عقل به ماندن میخواند و عشق به رفتن . .
و این هر دو را خداوند آفریده است تا
وجود انسان در آوارگی و حیرت،
میان عقل و عشق، معنا شود .
[ آوینیِعزیز ]
هرچه با تنهایی من آشناتر میشوی
دیرتر سرمیزنی و بیوفاتر میشوی ..
هر چه از این روزهای آشنایی بگذرد
من پریشانتر ، تو هم بیاعتناتر میشوی .
من که خرد و خاکشیرم ! این تویی که هر بهار
سبزتر میبالی و بالا بلاتر میشوی (:
مثل بیدی زلفها را ریختی بر شانهها
گاه وقتی در قفس باشی رهاتر میشوی ،
عشق قلیانیست با طعم خوش نعنا دو سیب
میکشی آزاد باشی ، مبتلاتر میشوی ((:
یا سراغ من میآیی چتر و بارانی بیار
یا به دیدار من ابری نیا ، تر میشوی .