#پیرغلام
#درس_عشق
گاهی وقتها، خدا...
آدمهایی را سَرِ راهمان میگذارد...
که اگر به خودمان بود...
شاید صدسال هم میخواستیم، نمیشد!
آدمهایی که نَفَسکشیدن در کنارشان...
نشستن پایِ حرفهایشان...
و عمل به تجربهشان...
یک شبه...
رَهِ صدساله رفتن است!
استاد حاج #سید_حسین_عرب
و استاد حاج #مهدی_آصفی
از نسلی هستند...
که در روزگار ما، انگشتشمارند!
اینان، دست از دنیا شسته...
چشم به محبوب بسته...
و جز برای خدا...
قدمی برنمیدارند و سخن نمیگویند!
افسوس که زیاد آموختهام و...
کم عمل کردم!
قدرِ استاد، نِکو دانستن...
حیف استاد به من یاد نداد
پ.ن
بماند بهیادگار
زیر سایهی امیرالمومنین
#نجف اشرف - ربیعالثانی ۱۴۰۰
@mohamad_hosin_poyanfar
#عزیزم_حسین
وقتی یک عُمر...
در روضهی حضرتحسین نَفَس بکشی...
برای او بخوانی و...
از او بگویی...
میشوی #پیرغلام !
میشوی کربلایی !
و هرکس کنارت بنشیند؛
دلش هوای کربلا میکند!
دلم هوای تو کرده!
#نسل_حسینی
@Mohamad_hosin_poyanfar
#پیرغلام
#سید_رضا_موید
حاجی...
از آنهایی بود که...
وقتی نگاهش میکردی؛
مِهرَش به دلت مینشست!
وقتی شعر میخواند...
لهجهی خراسانیِ دلنشینش...
با لحنِ آرام و متینش...
تو را شیفته خود میکرد!
واژهها از اعتقادش بر میخواستند...
واژهها را درست سَرِ جای خود قرار میداد...
واژهها مدح و مرثیه و منقبت میشدند...
واژهها را نَفَس میکشید و...
با آنها زندگی میکرد!
شعرش دلنشین بود؛
مثل خودش!
چشمهایش، همیشه اشکی بود!
موهایش را دَرِ خانهی دردانههای خدا سفید کرده بود...
و نشانِ خادمیِ مولایش روی سینهاش میدرخشید!
یکی از پرچمدارانِ شعر آیینی...
در خراسان بود!
و اهتمامِ فراوانی...
در حضور و برگزاری جلسات شعرِ هفتگی...
شبِ شعرها و کنگرهها داشت!
نام و نشان را در چشم مردم بودن نمیدید؛
تا به چشم محبوب بیاید!
دورِ اسم و رسم را خط کشیده بود؛
چون دورِ اهلبیت میگشت!
و زندگیاش...
وقفِ احیای معارف حقه...
در قالب شعر بود!
او به شعر آیینی، مادحین، سخنرانان
و اهالیِ روضه و هیئت...
خدمات بسیاری کرد!
پ.ن
دلمان برای آن شالِ سبز...
عصای چوبی..
لحنِ زیبا..
و چشمانِ اشکیِ شما..
تنگ میشود؛
آسِدرضای موید!
دیدار تا بهشت | ۱۳۲۱ - ۱۴۰۱
خادمی از خادمان:
#محمد_حسین_پویانفر
@Mohamad_hosin_poyanfar
#پیرغلام
#امام_حسین
به خودت میآیی و...
میبینی بیست... سی... چهل...
سال است که...
شدهای پایِ کارِ روضه!
نمیدانی از دعای چهکسی...
نمکگیرِ هیئت شدهای؛ اما...
پشت سَرَت را که نگاه میکنی...
میبینی چه خوب جایی...
دستت بَند شده است!
رزقِ این نوکری را هم...
خودشان تقسیم میکنند!
یکی مستمع...
دیگری چایریز...
ان یکی کفشجفتکُن...
بعضی عکاس و فیلمبردار...
و یکی هم روضهخوان!
مُشَرَّف که میشوی...
موهایَت سیاه و...
توانَت بسیار است!
سَر که میچرخانی...
گَردِ پیری را احساس میکنی!
جوانها: اول اسمت حاجی میگذارند...
روی صندلی، جای میگیری...
و التماسدعای کوچک و بزرگ را میشنوی!
موهایی که دَرِ خانهی محبوب سفید شده...
چشمهایی که برای معشوق، همیشه اشکی است...
گوشهایی که آمادهی شنیدن روضهی مکشوفند...
همه و همهاش...
یادآوری میکند که خوب جایی...
عُمرَت گذشته است!
پیرغلامها...
چشم از همهچیز میبندند...
و تنها یک خواسته دارند!
که آخرش...
قشنگ تمام شود!
قشنگ، با دیدنِ ارباب!
پ.ن
استاد حاج حسین عرب
(که عُمرشان طولانی، زیر سایهی ارباب)
ناچیز:
#محمد_حسین_پویانفر
@Mohamad_hosin_poyanfar
38.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#پیرغلام
#عزیزم_حسین
از صبح که چشم باز میکنم...
وسط روز...
حینِ کار...
عصرها که ابرها...
سایه انداختهاند...
دَمِ غروب و...
گرگ و میش شب!
وقتی که ماه...
درست وسط آسمان رسیده...
آخرشب و...
وقتی که چشمهایم...
روی هم میرود...
من، یادِ تو هستم!
فقط یکچیز!
تو هم یادم باش...
آن لحظه که تنهایِ تنهایم...
شانههایم را تکان بده...
و بگو: هَذا مُحِِّبُّ الحُسَین
من، میترسم اگر نباشی!
@Mohamad_hosin_poyanfar
#پیرغلام
#حاج_قاسم_مستوفی
حاجی...
ادب داشت و...
آدابِ هیئت و هیئتداری را...
خوب میدانست!
چیزی حدودِ ۶۰سال بود...
اولین نفر...
چراغِ روضهی سهشنبه صبحهای...
صنف لباسفروشان را...
روشن میکرد و...
آخرین نفر هم خارج میشد!
ظاهرا از همان ابتدا...
با اهل و عیالش شرط کرده بوده:
روضه... بازار... خانواده!
همهی زندگیاش...
«حسین(علیهالسلام)» بود!
صندلیِ حاجی...
کنار منبر و...
حواسش به همهچیز بود...
تا منظّم، دقیق و درست پیش برود!
بهخاطر همین...
به او ناظمِ هیئت میگفتند!
خوب میدانست...
مهمتر از برپاییِ هیئت...
روشن نگه داشتنِ چراغِ آن است!
از دلشورهی روضه داشت!
حاجی...
خادمِ خوبی برای اربابش بود!
یک سهشنبه هم آمد...
که نبود تا به مهمانان...
«مُشَرَّف» بگوید!
حتم دارم کنارِ مولایش بود!
و گریهکُنانِ محبوبش...
او را تا مزارش...
بدرقه کردند!
حاج قاسم اخوان مستوفی - ۱۴۰۲
(مشهور به حاج قاسم مستوفی)
پ.ن
تسلیت به حاج علی آقای انسانی
حاج آقا منصور ارضی بزرگوار
#محمد_حسین_پویانفر
@Mohamad_hosin_poyanfar
#پیرغلام
#روضه_خوان
برای من که..
پدرم را در کودکی از دست دادم..
برای من که..
بعد از شروع بیماریِ..
حاج آقا حجت کسری..
کسی را نداشتم..
برای من که..
روزگار دست انداخته بود..
تا آبِ خوش..
از گلویم پایین نرود؛
بزرگتر..استاد.. رفیق..
و همراه بود!
سیّدِ خدا..
حرف و... رفتار و... خلقوخویش..
درس بود!
محبت علی و اولادش..
نهفته در قلبش بود..
که کوچه به کوچه..
جار میزد!
یکپارچه نور بود و..
کسی پیدا نمیشود..
چیزی جز خوبی از او بیان کند!
استاد دیده و...
اصیلزاده بود!
حُرمت میدانست و..
حَرَم را مقابل دیدگانش میدید!
روضهی غلط..
شعر بیمحتوا..
و حرف نابهجا نمیزد!
سیّد خدا..
خداترس بود و..
از حاشیه و اسم و رسم..
نوکری را انتخاب کرده بود!
کاش بیشتر از او یاد میگرفتم!
و من..
یادم میماند که میگفتی:
محمدحسین!
بابا... «ما صاحب داریم!»
و من..
یادم میماند که...
«آرامِ جانم بودی!»
و من..
یادم میماند که...
«صبوری کنم!»
فقط نمیدانم..
از فردا..
چطور صدای تو را چهطور بشنوم؟!
و من..
برای دومینبار... #یتیم شدم!
انشاءالله بقیهاش کربلا..
حالا چقدر زود..دلتنگ شما شدم!
#محمد_حسین_پویانفر
@Mohamad_hosin_poyanfar