یاسهاسبزخواهندشد ؛
دلم میخواد به این فکر کنم که تو هیچ چیز رو برای من تصادفی نَچیدی..
کاش همون موقع که داشتم اینو ازت میپرسیدم میزدی تو دهنم میگفتی هیچ هدفی نداری. کاش میفهمیدم که هیچ هدفی نداری. کاش فهمیده بودم. کاش اونروز هیچ اتفاقی نمیفتاد بعد از اینکه چند دقیقه قبلش وقتی به شیشه تکیه داده بودم، بهت گفتم: خدایا، اگر تو میخوای، باشه.
کاش اینکارارو باهام نکرده بودی.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
من اون روز خوشحال بودم. بچههاهم از خوشحالی من خوشحال بودن. زهرا قبل از کلاس بخاطرم غَش کرد و خودمهم وقتی حرف میزدم براشون یادمه که داشتم عین یه بزغاله وسط راهروها بپر بپر میکردم. این حجمِ خوشحالی اینقدر بود که نورا گفت بخاطر اینکه امروز اینقدر حالت خوبه بیا با ما از بیارتی بریم. بعد رفتیم کلانا و یک عالمه تا خونه حرف زدیم و حرف زدیم و حرف زدیم. یادم نمیاد دقیق ولی فکر کنم این، همون روزی بود که هادی از زبونِ من با نورا حرف زد. من چقدر اون روز خوشحال بودم.
کاش احساساتم دوباره نیان بیرون از قوطیشون. اینطوری من هرچی با خودم آشتی کردم خراب میشه.
"داری از فکر من پُر میشی نمنم" نه آقایِ چاوشی عزیز، دارم از فکرش بالا میارم حقیقت.
هدایت شده از Purple things 💜🍬
+دکتر گفت لگنم جا به جا شده!
_عیب نداره برش دار جاش ابکش بذار.
(من فردای بی نمک خطاب دادن هیومر مردم تو مجازی: )
یاسهاسبزخواهندشد ؛
:))))
چقدر این قشنگ و پر از حسِ خوبه :)))))
بچهها خواستم بدونید امشب هرکسی رو که میشناختم به تفکیکِ اسم دعا کردم، واقعا. از اطرافیانم، چه حضوری چه مجازی و یک دعایِ گنده برای همه بچههایِ اینجا. انشاالله هرچی خیر باشه براتون اتفاق بیفته: )🎀