دست و پا پشت سرش حرکت می‌کردم. سخت بود... خییلییی سخت. اما باید می‌رفتم. وسطای هال که رسیدم، دیگه واقعاً بریده بودم و تصمیم گرفتم برگردم. اما نه، تصمیمم جدی‌تر از این حرفا بود. این بود که به هر جون‌کندنی بود ادامه دادم. به ورودی آشپزخونه که رسیدم، فقط تو همون نقطه، سه چار دقیقه اونجا معطل شدم تا بتونم زانومو از اون هفت هشت سانتی که سطح آشپزخونه بالاتر از کف هاله، رد کنم. سخت بود، خیلی سخت