- آشفتگیهبایدببخشید -
اصلا چشمات هیچی ، خندههاتو چیکار کنم ؟!
تاحالا خندههایِ خودتو ديدی؟!( :
کسی را میشناسی چهرهیِ شاداب بفروشد؟!
به یک بیمار افسرده کمی اعصاب بفروشد؟!
گلویَم سخت خشکیده ، خریدار دوخط شعرم
کسی را میشناسی شعر جایِ آب بفروشد؟!
در این تاریکیِ مطلق که خورشیدی نمیتابد
یکی پیدا نشد تا اندکی مهتاب بفروشد ..
به عکس مبهم اسطوره های شهر میخندم
کسی را میشناسی قصههایِ ناب بفروشد؟!
که از تکرار این افسانههایِ پوچ بیزارم
دکانی میشناسی رستمُ سهراب بفروشد؟!
دهان باغ را بسته غم گُل هایِ خشکیده
یکی باید به ما نیلوفرِ مرداب بفروشد .
من از بیداریِ کابوس وارم سخت میترسم
کسی را میشناسی این حوالی خواب بفروشد؟!