دلم نمیخواد دوباره از فردا به روتینِ بیانگیزه زندگیم برگردم. دوست دارم دوباره همونقدر مفید و سرزنده باشم که این هفته بودم. خداجونم کمک.
خدایِ من راستی! بابتِ همه چیز شکرت. بابت این هفتهای که گذشت، آدمهای خوبی که پیدا کردم و کمکم کردن، اعتماد به نفسی که پیدا کردم، دونه به دونه نفسهایی که کشیدم، دوستی که دیدم، خوشحالیها و خنده هایی که داشتم، ازت ممنونم.
ولی حقیقتاً "تو شبهامو به بیزاری کشوندی" و حتما به این نکته توجه کن که "تو خورشیدِ یه بیخوابو سوزوندی".
یاسهاسبزخواهندشد ؛
همهیِ کارایِ رنگ شناسیم رویِ هم به اندازه نقاشی جهاد قشنگ نیست.
یا شاید بهتر باشه بگم، کارهای رنگ شناسیم زشته.
به ژوژمانهام که فکر میکنم، دلم میخواد یه بیلچه بردارم، و برم خودمرو تو باغچه خونه بابایی دفن کنم.