وقتی خودم تنها میرم مترو دادمان همیشه و هر روز همه چیز درست و عالی جلو میره. کافیه من یکی رو با خودم ببرم. چهارشنبه قبلی با زهرا برگشتیم و تویِ مترو دعوا شد. خانمه همزمان که داشت تاکید میکرد این آخوندا آخراشونه داشت میگفت این چادریا پول میگیرن. ما اینطوری بودیم که کاش بگین کجا ما بریم بگیریم..
امروزم دوباره با یاسمین و نورا برگشتیم، زنیکهیِ روانی به قیافههایِ شنگولِ ما میگه گشت ارشاد😭. حاضرم نبود بپذیره که اشتباه کرده، میگفت: شایدم واقعا باشید! از اونور نورا داره براش توضیح میده این روسری انتخاب خودمه، ولش کن زن این نمیفهمه😭.
و در نهایت هیچکس پیدا نشد که من باهاش اینهفته برم جشنواره یا ببرتم جشنواره. میشینم و غصه میخورم.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
شروع کردنِ بامدادِ خمار اشتباه ترین کاری بود که میتونستم در برهه حساس کنونی انجام بدم. و انجام دادم.
[ حالم از خودم بهم میخوره که چرا باید یه آدمی رو اینقدر دوست داشته باشم ]
1.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وضعیت:
Create by reyhane*
هدایت شده از سبزمبهم '
صد امتیاز برای حانیه برای انتشار همچین محتوای حقی =')))))))*
من این حقرو دارم که از یه نفر بدم بیاد، ولی آیا این حق رو دارم کاری کنم بقیه هم از اون آدم بدشون بیاد؟ یا به صورت عمومی دربارش نفرت پراکنی کنم؟ فکر کنم ندارم این حق رو، و این خیلی بده وقتی من عادت کردم به ابراز کردنِ همه احساساتم.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
من این حقرو دارم که از یه نفر بدم بیاد، ولی آیا این حق رو دارم کاری کنم بقیه هم از اون آدم بدشون بی
ولی بلاخره یه روزی نفرتم رو میپراکنم، چون هر روز داره بیشتر میشه و ممکنه بترکم.
سال بالاییهامون توی گروه و کانالهاشون دارن ورودی هارو بخاطرِ تازهکار بودنشون مسخره میکنن. اینکه ورودی ها ذوق امتحان هیجانهایِ جدید، ایجاد تغییر و شوقِ خوب زندگی کردن دارن براشون عجیب و قابل تمسخره. و من خیلی بدم اومد.. خیلی زیاد بدم اومد.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
سال بالاییهامون توی گروه و کانالهاشون دارن ورودی هارو بخاطرِ تازهکار بودنشون مسخره میکنن. اینکه و
همه این آدمها یه روزی اینطوری بودن، همشون شوق داشتن، هیجانِ شروع رو داشتن ولی بنابه دلایلی که بخشیش بر گردنِ دانشگاه و بخشیش به گردن خودِ دانشجوعه، این اشتیاق و ذوق مُرده. و حالا انگار اکثر اوقات تو دانشگاه گَرد مرده پاشیدن. میدونی وقتی مسخرشون میکنن، حس نمیکنم که دارن سال بالایی بازی در میارن، دقیقا حس میکنم این تاثیر گمشدن هیجانِ خودشونه. انگار حالا که ماها به عنوان سال بالایی نتونستم خیلی احساسات رو داشته باشیم، نتونستم تغییر بدیم فضارو، نتونستیم اشتیاقمون رو ابراز کنیم، بقیه هم نباید بکنن و اگر کردن، هاهاها، به جایی نمیرسید، چون منِ سال بالایی عمرا حمایتتون نمیکنم و چه بسا حتی بهتون میخندم.. میفهمین چی دارم میگم؟