کی باورش میشه من و آقای عجم علوی هر دو یک کا و هفت دهم ممبر داشته باشیم؟ شما برا چی اینجا جمع شدید من واقعا چ محتوایی ارایه میدم؟ احساس پچولیت دارم
هدایت شده از ریشه در خاک؛
به نظرم مسخره ست ، تو میگی دست ها رو دوست داری ولی فقط وقتی انگشت های استخوانی رو کلاویه های پیانو به حرکت در میان اون ها رو میپرستی .
تو میگی از چشم ها خوشت میاد ولی تنها لحظه ای که اون ها رو تحسین میکنی وقتیه که نور آفتاب به چشم های کهربایی می خوره .
میگی قارچ رو دوست داری ، ولی وقتی قارچ آبپز تو خورشت زیر دندونت میاد حالت بد میشه .
تو میگی عاشق کتاب خوندنی ولی تنها کتابایی که خوندی خودت باش دختر و مغازه ی جادوییه .
تو میگی عاشق نقاشی ای ولی وقتی رنگ به لباست میماله از فحش های استفاده میکنی که تاحالا نشنیده بودمشون .
تو نمیتونه از لفظ عاشق بودن برای چیزایی استفاده کنی که فقط بهترین حالتشون رو میپرستی .
دیگه نمیترسم از اینکه برم باشگاه.
تنها سودی که اگر بخوایم بگیم محیط کار برای من داشت، این بود که فهمیدم فضاهای وحشتناک تری نسبت به باشگاه وجود داره، پس میرم باشگاه، هنوز دو ماه و نیم از تابستون مونده!
مشکل بزرگی دارم. اینکه همهیِ برنامه هام رو توی ذهنم چیدم، میدونم چی میخوام چی نمیخوام، ولی یه چیزی نمیزاره من برم سمتش. گوشیم؟ اره ولی گوشیم بخشی از اون چیزِ بزرگه که نمیزاره، در واقع گوشی وسیلهیِ رسیدن به اهدافِ اون احساسِ بازدارندگی درونیمه. چرا نمیزاره من اون چیزی که میخوام باشم؟ نمیدونمش.
بعد از دو هفته یر کار رفتن نشستم پشت سیستم و خودم احساس میکنم چقدر میزم کوچیکه، چقدر مانیتورم کوچیکه، چقدر موسم صفته، چرا دو تا مانیتور ندارم؟ چقدر سرعتش پایینه، وای خدایا بد عادت شدم دیگه نباید برم سر کار.