چند وقته، در واقع شاید از زمانِ امتحانها احساس میکنم به خاطرِ استفاده زیاد از اینستا و اکسپلور گردی بیشاز حد قدرتِ تمرکز کردن از سلب شده. اون شب سر امتحان جامعه شناسی، من میفهمیدم تو کتاب چی نوشته، ولی نمیتونستم سه تا خط پشتِ هم بخونم. انگار ته ذهنم اینطوری بود که باید بزنم ویدئویِ بعدی. و این فاجعهاست. نتیجهگیری: مجازی روبندازید دور. هرچیزی جایِ مجازی بذارید مفیدتره.
از صفحه چتم با زهرا، مخصوصا آخرِ شبا، قشنگ بیست بیست و پنج سال حبس در میاد.
وقتی میگم قبلاً همیشه چیز بهتر بود، کاش برگردم عقب، منظورم چند سال پیش نیست حتی، منظورم همین چند ماهِ پیشه. به همینم راضیم.
کاش اطرافیانم بیان شهادت بدن که من واقعا دلقکِ خوبیم. این تنها کاریه که توش خوبم.
هدایت شده از Purple things 💜🍬
بله عزیزم. بنده ترجیح میدادم شبیه به آدم هایی باشم که ازشون متنفرم، اما خوشحالتر باشم.
ترجیح میدادم اگر کسی مثل خودِ الانم بهم نگاه میکرد، از افکارم، شخصیتم، حماقتم و مجموعه ی رفتار هام منزجر میشد اما خودم از درون، خوشحال، با اعتماد به نفس و بی خبر از همه جا بودم.
ترجیح میدادم آرزوهای محدودِ رسیدنی تری داشته باشم. با سقف کوتاه. و بیش از اون ها هم نخوام.
نمیدونم...
شاید برای زندگی کردن و لذت بردن ازش، اصلا نیاز به آرزوهای بزرگ نباشه؛ شاید فتح کردن و تغییر دنیا اصلا برای ذهن آدمیزادِ کوچکِ ضعیف زیادی باشه.
شاید هم برای آدمیزادِ کوچکِ ضعیفِ کم توانی مثل من.
اما حالا که اینم، نمیتونم اونطور باشم...
اما خسته ام. مدتهاست که خسته ام.
خوشحالم، چون تو همین تابستون از خونه تا مترو، دوتا گُلفروشی باز شده.