eitaa logo
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
1.1هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
61 فایل
#بِسم‌الࢪب‌الشهدا ولۍاگہ شهید بشین تابوتتون بہ بوسہ آسیدعلۍ متبࢪڪ میشہ.! قشنگ‌نیس(: #تولد۱۳۷٠/۰۴/۲۱ #شهادت۱۳۹۶/٠۵/۱۸ خادم_المحسن: @Bisimchi_hojaji #ڪانال_ࢪسمۍ #باحضوࢪخانواده‍‌شهید #ڪپۍباذڪࢪصلوات‌
مشاهده در ایتا
دانلود
چه كردي حاج احمد با محسن كه اين گونه عاشقت شده بود ؟!
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
چه كردي حاج احمد با محسن كه اين گونه عاشقت شده بود ؟! #شهید_محسن_حججی #شهيد_حاج_احمد_كاظمي
محسن پرورنده حاج احمد بود ... خوب‌کسی بود برای تربیت انسانی که در جهانی زندگی‌میکرد که هر لحظه ممکن است انسان را به گناه بکشد✨ اما محسن دور شد از هرگناهی و‌نزدیک شد به هدف نهایی به تقرب به خدایی که وعده بهترین ها را برایش داده بود اما انها فقط خود خدا رامیخواستند نه پاداشی دیگر🌱✨ شهادتتان‌مبارک بزرگ مردان تاریخ ایران🌱
توی قلب هر شهیدی یکی‌هست که بخاطرش از خودش ، جونش ، مالش ،‌خانواده ش ، میگذره براش و میره مث اهل بیت🌱 از طرفی‌هر کسی هم‌توی زندگیش یه دلخوشی داره که بخاطرش میخاد بمونه و زندگی کنه مث زن و‌بچه و‌ خانواده‌ که شهدا همون دلخوشی رو هم دارن ولی ازاونم‌دل میکنن😢 تا حالا فک‌کردیم‌ مثلا اگر از ما بپرسن که بخاطر امام‌حسین جون پدر مادرتو میگیریم چی‌جواب میدیم؟! قبول میکنیم ، یا کاری که اون میگه انجام میدیم ؟ نفرین‌و‌توهین و‌کفر به اهل بیت
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
توی قلب هر شهیدی یکی‌هست که بخاطرش از خودش ، جونش ، مالش ،‌خانواده ش ، میگذره براش و میره مث اهل بیت
اینو گفتم یاد شهید رضا اسماعیلی افتادم داعش اسیرش کرد وقتی بردن سرشو ببرن بهش گفتن اگه بن حضرت زینب توهین‌کنی ازادت میکنیم😔 ولی شیرمرد ایرانی‌که تو اون لحظه داعش هر لحظه منتظر بودکه ایشون‌ کفربگن محکم‌ وایستاد و گفت جان من فدای زینبه😭😭😭💪
سلام میشه دراین کانال عضو بشید🙏🏻 💙💙💙 ❤️ @mohajabehaybhshti313 ❤️ میشه از این کانال حمایت بشه؟؟؟.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مسیر🛤️هردومون مسیر عشق ❤️وعزته✌️ تو جات تو سنگر علم و حیا و غیرته✌️ تو بچہ شیعہ اے سلاح تو بصیرتہ ☺️ 🕊
بوسه بر عکسـت زنم ترسم که قـابش بشکنـد😞💔 قابِ عکسِ توسـت، امّـــا شیشہ ے عُمــرِ من است⏳
{• 🍁🌙•} ...🙂 با هم اعزام شدیم سوریه.ما فرستادند منطقه‌ی《 عبطین》. شب بود که رسیدیم آنجا.باید برای اسکان می رفتیم توی یک مدرسه.همان اول کاری، دم در آن مدرسه جنازه‌ی یک داعشی خورد به چشممان. من حسابی ترسیدم.با خودم گفتم:《این اولشه.خدا آخرش را به خیر کنه.》 رفتم توی مدرسه،هنوز داشتم می‌ترسیدم. محسن اما انگار نه انگار.اسلحه‌اش را روی دوشش گذاشته بود و دم در مدرسه برای خودش نشسته بود.منتظر بود که برود خط لجم درآمده بود.رفتم پیشش و گفتم:《محسن، اگه یه مقدار هم بترسی،عیبی نداره ها!》 نگاهم کرد و گفت:《آقا حجت،ما اومده‌ایم واسه‌ی دفاع از حرم حضرت زینب سلام الله علیها.برا همین حس می‌کنم یکی محافظمه.حس می‌کنم یکی لحظه به لحظه دست عنایت و محبتش رو سرمه. 》 آرامشی داشت نگفتنی. 🕊