با خودم گفتم :
اون حتی نمیدونه خندهاش خیلی وقته
از ذهنم پاک نمیشه .
نمیدونه دست و پا که هیچی ،
وقتی میبینمش همهی وجودم رو گم میکنم .
نمیدونه چون تو زندگیم نیست ؛
هیچ بودنی رو نمی بینم .
- آشفتگیهبایدببخشید -
بعداً ؟! بعداً آدما خسته میشن !( ؛
بعداً ؟
بعداً حتی دیگه یادم نیست چرا ناراحتم کردی .
قرار بود کار خرید سنگ قبر برای
پدر مرحوم دوستم رو من انجام بدم .
به یک سنگتراشی بزرگ رفتم .
داشتم بیصدا بین سنگها میچرخیدم
که یکی از پشت سر گفت :