شهادتت مبارک ای بزرگ مرد❤️
#شهید حججی
کانون شهید دانشگر استان یزد
@Montazeran_zohor_13
بزرگداشت شهدای مدافع حرم را گرامی میداریم ❤️
کانون شهید دانشگر استان یزد
@Montazeran_zohor_13
به هر که
هرچه داشتی بخشیدی
حتی تیرها هم
از پیکرت
خون نوشیدند🖇🥀
کانون شهید دانشگر استان یزد
@Montazeran_zohor_13
9.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگ ز کودکی خادم این تبار محترمم🥀
#مدافعان حرم
#شهادت
#شهید حججی
کانون شهید دانشگر استان یزد
@Montazeran_zohor_13
از جنگ نرم غافل نشوید ، جنگ نرم مرد میخواهد ..
شهید محسن حججی
کانون شهید دانشگر استان یزد
@Montazeran_zohor_13
#حدیث_روز
✍ چهار ذکر ارزشمند
💠امام صادق (علیه السلام) میفرمایند:
در شگفتم برای کسی که از چهار چیز بیم دارد، چگونه به چهار چیز پناه نمیبرد؟
1⃣ در شگفتم برای کسی که #ترس بر او غلبه کرده، چگونه به این ذکر پناه نمیبرد!
【حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكيلُ】
⇦سوره آل عمران، آيه ۱۷۱
2⃣ در شگفتم برای کسیکه #اندوهگین است، چگونه به این ذکر پناه نمیبرد!
【لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنْ الظَّالِمِینَ】
⇦سوره انبيا، آيه ۸۷
3⃣ در شگفتم برای کسیکه مورد مکر و حیله واقع شده، چگونه به این ذکر پناه نمیبرد!
【اُفوِّضُ أمری إلَی الله إنّ الله بصیرٌ بالعباد】
⇦سوره غافر، آیه ۴۴
4⃣ در شگفتم برای کسیکه طالب #دنیا و زیباییهای دنیاست، چگونه به این ذکر پناه نمیبرد!
【مَا شَاءَ اللَّهُ لاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ 】
📓 من لا یحضرهالفقیه، ج۴
🍃ذکر روز چهارشنبه : صدمرتبه یا حی یا قیوم
بوسه رهبرمعظم انقلاب بر تابوت شهید پاسدار محسن حججی
🌷۱۸مرداد سالروز شهادت محسن حججی در سال ۱۳۹۶ به دست تروریستهای داعش
#شهیدحججی
#شهادت
هدایت شده از 🕊شهیدعباس دانشگر۱۲🕊(یزد)
بسم الله الࢪحمن الࢪحیم
شࢪوع زندگینامه شهید محسن حججی عزیز
#بسم_الله
.
#ماجرای_آشنایی_شهیدحججی_باهمسرش😍💝
💢از زبان همسر شهید💢
هفته دفاع مقدس بود; مهر ماه سال91.
نمایشگاه بزرگی توی نجف آباد برپا شده بود. 😯
من و محسن هر دو توی آن نمایشگاه غرفه دار بودیم.
من توی قسمت خواهران و او توی قسمت برادران.
چون دورادور با موسسه شهیدکاظمی ارتباط داشتم ، می دانستم محسن هم از بچه های آنجاست..
.
برای انجام کاری ، شماره تلفن موسسه را لازم داشتم.
با کمی استرس و دلهره رفتم پیش محسن😇
گفتم: "ببخشید، شماره موسسه شهید کاظمی رو دارید؟"
محسن یه لحظه سرش رو بالا آورد. نگاهی بهم کرد. دستپاچه و هول شد. با صدای ضعیف و پر_از_لرزه گفت: "ببخشید خانم. مگه شما هم عضو موسسه اید؟"🙄🤔
گفتم: "بله."
چند ثانیه سکوت کرد. چیزی نگفت. سرش را بیشتر پایین انداخت. و بعد هم شماره رو نوشت و داد دستم.
.
از آن موقع، هر روز من ومحسن ، توی نمایشگاه یکدیگر را می دیدیم.😌
سلام خشک و خالی به هم میکردیم و بعد هر کدام مان میرفتیم توی غرفه مان.
.
با اینکه سعی میکردیم از زیر نگاه همدیگه فرار کنیم، اما هر دومان متوجه این شده بودیم که حس خاصی نسبت به هم پیدا کرده ایم. 😇😌👌🏻
با این وجود نه او و نه من، جرات بیان این احساس را نداشتیم. 😰
.
یکی دو روز بعد که توی غرفه بودم ، پدرم بهم زنگ زد و گفت: "زهرا، یه خبرخوش. توی دانشگاه_بابل قبول شدی."😃
حسابی ذوق زده شدم. سر از پا نمی شناختم.😍✌🏻
.
گوشی را که قطع کردم، نگاهم بی اختیار رفت طرف غرفه ی برادران. 👀
یک لحظه محسن را دیدم. متوجه شده بود ماجرا از چه قرار است.
سرش را باناراحتی پایین انداخت.
موقع رفتن بهم گفت: "دانشگاه قبول شدید؟"
گفتم: "بله.بابل."
گفت: "میخواهید بروید؟"
گفتم: "بله حتما" یکدفعه پکر شد. مثل تایری پنچر شد! 😔
توی خودش فرو رفت. حالتش را فهمیدم.😢
💟ادامه دارد…💟
کانال ایتا☺️
👇👇👇👇👇
@montazeran_zohor_13
#حجاب
#امام_زمان