برای افزایش روحیه رفتم با بچها وسطی بازی کنم توپ خورد تو صورتم
*الان انسانی با روحیه هستم که با دستانی خونی یه کیسه یخ نگه داشتم رو صورتم و هر چند ثانیه یبار یه زبون به دندونام میزنم ببینم هنوز سرجاشونن یا نه.
همیشه یکی از ارزو های زندگیم این بوده که جمع کنم برم مشهد زندگی کنم.( همواره در رویا ها خانواده رم بزور با خودم همراه کردم)
فقط نمیدونم چرا در ایام بچگی همیشه دغدغه م جمعیت مشهد بوده
مثلا با خودم فکر میکردم اگه من جمع کنم برم اونجا زندگی کنم مشهد جمعیتش زیاد میشه و جمعیت شهر خودم کم میشه بنابراین این دو تا شهر با نوسانات و مشکلات جمعیتی، مسکن، شغل، و حتی کمبود اب و غذا مواجه میشن.
پیشرفت بقیه آدما شمارو عقب نمیندازه، قدرت بقیه ادما شمارو ضعیف نمیکنه، زیبایی بقیه ادما شمارو زشت نمیکنه، فرصتایی که بقیه دارن شمارو محدود نمیکنه، هوش بقیه ادما هم شمارو کم هوش نمیکنه.
پس بقیه رو وللش. هیچ رقابتی جز با خودت وجود نداره.
جوری که هر شب با دقت الگوریتمُ نگا میکنم بلکه اون دوتا رفیقم که توش بازی کردنو پیدا کنم
*و هر شب ناتوانم.