Us: I fell in love with you ,
But you aren't real.
The character: Oh , you're sure ?.
قفسهی73،کتابخانهٔخیابان64
#دوشسِپشتِنقاب | #The_duchess_behind_themask - WRITER: @MyNovels73 -
#دوشسِپشتِنقاب | #Part19 | #The_duchess_behind_themask
گوشهای از سالن ، در سایه ایستاده بود. نگاهش به حلقه های طلایی دور مچ دستش بود! همین حلقه های نازک میتوانست او را تا نزدیکی مرگ بکشاند!
نگاهی به رامونا کرد ، گوشهای از سالن درحالی که لباسی با عظمت برتن داشت ایستاده بود و با امپراطور گفت و گو میکرد ، همه منتظر جمع شدن اشراف در سالن محاکمهی سلطنتی بودند!
درب ها گشوده شدند و دو شوالیه ، درحالی که لرد رینبورگ را از بازوان گرفته و میکشاندند ، وارد سالن میشوند!
هرکس بر جای خود مینشیند ، محاکمهای که کایرا مدتها انتظارش را میکشید اکنون اغاز شد!
سامانتا پس از گرفتن اجازه از امپراطور جلو میآید تا دلیل این احضار ناگهانی اشراف را توضیح دهد.
– پس از سالها انجام جنایت در سایهی یک مارکیز ، حالا وقت محاکمهی آرلو رینبورگ رسیده!
سامانتا سکوت کرد و امپراطور از تخت بلند شد و حرف قاضی را ادامه داد:
– دست داشتن در مرگ ِدوک اسکات ، سال 654 ِکانیس ، پرورش گناهان ممنوعه به مدت هفت سال در عمارت محل زندگیت و ..
ادوارد مکث کرد ، گوش ها همه تیز شدند ، برق در نگاه چشمان امپراطور تغییر کرد ، جوری خشم وجودش را فرا گرفته بود که چشمانش مانند شیری گرسنه در شکار طعمه ، میدرخشیدند!
– و به آتش کشیدن قصر رز ، برای قتل ولیعهد و ملکه !
اندکی سکوت و سپس پچپچ ها ، آرلو با خشم به امپراطور زل زده بود ، میخواست اتهامات را انکار کند که درد وجودش را گرفت! حالا فهمید این دردی که خودش به کایرا تقدیم کرده بود ، چگونه است.
نوای خراشیده شدن نوک شمشیر بر روی سرامیک های سالن ، گوش ها را خراش داد.
نگاه ها سمت سایهای رفت و از آن سایه ، کایرا با پوزخندی بر لب به جلو آمد! شمشیرش را در دست گرفته بود و روی زمین میخراشید. و زمانی که به میانهی سالن رسید نگاهی به ادوارد انداخت.
– با اجازهی امپراطور ، من ادامه میدم!
مکثی کرد و شمشیرش را زیر گلوی رینبورگ گذاشت.
– چشم داشتن به مقام ِگرند دوک ، قتل ِجانشین اصلی ِاین مقام ، برادرم کالیان آشیلیان د کانسیا ! متشنج کردن سرزمین هیولاها ، شوراندن افرادی در شمال و اخر از همه ..
در سالن گشوده شد و ارابلا ، همراه دو شوالیهی زره پوش که یک شخص شنلپوش را میآوردند وارد شدند.
و ارابلا حرف کایرا را ادامه داد:
– و استفاده از جادوی سیاه ، برای باز کردن راه هیولاها به درون شمال و .. گذاشتن طلسم قوی بر روی گرند دوشس!
ادوارد که خودش از این اتهامات بی خبر بود ، به کایرا اشاره کرد تا شمشیرش را فعلا کنار بکشد ! حداقل اکنون در مقابل سامانتا کاری انجام ندهد از انجا که او از هیچ چیز با خبر نبود!
کایرا شمشیرش را کنار کشید و غلاف کرد. رو کرد به جادوگر و گفت:
– اینجا مقابل همه اعتراف کن!
+ م-مارکیز با واسطهای .. م-ما رو برای اینکار ها خرید ..
ادوارد پوزخندی زد و رو کرد به ارلو.
– تو ، به اعدام محکوم میشی! پسرانت به آکادمی شبانه روزی میروند و مقام تو ، به پرنسس رامونا تعلق میگیره!
پرنسس رامونا ، رامونا حالا نه یک رینبورگ بلکه او دوباره پرنسس کشور شد ، با طلاق گرفتن از شوهرش.
و ادوارد دستور تخلیهی بقیهی افراد را صادر کرد و همهی اشراف از سالن خارج شدند!
آرلو از جا جهید و با خشم رو به جادوگر فریاد زد.
– من به تو دستور ندادم احمق!
جادوگر که دیگر عصبانی بود ، چیزی زمزمه کرد و جادویش را به سمت ارلو فرستاد! کایرا شمشیر کشید.
جادوگر رو کرد به سمت امپراطور و سامانتا که نفرین مرگ را بر روی انها بگذارد که کایرا به میان آمد و قلب ِسیاه جادوگر را با شمشیر درید. خون سیاه رنگ از بدن ان جادوگر فوران کرد!
نفرین مرگ ، به قلب دوشس رسیده بود به جای آن دو ، دستبندهای نور درخشیدند و کایرا از دردی که در لحظهای تمام وجودش را گرفت ، توان پاهایش را از دست داد و زانو زد ! ولی هنوز با دستش به شمشیر تکیه زده بود و با دست دیگرش ، به سینهی سمت چپش میکوبید تا دردش را از بین ببرد اما به این راحتی نبود!
- WRITER: @MyNovels73 -