✨رَبَّنَآ ءَاتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحمَةٗ وَهَيِّئ لَنَا مِن أَمرِنَا رَشَدٗا✨
بارالها!🤲🏻 تو در حق ما به لطف خاص خود رحمتی عطا فرما و برما وسیلهی رشد و هدایت کامل فراهم کن.
سوره كهف:۱۰
#دعایقرآنی
🔹🌸🔹🌸🔹🌸🔹
⛅️هر صبح!
پلکهایت؛
فصل جدیدی از زندگی را ورق می زند،
سطر اول همیشه این است:
💚«خدا همیشه با ماست»💚
سلام✋🏻 دوست خوبم
دوشنبه خوبی داشته باشی
درپناه #امام_زمان
#پیام_صبحگاهی
─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─
❣#سلام_امام_زمانم ❣
📖 السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْخَلَفُ الصَّالِحُ لِلْأَئِمَّةِ الْمَعْصُومينَ الْمُطَهَّرينَ...
🌱سلام بر تو ای صاحب علم علی علیه السلام و ای آیینه دار صبر حسن علیه السلام و ای وارث شجاعت حسین علیه السلام و ای میراث دار غربت فرزندان حسین علیهم السلام .
📚 صحیفه مهدیه، زیارت حضرت بقیة الله ارواحنا فداه در سختیها
#اللهمعجللولیکالفرج
#امام_زمان
19-90.08.01.mp3
16.63M
💠سلسله سخنرانی با موضوع یاد مرگ
✅ جلسه نوزدهم
🔹 ادامه بحث رجعت
🔹رجعت چه زمانی است؟
🔹 چه کسانی در دوره ی رجعت برمی گردند؟
🔹ما چطور می توانیم دوره ی ولی عصر را درک بکنیم؟
#یاد_مرگ
محبان مهدی
🌺سبک زندگی قرآنی :🌺 🍂قدر خود را بالا ببرید. 🍂 🔶إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ ⚡️یک
🌺سبک زندگی قرآنی :🌺
🍂 از دشمن نترسيد. 🍂
🔶الَّذِينَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُواْ لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِيمَاناً وَقَالُواْ حَسْبُنَا اللّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ
(آل عمران /١٧٣)
💥عوامل تبليغاتى دشمن و برخى از مردمان ساده انديش و ترسو، به مؤمنان و مجاهدان تلقين و نصيحت مى كنند كه دشمن قوى است و كسى نمى تواند حريف آنان بشود، پس بهتر است درگير جنگ نشويد.
⚡️ امّا مسلمانان واقعى، نه تنها از این حرفها وحشت نمی کنند، بلکه بخاطر توكّل به خداوند، بر ایمانشان نیز افزوده می شود.
❌ قوى ترين اهرم در برابر تهديدات دشمن، ايمان و توكّل به خداست.
پس به خدا تکیه کنید و از شایعات نهراسید.
#سبک_زندگی_قرآنی
حرامِ حلال نما.mp3
7.52M
#پادکست_روز
#استاد_شجاعی | #استاد_عالی
💥 یه وقتهایی ما مطمئنیم «لقمه»مون حلاله،
ولی حقیقتِ موضوع این نیست.
ما درگیر لقمه حرام هستیم و نمیدانیم و یا جدی نمیگیریم !
منبع : جلسه ۳ از مبحث مهارت های زندگی۲
══════════﷽❀ ⃟⃟ ⃟ ⃟✤
🔰 دعاها و زیارت روزانه
#دوشنبه
🎬(جهت مشاهده صوت و متن و پی دی اف دعاها و زیارت نامه ها لینکهای آبیرنگ زیر را انتخاب نمایید)
1⃣متن و صوت زیارت روز دوشنبه
https://eitaa.com/delneshinha/18225
2⃣ متن و صوت دعای روز دو شنبه
https://eitaa.com/delneshinha/18219
3⃣ مجموع دعاهای عهد
https://eitaa.com/delneshinha/21637
4⃣ متن و مجموعه صوت های زیارت عاشورا
https://eitaa.com/delneshinha/25009
5⃣ متن و مجموعه صوت های حدیث کساء
https://eitaa.com/delneshinha/30223
6⃣متن و ترتیل و تحدیر سوره یاسین
https://eitaa.com/delneshinha/21402
7⃣ متن و مجموعه صوت های دعای هفتم صحیفه سجادیه
https://eitaa.com/delneshinha/18438
8⃣مجموع دعاهای امام زمان عجل الله
https://eitaa.com/delneshinha/22432
9⃣ متن و تحدیر و ترتیل و ترجمه سی جز قران قاریان بین المللی
https://eitaa.com/delneshinha/21182
💠فهرست تحدیر (تندخوانی) ، ترتیل و متن و ترجمه صوتی سوره های قران با صدای قاریان بین اللملی در کانال صوتهای دلنشین
https://eitaa.com/delneshinha/30042
0⃣1⃣ دعاهای صحیفه سجادیه
https://eitaa.com/delneshinha/19608
1⃣1⃣زیارت نامه و صلوات خاصه و نماز آقا حسن علیه السلام
https://eitaa.com/delneshinha/15934
2⃣1⃣زیارت نامه و صلوات خاصه و نماز
امام حسین علیه السلام
https://eitaa.com/delneshinha/19830
3⃣1⃣نماز روز دوشنبه
https://eitaa.com/Mohebannemahdi/16119
4⃣1⃣ لیست مجموعه سخنرانی های اساتید
https://eitaa.com/delneshinha/26316
5⃣1⃣لیست مجموعه دعاهای صحیفه سجادیه (متن و صوت و ترجمه فارسی)
https://eitaa.com/delneshinha/29109
6⃣1⃣نماز شب سه شنبه ( دوشنبه شب )
https://eitaa.com/Mohebannemahdi/29579
📌با نشر لینکهای گذاشته شده در گروه هاتون در ثواب نشر دعاها شریک باشین
┄═🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼═┄
🌍صوتهای دلنشین کوثر
https://eitaa.com/delneshinha
نکته روز:
هر نوع برخوردتون با همسرتون ، جایگاه شما در جامعه و خانواده مشخص میشه
اگر با همسرتون مثل یک پادشاه رفتار کنید شما ملکه اون هستید
اگر همسرتون رو تحقیر کنید و مثل یک حمال باهاش رفتار کنید قطعا شما همسر یک حمال هستید
پس نوع رفتار شما با همسرتون ، نشانگر شخصیت و جایگاه شماست
این عمل برای آقایون هم هست
اگر با همسرتون عین ملکه رفتار کنید ، شما همسر یک ملکه ، یعنی پادشاهید
اگر مثل یک کُلفَت رفتار کنید شما شوهر یک کلفت هستید
حالا انتخاب کن
دوست داری همسر پادشاه یا ملکه باشی یا یک حمال یا کلفت
فضائل علوی:
🌠 محمّد بن المظفّر بن نفیس مصری با سندی از جابر آورده است که ابوایوب انصاری گفت: حُبّ علی را بر فرزندانتان عرضه کنید، هرکدام او را دوست داشتند از شما هستند و هرکدام او را دوست نداشتند، از مادرش بپرسید که او را از کجا آورده است زیرا من از رسول خدا صَلی الله علیهِ و آله شنیدم که به علی بن أبی طالب علیه السّلام فرمود: جز مؤمن تو را دوست نمی دارد و جز منافق یا زنازاده یا کسی که مادرش در حین حیض به وی باردار شده، با تو دشمنی نمی کند.
منبع :
🌠بحارالانوار - جلد ۲۹،صفحه ۳۰۰
دست مادرانمون رو ببوسیم که در حق پدرمان خیانت نکردن و ما محب امیرالمومنین علی علیه السلام شدیم
نکته مهدوی:
در روایت داریم که به یُمن وجود امام زمان عج عالم روزی میخوره و سبب ثبات و پایداری آسمان و زمینه
یعنی اگر دنبال رزق و روزی فراوانید ، امام زمان رو یاد کنید
اگر به دنبال طول عمرید ، امام زمان رو یاد کنید
اگر دنبال خوشبختی هستید امام زمان عج رو یاد کنید
زیرا امام زمان عج سبب تمام اینها هستند
امام زمان عج بابای امت هستند
و هیچکس بیشتر از پدر به فکر فرزندانش نیست
پس هر جا گیر کردید امام زمان عج رو صدا بزنید قطعا یا خودشون میان کمک میکنند یا یکی رو میفرستند که کارتون رو راه بیندازه و مشکل رو حل کنه
ما هر روز برای اومدنشون نذر و دعا میکنیم
اگر شما هم دوست دارید به جمع بزرگ ٩٩۴١ نفری باشگاه امام زمانی ها بپیوندید
بسم الله
بزن رو لینک
https://ppng.ir/d/3VxA
🌹☀️🍃 ﷽ 🍃☀️🌹
♦️یک آیه یک ختم
🌐 https://leageketab.ir/khatme-quran
📌 فقط کافیه بزنید رو لینک ایه رو بخونید و درثواب اون ختم شریک بشید
࿐჻ᭂ⸙🍃🌹🍃⸙჻ᭂ࿐
محبان مهدی
#پروانه_ای_در_دام_عنکبوت #نویسنده_خانم_ط_حسینی #قسمت۱۲۰ 🎬 چشم که باز کردم ,خودم را سرسجاده دیدم ,ان
#پروانه_ای_در_دام_عنکبوت
#نویسنده_خانم_ط_حسینی
#قسمت۱۲۱ 🎬
انور داخل هال نبود,چند دقیقه ای که گذشت صدای در هال که روبه حیاط بزرگ وازمایشگاه مجهزش باز میشد امد وسرتاس انور پدیدارشد.
من:سلام استاد...
انور:کجایی هانیه الکمال,چرا گوشیت خاموشه وبا لحنی که احساس کردم حاکی از متلک است ادامه داد:نمیگی این پدر پیرت برای تو واون نوه های عزیزش ,دلتنگ میشه ودرحینی که خنده جنون امیزی میکرد اشاره به درحیاط کرد وگفت ,بیا بریم ازمایشگاه,کار اصلی ما اونجاست....
از لحن کلامش متوجه شدم از چیزی عصبانی ست وخطر بیخ گوشم است ,باخودمذفکر میکردم این چی چی میگفت نوه هایم؟؟؟
,اما با طمانینه پشت سرش حرکت کردم وگفتم:یه کم خسته بودم,گوشی را خاموش کرده بودم وخواب بودم.
انور:پس اون شوهر دلقکت کجا بود؟؟
ازاین طرز,حرف زدن انور جاخوردم واصلا تحمل نداشتم کسی به علی من ,توهین کند,همینطور که وارد ازمایشگاه میشدم ,گفتم:وای استاد شوهرمن ماهه,راجب علی اینجور نگین....
وای, من چی گفتم؟!!خدای من اشتباه کردم....هارون نه علی ....
انور سریع برگشت طرفم,انگار منتظر همچین آتویی از طرف من بود...پس درسته...اسمش علی هست درجلد هارون....
با تحکم اشاره کرد تا روی صندلی بنشینم وخودشم روی صندلی روبروم نشست وگفت:ببین هانیه الکمال قلابی که نمیدونم اسمت چی چی هست,اگه ما یهودیها دست توجادوگری وارتباط بااجنه داریم,گویا شما که فکرمیکنم مسلمان باشید جادوی قویتری دارید,طوری من,اسحاق انور این مغزمتفکر اسراییل را همون لحظه اول دیدار جادو کردید که اون لحظه هیچ خواسته ای نداشتم جز اینکه تو درکنارم باشی....
باهر حرف انور پشتم یخ میکرد,پس هوییت ما لو رفته بود,خدای من, علی.....نکنه علی را گرفتند.....همینجور که توافکار خودم غوطه ور بودم ,نا گهان با صدای فریاد انور به خود امدم:ای دخترک بی شرم من تورا مثل دختر خودم میدانستم,میخواستم تمام دنیا رابه پات بریزم,یادته چندماه پیش یه ماده بهت تزریق کردم وگفتم بسیار مفیده برای بدنت؟
یاد اون روز افتادم,درست میگفت دوماه پیش بود...اروم سرم راتکان دادم.
انور ادامه داد:ارزوها برات داشتم,چون میدانستم درسن باروری هستی,دارویی بهت تزریق کردم که در زایمان اول صاحب حداقل شش بچه بشی,بله یک شش قلوی ناز وملوس,من بادیدن نوه های رنگ ووارنگ خوشحال میشدم وتوهم با زیاد کردن جمعیت اسراییل ,خدمتی ارزنده میکردی به این قوم برگزیده که یکی از,اهداف بزرگش,افزایش جمعیت با رشد بالا برای خودش وکاهش جمعیت برای مسلمانان بود....
اما تواونی نبودی که من فکر میکردم....
من اشتباه میکردم,اما حالا وقت برای جبران اشتباهم هست...
میدانستم که از استرس رنگم مثل گچ سفید شده...
انور فریاد زد:نترس دخترک مسلمان...نمیکشمت,میخوام موش ازمایشگاهی خودم بشی وزجر کشت کنم....ودوباره خنده ای از,سرجنون سرداد...
#ادامه دارد....
#داستان
💦🌧💦🌧💦🌧
محبان مهدی
#پروانه_ای_در_دام_عنکبوت #نویسنده_خانم_ط_حسینی #قسمت۱۲۱ 🎬 انور داخل هال نبود,چند دقیقه ای که گذشت ص
#پروانه_ای_در_دام_عنکبوت
#نویسنده_خانم_ط_حسینی
#قسمت۱۲۲ 🎬
انور همینطور که به طرف قفسه های ازمایشگاه میرفت گفت:وقتی صبح بهم خبردادند که بیمارستان صحرایی مورد حمله افراد ناشناسی,قرارگرفته وتمام بچه ها,یعنی گنجینه ی اسراییل را غارت کردند,اصلا فکر نمیکردم که کار تو باشه ,تا وقتی ساعت تورا,همون که توی بی شرف داخلش ردیاب کارگذاشته بودی رابا چشم خودم ندیدم باورم نشد که کار کار دخترمن است ومن ماردر استین پرورش دادم.
بااین حرف انور مطمین شدم که بچه ها به سلامت نجات پیدا کردند,لبخندی روی لبم نشست که با بطری ازمایشگاهی که انور به سمتم پرتاب کردوبه سرم برخورد کرد,متوجه انور شدم.
انور:اره بخند دخترک جاسوس,بخند که نوبت خنده من هم میرسه,ودوباره فریاد زد:من الاغ همون دفعه که تواورشلیم اون پسرک عماد را از دستم دراوردن واسیرم کردند وتوشدی زورو ونجاتم دادی باید بهت شک میکردم....وای که من,اسحاق انور با شصت سال سن از دخترکی عراقی رودستم خوردم....
اما این راز راهیچ جا برملا نمیکنم وخودم میدانم وتو,شیشه ی بسیارکوچکی را از یخچال ازمایشگاه دراورد وگفت:این را میبینی,یک ویروس جهش یافته است که به شدت مسری هست ,قراره روتو امتحانش کنم تا ببینم عوارض مخربش تا کجاها هست.....وخنده ی وحشتناکی کرد وادامه داد نترس موش کوچلوی من,الان باهات کار دارم,این ویروس را یک وقت دیگه روت امتحان میکنم...
کل تنم خیس از عرق شده بود,وزیرلبم زمزمه میکردم(یا صاحب الزمان,ادرکنی ولاتهلکنی)
انور از داخل یخچال ازمایشگاه دوتا حباب تزریقی بیرون اورد. اولی را بالا گرفت
وگفت:این رامیبینی ,تزریق یک بار ازاین ماده باعث عقیم شدن کامل فرد میشه وحباب دومی را بالا اورد وادامه داد واما اگر با این ماده مخلوط بشه,باعث مرگ جنین نه ماهه هم میشه,جنین چند روزه را طی چندثانیه نابود میکند.
خدای من این جانی میخواست اول حساب بچه,یابچه های من رابرسد وبعد.... باید کاری کنم,اما اگر کوچکترین حرکتی کنم ,انور را هوشیارمیکنم ومطمینا بااسلحه ی کمریش کارم راتمام میکند,پس نمیتوانم اسلحه ام را از جورابم دربیارم اما طبق شناختی که از انور داشتم ,اگر روی اعصابش راه میرفتم,تمرکزش را از بین میبردم واینجوری فلجش میکردم و نمیتوانست هیچ کاری انجام دهد وحداقل برای خودم وقت میخریدم...شاید صدام را از میکروفن گردنبند میشنیدند شاید علی بیاد....با به یاد آوردن علی اشک از چشمام سرازیر شد,انور تا گریه ام را دید,در حالی که ماده ی حباب اولی را داخل سرنگ میکشید گفت:
چیه مارمولک ترسیدی؟گریه میکنی؟؟
من با جسارتی درصدام گفتم:ترس؟؟!!اونم از ابلیس شکم گنده ای مثل تو؟؟هی چی فکر کردی؟؟من شیعه ی مولا علی ع هستم همون که در خیبر ,قلعه ی یهودیها وصدالبته اجداد تورا با دستان نیرومندش از جا کند وتو که هستی؟تویی که سروسردار ومرادت شیطان است ,شما یک مشت غارتگر وظالمید که حتی سرزمینتان غصبی است,تو وامثال تو برای سلامتیتان ,احکام دین من را رعایت میکنید یعنی حتی ازخود دین درست وحسابی ندارید,شما یک قوم برگزیده خدانیستید,شما یک مشت انگل هستید که درکثافات خودتان میلولید,قوم برگزیده من هستم,شوهرم علی است ,قوم برگزیده شیعیان مولاعلی ع هستند که به زودی زود حجت زنده ی خدا,امام دوازدهم ما همان که شما سعی به دستگیریش دارید,می اید وریشه ی شما را از جا خواهد کند ومیشود انچه که باید بشود وبراستی زمین از آن صالحان است....
به خدا قسم به صدق حرفها ودرستی کلام من اطمینان دارید اما چاره ای جز جنگ ندارید اخر,شما حزب شیطانید وما حزب الله....
درست حدس زدم,انور با شنیدن رجز خوانی من ,خشکش زده بود,حباب دوم دست نخورده بود وسرنگ حاوی موادحباب اول در دستان لرزان انور بود.
ناگهان انور مثل گراز وحشی به سمتم حمله ور شد....
#ادامه دارد...
#داستان
💦🌧💦🌧💦🌧
محبان مهدی
#پروانه_ای_در_دام_عنکبوت #نویسنده_خانم_ط_حسینی #قسمت۱۲۲ 🎬 انور همینطور که به طرف قفسه های ازمایشگاه
#پروانه_ای_در_دام_عنکبوت
#نویسنده_خانم_ط_حسینی
#قسمت_پایانی_از فصل اول:
انور به سمتم حمله ور شد,دریک چشم به هم زدن چاقوی ضامن دار را از جیبم دراوردم وهمزمان که چاقو را به شکم گنده انور فرو میکردم,سوزشی شدید در شانه ام حس کردم....
مرتیکه ی شیطان صفت سرنگ را به شانه ام فرو کرده بود وکل موادش راخالی کرد.
انور که از حمله ی من غافلگیرشده بود وصدالبته پشیمان که چرا بدن مراحین ورود بازرسی نکرده,درحالی که دستش روی شکمش بود ,عقب عقب رفت وکنار میز ازمایشگاه رسید ,کلیدی رافشار داد که صدای اژیر بلندی درفضا پیچید ,خم شدم اسلحه کمری را از جورابم دراورم که لوله ی,اسلحه ی انور را روبه من گرفته بود دیدم...
صدای سفیر گلوله یا گلوله هایی در فضا با صدای اژیر درهم امیخت ودیگر چیزی نفهمیدم....
وقتی چشمانم را باز کردم, خودم را زیرسقف چوبیی یافتم,با شتاب خواستم بلندشوم که سوزشی در بازو همراه دست مهربان علی ,مرا وادار کرد تا بخوابم....
کم کم ,همه چیز داشت یادم میامد...من ....انور...ازمایشگاه....علی....
عه علی که اینجاست..
میخواستم حرف بزنم,تمام توانم را جمع کردم وباصدای ضعیفی پرسیدم:علی,کجا بودی؟من کجام؟اینجا کجاست....
علی:من رفته بودم با مبارزین دیگه اون فرشته های کوچلو رانجات دهم,فرشته های کوچلو جاشون امنه وخدارا شکربه موقع به داد تو رسیدم,یه گلوله به بازوت اصابت کرد امانگران نباش ,خوب میشی,انور هم یک گلوله حرومش کردم والانم ما بیرون از خاک رژیم اشغالگر قدس هستیم...درروستایی نزدیک بیروت در لبنان....سلما نیروهای حاج قاسم ما رانجات دادند....اصلا من وتو جز نیروهای حاج قاسم بودیم....بالاخره باهمین نیروها قدس را فتح میکنیم شک نکن.....
خدا راشکر کردم که از دام عنکبوت رها شدم وبا تصویر زیبا ونورانی حاج قاسم که درخیالم شکل گرفت در حالی که باخودم میگفتم:((ان اوهن البیوت لبیت العنکبوت,,همانا سست ترین خانه ها,خانه ی عنکبوت است)) دوباره چشمانم بهم امد وبخواب رفتم.....
.... ………پایان فصل اول……
#یاعلی #داستان
💦🌧💦🌧💦🌧
با ما همراه باشید🌹🌹🌹
محبان مهدی
#پروانه_ای_در_دام_عنکبوت #نویسنده_خانم_ط_حسینی #قسمت_پایانی_از فصل اول: انور به سمتم حمله ور شد,دری
عرض سلام و روز به خیر خدمت همراهان عزیز محبان مهدی 😊
این رمان هم امروز پایان رسید. امیدوارم که موردپسند شما قرار گرفته باشه 🤗
لطفا نظرات و پیشنهادات خودتون رو در مورد رمان و موضوعش با ما در میان بگذارید .
و اینکه یه فصل دوم هم داره با همین شخصیتها اما موضوع جدید و متفاوت...
منتظر نظرات و پیشنهادات شما خوبان هستیم از همراهی شما صمیمانه سپاسگزارم 💐