eitaa logo
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
1.2هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
61 فایل
#بِسم‌الࢪب‌الشهدا ولۍاگہ شهید بشین تابوتتون بہ بوسہ آسیدعلۍ متبࢪڪ میشہ.! قشنگ‌نیس(: #تولد۱۳۷٠/۰۴/۲۱ #شهادت۱۳۹۶/٠۵/۱۸ خادم_المحسن: @Bisimchi_hojaji #ڪانال_ࢪسمۍ #باحضوࢪخانواده‍‌شهید #ڪپۍباذڪࢪصلوات‌
مشاهده در ایتا
دانلود
هر‌زمان... جوانی‌دعای‌فرج‌مہدی"عج" رازمزمہ‌کند " همزَمان‌‌امام‌زمان"عج" دست‌هاےمبارڪشان‌رابہ سوۍ‌آسمان‌بلندمیکنندو‌ براۍ‌آن‌جوان‌دعامیفرمایند؛ چہ‌خوش‌سعادتندڪسانۍڪہ حداقل‌روزیۍیڪ‌باردعآۍفرج را‌زمزمہ‌میڪنند (: - اَللّهُمَّ‌عَجِّل‌لِوَلیِّکَ‌الفَرَج
سلام حالم خیلی خرابه لطفاً یه فیلمی چیزی از شهدا بدید که حالمو خوب کنه سلام علیکم بزرگوار چشم
سلام ببخشید یک رزق شهدایی می خواستم سلام بفرمایید نایب بر حق امام زمان عج از ولایت فقیه غافل نشوید و بدانید من به یقین رسیدم که امام خامنه ای نائب بر حق امام‌ زمان است.
❤️ بسم الله الرحمن الرحیم ❤️
{• ❄️🌙•} ✉️🕊 از وقتی از‌سوریه‌برگشته‌بود،یکی‌دیگر شده بود.خیلی بیقرار بود. بهم می‌گفت:《زهرا،دیدی رفتم‌سوریه و شهید نشدم.》بعد‌می‌گفت: 《میدونم‌کارم‌ازکجا‌می‌لنگه.وقتی‌داشتم می‌رفتم سوریه،برا اینکه مامانم ناراحت نشه و تو فکر نره،چیزی بهش نگفتم.می‌دونم‌.می‌دونم مادرم چون راضی نبوده،من شهید نشدم.》لحظه‌ای سکوت می‌کرد و انگار که کسی با پتک کوبیده باشد توی سرش‌دوباره می گفت:《زهرا،نکنه شهید نشم و بشم راوی شهدا.اون وقت‌چه خاکی توی سرم بریزم؟ 》 دیگر حوصله‌ام را سر برده بود.بس‌که حرف از شهادت می‌زد.دیگر به‌این کلمه آلرژی پیدا کرده بودم.‌با چشمان خودم می‌دیدم که برای رفتن به سوریه دارد مثل پروانه می‌سوزد.دارد مثل شمع آب می‌شود.طاقت‌نیاوردم.مثل سال پیش،دوباره‌کاغذ و خودکاری برداشتم و نامه نوشتم به امام حسین‌ علیه‌السلام. نوشتم:《آقاجان،شوهرم می‌خواد ‌بره سوریه که از حریم خواهرتون‌دفاع کنه.می‌دونم شما هرکسی رو ‌راه نمی دید.اما قسمتون میدم به‌حق مادرتون که بذارید محسن بیاد‌من به سوریه رفتنش راضی‌ام.من‌به شهادتش راضی‌ام.》 بعد هم نامه را فرستادم کربلا. می‌دانستم 🙂 دست خالی ردم نمی‌کند،نه من را و نه محسن را... 🕊
اولین بار که ایشان را دیدم با یک خودرو به سمت نجف برمی گشتیم. موقع اذان صبح بود که به ورودی نجف و کنار وادی السلام رسیدیم. محمد هادی به راننده گفت: نگه دارین تعجب کردیم. گفتم: شیخ هادی اینجا چکار داری؟ گفت: می خواهم برم وادی السلام. گفتم: نمی ترسی؟ اینجا پر از سگ و حیوانات است. صبر کن وسط روز برو توی قبرستان! محمد هادی برگشت و گفت: مرد میدان نبرد از این چیزها نباید بترسد. بعد هم پیاده شد و رفت. بعدها فهمیدم که مدتها در ساعات سحر به وادی السلام می رفته و بر سر مزاری که برای خودش مشخص کرده بود مشغول عبادت می شده. منبع: کتاب پسرک فلافل فروش ~▪~▪~▪~▪~▪~ طبق فرمایش مادرشون، این شهید ارادت عجیبی به خانم حضرت رقیه (س) داشتن .. بنری که پشت شهید نصب شده مزین شده به ذکر الهی بالرقیه (س) که خودش تو اتاقش نصب کرده بود. 🕊 🖤✨🕊
هر که آمد به تماشای تو بیدل برگشت ... دلــ♥️ـربایی هنر این شهدا می باشد ... 🕊
‹🚶💔› • • تامحرم.. نگرانم:) نگرانم نکندخواب بمانم! نکندبغض من از شدت غم نه ببارد.. نه بکاهد.. نکنداشک نریزم؟ نکندکرب و بلاراندهی حضرت ارباب؟ نکندبازبمانم؟ نکندبازنخوانم که حرم اهل حرم میروعلمدار نیامد؟ نکند.. پای پیاده حرمت بازبماند به دلم حسرت و آهش؟ نگرانم.. نگرانم نکنددیرشودجای بمانم نگرانم:)
«📮♥️» • • گفتہ‌بودم‌بہ‌ڪسی عشق‌نخواهم‌ورزید روضہ‌خوان‌گفت‌حسین توبہ‌ما‌ریخت‌بہ‌هم...💔-