بعد از یک هفته بلاخره یک نفس راحتِ عمیق کشیدم. به قول عسل حالا میتونم به ژوژمانها و برنامههایِ تابستون با انگیزه و علاقهیِ بیشتر سلام کنم.
خروجی نهایی پردهمون رو واقعا دوست دارم. همه چیز فَرایِ تصورات من خوب از آب در اومده. ولی هنوزم روحِ کمالگرام میگه، پوزِ شهید فهمیده تویِ داستان اسیر، میتونست بهتر باشه، یا رنگِ پوستش. اون پیچپیچیها رو با اینکه عسل تایید کرد اما فکر میکنم میتونستم یه کاری کنم که روی بگرداند بهتر بشینه. یا مثلا بکگرداند سمت راست خیلی خالیه و میتونست رنگ و لعاب بیشتری داشته باشه و صحنه مبارزه میتونست اکت بیشتری داشته باشه. ولی با همه اینا فکر میکنم، این با کیفیت ترین خروجیم بوده تا حالا (البته باید توجه کرد که رنگِ کار اصلا با من نبوده) ولی نتیجه خیلی دوستداشتنیه و من امشب رویِ ابرهام:))).
چرا مردم اینقدر نسبت به استوریهای من بی توجهن؟ من چرا پس همه رو لایک میکنم که خوشحال بشن.
هر روز یه چیز جدید پیش میاد که بفهمم رشتهی کارگردانی و دانشجوهاش مسبب نصفِ ناراحتیایِ این یکسالن.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
اسمش رو گذاشتیم، فرشتهیِ عسلی : ))))
وای ننه
کوشته شدممم
امروز واقعا روزِ "رنگی" ای بود. فردا تعریفش میکنم. چون الان حس میکنم ساعتِ بعد از دوازده ممکنه روش تاثیر بذاره.
دلم نمیخواد دوباره از فردا به روتینِ بیانگیزه زندگیم برگردم. دوست دارم دوباره همونقدر مفید و سرزنده باشم که این هفته بودم. خداجونم کمک.