دلم میخواست امشب یه کوچولو وقت کتم باهاتون صحبت کنم ولی نمیدونم چم شده وقتی برگشتم شبیه مردهها شدم. اونقدراهم خسته نبودم ولی یه جورای انگار جانم تمام شد. شرمنده نشد که بشه.
میفهمم که نباید. و دیگه مودِ زندگی رو گذاشتم رویِ "الهی، راضیم به رضایِ تو". ولی دیگه این ریلزهایی که تو اینستا برام میاد درباره امامرضا که نوشته "امام رضا هر غیرممکنی رو ممکن میکنه" یا "اگر امامرضا بخواد میشه" رو باور نمیکنم. بچهها نمیخواد و نمیکنه و نمیشه. خودتو شرحه شرحه کنی، برات خیرش نمیکنه. نه، ولی اشکالیم نداره.
کاش حانیه نُه ساله بودم که یه جشن تکلیف بزرگ گرفته بود و همه دوستهاش و یه عالمه کادویِ خوشگل رو کنارش داشت. کاش.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
بنظرم که قراره بیفتم، ولی کاش نیفتم، قرارمون این نبود حانیه.
هاپ هاپ اگر از ترم دیگه درس نخونم عینِ ادمیزاد.