احساس میکنم هر چی بیشتر از هیجده سالگیم میگذره، بیشتر پیر میشم، بیشتر کارایی دارم که عقب افتادن و بیشتر و بیشتر.
از اینکه زندگیم تویِ این سنِ بِکر به چیزی به اسم کنکور گره خورده واقعا در عذابم. نه از تلاش براش، از عذاب وجدان ناشی از تلاش نکردن. کاش میتونستم به یه وسیله دیگه ای جز کنکور برم دانشگاه.
ولی خب برنمیگرده، پس ما فعلا ادامش میدیم. شاید یکم امیدوارانه برایِ رسیدن به آرزوها.
بیاید برایِ هم دعا کنید. یه دعایِ هرچند کوچیک. برای رسیدن به آرزو ها.
امشب، شب میلاده.
شیش فروردین هم هست.
برای همدیگه آرزوهای خوب بکنید.