بقیه یه جوری ناراحتن که حس میکنم من دارم یه جای راه رو برای این درس اشتباه میرم. شاید هموز به جاهاییش که سخته نرسیدم ها؟ نظر تو چیه هادی؟ دارم میترسم.
اگر تو دوازده سال محصل بودنم یه امتحانی رو اینطوری که امروز دادم میدادم، قطعا پلن بعدیش پل هوایی و خودکشی بود. اصلا دانشگاه با من چه کرده؟ چرا اینقدر بیخیال؟ بی اهمیت؟ بچهها جون من فقط هفت و نیم نمره رو ننوشتم. خودم باورم نمیشه. واقعا دارم تو دوران اُفولِ خودم به سر میبرم.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
دانشگاه دیگه داره خیلی ناراحتم میکنه.
امتحاناش، استاداش، دانشجوهاش، اتفاقاتش.
هیچکس جز من افسرده نشده هادی باور کن. هیچکس جز من برای همه چیز همه و جزئیات غصه نخورده و نمیخوره.
مباحثِ فرعی دانشگاه اینقدر امروز برام ایجاد فشار روانی کرده که اون هفتونیم نمره ننوشتهِ امتحان پیشش هیچعه. من قبلا اینطوری نبودم. فضای دانشگاه من رو نسبت به همه بدبین و پر از احساساتِ بد کرد. من آدمی بودم که به مهربونی شناخته میشد ولی الان شک دارم که آیا باید مهربونیم رو برای یه سری آدمها خرج کنم اصلا؟ الان تو اون دانشگاه یک سری انسان محدود رو (که تعدادیشون شامل اساتید و مسئولین دانشگاههم میشن) بیشتر دوست ندارم. بقیه دانشگاه و آدمهاش رو کلا دوست ندارم. احساس میکنم همینهایی که دوست دارم رو هم، دارم از دست میدم.
یه روز پهلوون پوریای اورجینال میاد وارد زندگیت میشه میفهمی قبلیا همه یا مفرد بودن یا حتی یه سوء تفاهم.
من بابت اینکه اینجا اکثرا انرژی منفی و نا امیدی منتقل میکنه ازتون معذرت میخوام.