قلبم به درد میاد برای اونایی که از سرِ حماقت و بلاهتشون پشت همچین جریانِ متوحشی در میان، که خیلی از اطرافیان من اینطورین، متاسفانه.
و دلم میسوزه برای خودمون، همین ما انقلابیایِ بیچاره که حتی وقتی اینطوری هم میکشنمون، با زجر، با درد، با وحشی گری، کسی داستان مارو نمیگه. اصلا انگار ما نیستیم ما جز آدما نیستیم، ما مردم نیستیم، این جوونایی ک میمیرن خانواده و مادر نداشتن. فقط نیکا مامان داشت. آرمان یه دختر هیفده سالهیِ همجسنگرایِ بیحجابِ عاشقِ مهاجرتِ خسته از زندگی تویِ ایران با محدودیت و ... نبود که، یه بسیجی بوده، بسیجی پای کار انقلاب، همونی که بهش بگی برو دسشویی عمومی مردم رو بشور میره میشوره، همونی که کرونایی غسل میده، همونی که برای مردم مناطقِ محروم خونه میسازه، همونی که تنها تفاوتش در اینه که معتقد به جمهوری اسلامی و ولی فقیهه، خب اینا دلایل خوبیه برای مردن نه؟ همون معتقد بودن کلی فقی کافیه برای مردن، غلط میکنی قبولش داری همه باید شبیهِ ما فکر کنن، شبیهِ ماهایی که شعار آزادی میدیم، آزادی اینه! حالا مگه مهمه که اصلا مرده؟
چقدر از مردم این شهر میدونن ارمان کیه؟
خیلیاشون نمیدونن، خیلیاشونم نمیخوان که بدونن. قلبم، در، عذابه ولی به آخرش امیدوارم، به اون روزی که همهیِ جهان قراره فتح و ظفر مارو به چشم ببینه و بشناسه. ما و اماممونو، فقط همینه که باعث میشه از غم نَمیرم.
#آرمان
هیچ هنری از خودم ندارم، الان بشینم یه طرح بزنم. عمرا بتونم. به هر هنری یه ناخنک زدم، نه بلدم با گواش کار کنم، نه اکرلیک، نه آبرنگ، نه مداد رنگی، نا حتی دیجیتال، شبیهِ بچه هایِ ۵ ساله دیجیتال ارت میزنم. خسته شدم از اینکه همه چی رو بلدم و درواقع هیچی بلد نیستم.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
قلبم به درد میاد برای اونایی که از سرِ حماقت و بلاهتشون پشت همچین جریانِ متوحشی در میان، که خیلی از
این حرفارو یه بار دیگه هم سرِ تولد آرمان گفتم، الانم دوباره گفتم با ادبیات متفاوت، هر چی میگم باز از دردش کم نمیشه.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
خیلی یهویی دلم برایِ جیهوپ تنگ شد.
کاش قادر بودم بخش هایی از اتفاقات گذشته رو زیرِ خاک چال کنم و دیگه هرگز به یاد نیارمشون. یه چیزی مثل اون گودالی که بیگ بنگ تویِ inside out افتاد توش. اون رو در واقعیت نیاز دارم که خودم کنترلش کنم و یه سری چیز ها رو بریزم توش. اون گوداله لطفا.
داداشم یه هندونه خریده، از تمامِ هندونه هایِ زندگی پدرم بهتر. حس میکنم این بزرگترین شکست پدرم تویِ زندگیشه.