eitaa logo
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
1.1هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
2.2هزار ویدیو
70 فایل
#بِسم‌الࢪب‌الشهدا ولۍاگہ شهید بشین تابوتتون بہ بوسہ آسیدعلۍ متبࢪڪ میشہ.! قشنگ‌نیس(: #تولد۱۳۷٠/۰۴/۲۱ #شهادت۱۳۹۶/٠۵/۱۸ خادم_المحسن: @Bisimchi_hojaji #ڪانال_ࢪسمۍ #باحضوࢪخانواده‍‌شهید #ڪپۍباذڪࢪصلوات‌
مشاهده در ایتا
دانلود
رمضان ۱۰ روز مرخصی گرفت من و پدرش را برد مشهد شب بیست و یکم توی صحن  نشسته بودیم گفت مامان تو رو خدا دعا کنید یه بار دیگه قسمت بشه برم سوریه رو سفید بشم همون شب قران که روی سرم گرفتم از ته دل برایش دعا کردم که بی بی  بطلب و پسرم برود  نذر کرده بود اگه دوباره قسمت شد بره سوریه پای پدر و مادرش را ببوسد هر روز قرآن می‌خواندم و برایش صدقه می دادم به عکسش نگاه می‌کردم و می‌گفتم یا حضرت زینب رو سفیدش کن ولی دلم نمیخواد شهید بشه وقتی اسیر شد دلم رضاداد به شهادتش حرفش در گوشم میپیچید مامان تو نمیزاری من شهید بشم شهید حججی انقدر با اخلاص بود و نمی خواست دیده بشه که با شهادتش خدا اونو به همه جهان نشون داد و تشییع بسیار باشکوهی در مشهد تهران و اصفهان برایش برگزار شد در فرازی از وصیت‌نامه شهید آمده است که خودتان را برای ظهور امام زمان و جنگ با کفار به خصوص اسرائیل آماده کنید که آن روز خیلی نزدیک است...
سلام من نزدیک یک سال دنبال برادر شهید بودم اما کسی رو که بتونم باهاش ارتباط برقرار کنم پیدا نکردم تا که یکی از دوستانم به طور اتفاقی حدود یک ماه پیش همراه چند کتاب از شهدا که زندگینامه ی شهید محمد غفاری و شهید مجید قربانخانی هم بود کتاب بسیار زیبای سربلند هم بهم داد من بعد خوندن کتاب عجیب دلبسته ی این انسان شدم و بعد تموم کردن کتاب گفتم پیداش کردم شب های محرم بود و من برنامه ی حسینه معلی رو میدیدم و تو ذهن خودم دنبال یه نشونه بودم که قیافه ی حاج مهدی رسولی منو یاد شهید انداخت واقعا هم شبیه هستند شب به خواب رفتم و ایشون رو تو خواب دیدم به همراه خانواده به روستامون اومده بود با مادرم تعارف کردیم که بیاد خونه بعد سلام احوال پرسی به ایشان گفتم که بیان خونه و قدم سر چشم ما بگذارن اما عجله داشتن و گفتن نه مزاحم نمیشن من سرمو برگردوندم برای یک آن ولی وقتی دوباره بع جای شهید نگاه کردم نبودن گفتم حتما با ماشین رفته سریع سمت ماشین خانومش دویدم بهم گفت چیزی نمیخای گفتم تورو خدا به آقا محسن بگین قیامت شفاعتم کنه توروخدا که قبول کردن و من از خواب بیدار شدم خیلی حس قشنگی داشتم اول صبح زیارت عاشورا براش خوندم و کلی گریه کردم و این نشونه ام بود و امادیروز هم همینطوری صبح تصمیم گرفتم و نیت کردم ود در قران رو به نیت داداش محسن باز کردم صفحه و آیه ی خیلی قشنگی بود درست صفحه ۳۱۳ قران و ایاتی از سوره ی طه که بهتره خودتون بخونید خلاصه میخاستم بگم شهید واقعا عجیبه و معجزات قشنگی داره برام دعا کنید شهید بشم اگه میشه برسونید به دست خانواده اشون توروخدا هنگامه امیری از کرمانشاه:)
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
#پیام‌شما سلام ببخشید یه اپلیکیشن هست به نام طاقچه نوعی کتابخانه ست،بخشی داره به نام طاقچه بینهایت
سلام خواهر جان من بسیار و بسیار به شما افتخار میکنم که همچین داداشی دارید خوشبحالتون داداش محسن درواقع برادر همه ی ما هستند لطفا یک کاری بکنید که من بتونم کتاب سربلند را بخونم هر کاری میکنم به دستش نمیارم واقعا به شدت بهش نیاز دارم سلام علیکم این راه رو امتحان کنید اگر جواب نداد بگید من یه فروشگاه رو میشناسم که میفروشن اما خب گفته بودن فعلا موجودی ندارن کتاب سربلند رو وقتی براشون اومد اعلام میکنم که خریداری بفرمایید🌱
* سلام ازاینکه خواهر شهیدهستیدچه حسی دارید وحرف دل شما چیه؟ ☆ سلام خواهر عزیز میگما داداش محسن توخوابتوم میاد، اگر اومد سفارش ما را هم بهش بکنید خواهر عزیز فاطمه حججی: * سلام افتخار میکنم که همچین برادری دارم و امیدوارم که لایق خواهریش باشم و شرمندش نشم ☆انشاالله قابل باشم حتما
▪️اینکه راه جمکران از قم می‌گذرد برای آن است که همه، معلم مکتب انتظار را بشناسند؛ باید پای درس حضرت معصومه سلام الله علیها نشسته باشی تا بتوانی جمکرانی شوی. گرچه پایان قصّه انتظار او وصال نبود، اما تا دنیا دنیاست او آموزگار منتظران است.✋ 🏴 سالروز شهادت حضرت معصومه سلام الله علیها تسلیت باد. 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بِہ‌بُزُرگۍِ‌آرِزۅیَت‌نِگـٰاه‌نَڪُن‌بِہ‌بُزُرگۍِ ڪَسۍ‌نِگـٰاه‌ڪُن‌ڪِہ‌میخۅاھَد‌آرِزۅیَت رابَرآۅَردِه‌ڪُند…!'
🙃🍃 با چنــد تا از بچہ‌هاے سپــاه توے یہ خونہ ساڪن شده بودیم. یہ روز ڪہ حمیــد از منطقہ اومد بہ شوخــی گفتم: دلــم میخواد یہ بار بیاے و ببینی اینجا رو زدن و من هم ڪشتہ شدم، اون وقت برام بخونی ، فاطمہ جان شھــادتت مبارك ! بعد شروع ڪردم بہ راه رفتن و این جملہ رو تڪرار ڪردم. دیدم از حمید صــدایی در نمیاد. نگاه ڪردم دیدم داره گــریہ میڪنہ! جا خوردم و گفتم: تو خیلی بی انصــافی. هر روز میرے تو آتش و منم چشم بہ راه تو. اونوفت طاقت اشڪ ریختن منو ندارے و نمیذارے گریہ ڪنم. حالا خودت نشستی و جلوے من داری گریه میڪنی؟ سرشو آورد بالا و گفت: فاطمہ جان بہ خــدا قسم اگہ تو نبــاشی من اصلا از جبھہ برنمیگــردم.
حدود چھل کیلومترے عمق خاڪ عراق در کردستان آن کشور «بُنھ»اے بود بھ نام بُنة «خر مشکوھ». نیروهاےزیادےاز ما در آنجا مستقر بودند.در قسمتـ جنوبے بُنھ،سنگر اجتماعے بزرگے وجود داشت ڪھ150نفر براےاقامھ‌نماز درآن اجتماع می­ڪردند. یڪ روز هواپیماهاے دشمن بھ این سنگر در زمان برگزارے نماز راکت زدند. بعد از تکانے کھ بھ ساختمان سنگر وارد آمد،گردوغبار زیادے بھ سر و روے ما ریخت. با این حال نماز قطع نشد.بچ­ها بعد از نماز یکے یکے از سنگر خارج شدند. راکت روے سقف خوردھ و عمل نڪردھ بود. چند لحظھ بعد از آنکھ آخرین نفر، سنگر را ترڪ ڪرد، در مقابل چشمانــ حیرت زدة ما، راڪت منفجر شد و سنگر را ویران نمود. گویے حق تعالے حرمت نمازگزاران را نگھ داشته بود.
🌙✨ مرا صدا زدی و رد شدم نفهمیدم؛ تو خوب بودے و من بد شدم! نفهمیدم... :)🖐🏻
گَ‍‌‍ـرچِہ‌یِڪ‌ْعـُمر‌‌مَن‌اَزدِلبـَرخودبۍخَبـَرَم لَح‌ـظہ‌ا؎نـیست‌ڪِہ‌یـٰآدَش‌بِـرَوَداَزنَظَـرَم...!💚🌿 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌