پیامایِ یه چنلُ وقتی میخونم با خودم میگم اخه خدایا نوکرتم چقد غمُ ناراحتی میتونه تو یه آدم جمع شده باشه و اون هنوز بتونه ادامه بده و بجنگه ..
مگه میشه اینجوری چرا خسته نمیشه؟! چرا جانمیزنه؟!
هدایت شده از -یهاسمگنگ-
الهی به رقیه میگید یه مشکلی حل شه ؟
- آشفتگیهبایدببخشید -
اصلا چشمات هیچی ، خندههاتو چیکار کنم ؟!
تاحالا خندههایِ خودتو ديدی؟!( :
کسی را میشناسی چهرهیِ شاداب بفروشد؟!
به یک بیمار افسرده کمی اعصاب بفروشد؟!
گلویَم سخت خشکیده ، خریدار دوخط شعرم
کسی را میشناسی شعر جایِ آب بفروشد؟!
در این تاریکیِ مطلق که خورشیدی نمیتابد
یکی پیدا نشد تا اندکی مهتاب بفروشد ..
به عکس مبهم اسطوره های شهر میخندم
کسی را میشناسی قصههایِ ناب بفروشد؟!
که از تکرار این افسانههایِ پوچ بیزارم
دکانی میشناسی رستمُ سهراب بفروشد؟!
دهان باغ را بسته غم گُل هایِ خشکیده
یکی باید به ما نیلوفرِ مرداب بفروشد .