یاسهاسبزخواهندشد ؛
ما دیگه از قبل از جنگ، یه چند روز قبل از تموم شدن دانشگاه همدیگه رو ندیده بودیم. دیروز با اینکه داشتم سخت از خونه کَنده میشدم اما ته دلم چیز داشتم، چی میگن؟ پروانه. یک کوله بزرگ رویِ دوشم بود که اون خانم خوشگلِ سبز رو توش گذاشته بودم. وسط راه گُل خریدم. بلاخره دیدمش و همه اینارو باهم انداختم تو دامنش. خیلی حال داد.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
ما دیگه از قبل از جنگ، یه چند روز قبل از تموم شدن دانشگاه همدیگه رو ندیده بودیم. دیروز با اینکه داشت
به اندازه تموم این مدت و اتفاقاتش باهم حرف زدیم، خندیدیم، خوراکی خوردیم، حرص خوردیم، ملتو نگهه کردیم، خسته شدیم، دوباره حرف زدیم، نقاشیدیم و برگشتیم خونمون.